یک نمایش خصوصی زهردار!؟،از شماره ۱۳۸

by اردوان مفید

چگونگی بر تخت نشستن ضحاک ماردوش و مشخصات حکومت وحشت به نوشته زنده یاد سعیدی سیرجانی

 

«در حکومت ضحاکی مردم نه در کوی و برزن امنیت دارند و نه حتی در پستوی خانه. مأموران خیره سرِ شقاوت پیشه اش هیچ حریم و مرزی نمی شناسند. ناجوانمرد خونخواری که به دعوت ملت ایران قدم به سرزمینش نهاده و بر تخت شاهنشاهی اش تکیه زده است، سرتاسر مملکت را نه ملک موروثی که غنیمت جنگی خود می ‌داند و همه افراد رعیت را بردگان بی‌ارزش خویشتن. از مرد و زن و صغیر و کبیر نمی‌ گذرد. نه به کیش و آیینی‌ پایبند است تا ترس از خدا و عقاب آخرت از ستم بازش دارد، و نه به قضاوت مردم وقعی‌ می‌ نهد تا در بند آداب شهریاری و رعیت‌ پروری باشد».

در هواپیما به سوی شرق آمریکا در سفرم و همراه من این بار مطلب پخته و پر از نکته زنده یاد سعیدی سیرجانی است، لذت می برم. تحیر می کنم. تعجب می کنم  و او را کاروان سالار این مطلب خود کرده و توسن خوش خرام سخن را به قلم بُرا و نثر شفاف سعیدی سیرجانی می سپارم که شبی با نقل گفتارش آنچنان آتشی بر دامان مزدوران حکومتی زدم که دم فرو بستند و از خفا و از هر سوراخی که یافتند از آن مجلس گریختند، و اما چگونگی آن بدین شرح است وقتی به شهری که می بایست فردای آن روز یکی از نمایش های کمدی موزیکال خود را به روی صحنه می بردم هنوز به هتل محل اقامتم نرسیده بودم که دیدم تعدای از دوستان جمعند و بنا به تقاضای آنها و اصرار تلفنی جمعی دیگر به اصطلاح دعوت به میهمانی یکی از اهالی با نفوذ شهر شدم ، پذیرفتم که شامی بخوریم و صفایی بکنیم  و بازگردیم و آماده اجرای اصلی باشم. ورودم به این مجلس و در آن خانه بسیار مجلل البته با خشنودی تعداد زیادی روبرو شد و در عین حال سکوت چند نفری که از دیدار این جانب بسیار غافلگیر شده بودند؟! این گروه کوچک را از طرز لباس پوشیدن و آرایش بانوانشان می توانستیم حدس بزنم که از جمله مبلغین و معرفین حاکمان فعلی کشورمان هستند. حالت خوشی نداشتم سعی کردم ابتدا غذایی خورده و عذری بخواهم و مجلس را ترک کنم ولی باز با اصرار صاحب خانه بسیار با سلیقه و خوش رو و دوستان دیگری که از جمله تماشاگران علاقمند برنامه های من بودند، ماندم. بزمی برپا شد و سازی و آوازی که کم کم متوجه شدم جهت مجلس از بزم شب یلدا به تمجید و تعریف آش کشکی رهبران حکومت اسلامی کشیده می شود.  دوستان که متوجه مسأله بودند خواهش کردند که بنده هم هنرنمایی بکنم. آنچنان که سموم پراکنده در فضا را خنثی کنم. من هم درنگ را جایز ندانستم، به خصوص آن که مطب سعیدی سیرجانی واژه به واژه در نظرم بود و آتشی از وجود این ریاکاران متقلب در دلم برپا. با یک آواز به سبک زورخانه و نواختن یک ضرب جانانه ، شاهنامه را گشودم

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

و مجلس در یک لحظه از بحث های گمراه کننده «آنطرفی ها» ـ که آقایان پیراهن های یقه «حسنی» پوشیده بودند و ته ریش ملایمی داشتند و زن هایشان با کلاه های خنده آوری عملاً چادر یا روسری در سر داشتندو مانتوهای رنگ و وارنگ، به «اینطرفی ها» که اکثریت داشتند و مردها همگی با کراوات و آراسته و خانم ها شیک و خوش لباس و با آرایش، برگشت. من هم از جا برخاستم و با یک پیش داستان و مقدمه رفتم بر سر داستان سعیدی سیرجانی. جمعیت مشتاق که از قرار در هر مجلسی گرفتار این چند موجود مزاحم و خارج از منشاء و زن های سبک «قمرخانم» آنها بودند . چنان توجهی نشان دادند که آرزوی هر «راوی» است ، قهوه خانه ای از این شیک تر و آراسته تر نمی توانستم بیابم. و گوش هایی آماده تر از این جمعیت که در واقع می دانستند که چه اتفاقی درحال وقوع است...

پس از یک آواز ، چنین آغاز کردم که:

فردوسی یک هزار و صد سال و اندی پیش قلمی بر روی کاغذ برده است که هر واژه اش پرده از چهره های زشت و پلید و دیو صفت برمی دارد و درون انسان های نیک گفتار و نیک پندار و نیک کردار را در هیأت و هیبت یک پهلوان یا یک قهرمان و یا یک حکیم به تصویر درمی آورد. داستان هایش خود می گوید که دروغ و افسانه نپندار بلکه از چشمان یک انسان بالغ و عاقل به این افسانه ها نگاه کن تا دریابی که در هر کدام از آنها پیامی نهفته است و عجبا که پیام افسانه شگفت انگیز ضحاک ماردوش را استاد سعیدی سیرجانی چه زیبا دریافت کرده است. او با این نگاه دقیق، نه تنها برای من و تو روشن می کند که امروز در چه شرایط ناگوار و پستی هستیم، بلکه او روشنگر ابعاد تأثیرگذار این افسانه از ورای هزار سال تا به امروز ما ایرانیان است. سکوت همه جا را فرا گرفته بود. و من طبق معمول کارهای نقالی خود از جمعیت حاضر «رخصتی» گرفتم و همه را دعوت به نشستن کردم، و این در حالی بود که می دیدم «آنطرفی ها» سخت در انتظار یک فرصت برای دخالت یا برهم زدن مجلس هستند، پیش دستی کردم و از میهمانداران تقاضا کردم که چای داغی برای آنطرفی ها ببرند و از «اینطرفی ها» نیز یک رخصت بلندتر گرفتم و من سخن کاروان سالار این «نقل مقاله» را آغاز کردم با این تأکید که اگر در دیروز تاریخ بنا به ضرورت دوران گرز رستم و پتک کاوه و شمشیر طوس به قلب و مغز دشمنان می زد، این روزها این قلم است که وقتی در دست «پهلوان» است جگر دشمنان را می سوزاند و ظلمت را می شکند و بیداری را هدیه می آورد...

و ادامه دادم...

با رخصت از نقالان این گمنام ترین خدمت گذاران ادب پارسی،

و اما راویان اخبار و ناقلان آثار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان بازار معانی چون حکیم طوسی فردوسی بزرگ توسن خوش خرام را بدینگونه به جولان در آورده است که:

پس از کیومرث شاه ، هوشنگ بر تخت نشست و پس از او طهمورث دیوبند و سپس جمشید شاه که به یکباره آسمان صاف و پر از آفتاب ایران زمین تیره و تار گشت وضحاک تازی، پای نامیمونش را بر خاک مقدس ایران گذارد...

لازم است عرض کنم که لبخند رضایت «اینطرفی ها» یعنی طرفداران مخلص و کنار و تو لب رفتن «آنطرفی ها» یعنی مبلغین و مزدوران تازی خواه کاملاً محسوس بود . عرض کردم، در اینجا قلم با کفایت سعیدی سیرجانی در آخرین دهه های قرن بیستم چنین روایت می کند.

مجلس در سکوت کامل چیزی شبیه شب های یلدایی که پدر تعریف می کرد چشم ها همه بر دهان راوی ... و دشمنان در انتظار فرصتی برای رهایی از این موقعیت که در حال شکستن طلسم پررویی و سخن به بی راهه گفتن هاست...

سعیدی چنین سخن را می آغازد. او می پندارد که تو از ورود ضحاک باخبری...؟!

اکنون ضحاک مالک بلامنازع تخت و تاج شاهنشاهی ایران است و فرمانروای بی رقیب جان و مال مردمی که با پای خود به سراغش رفته‌ اند و با دست خود تاج‌ شهریاری بر فرقش نهاده‌ اند.

جلوس ضحاک بر تخت سلطنت به سادگی صورت می ‌گیرد،بی‌ هیچ مراسم‌ شاهانه‌ ای. در شاهنامه جلوس همه شهریاران با جشن های پرشکوه و شادی خلایق همراه‌ است و هر پادشاهی در مراسم تاجگذاری با ایراد خطابه‌ ای شاهانه برنامه کار خویش را در حضور بزرگان و سران ملک خطاب به افراد رعیت اعلام می‌کند. اما جلوس ضحاک‌ بر تخت شاهنشاهی ایران شوم است و آثار نحوستش از نخستین لحظات هویدا. نه‌ بارعامی و نه جشن و سروری. از راه می‌ رسد و بر تخت سلطنت مملکتی‌آباد و مرفه قدم‌ می‌ نهد. سرزمین پر ناز و نعمتی که بازی روزگار- و به عبارتی دقیق تر غرور ابلهانه جمشید و بد سلیقگی سران قوم و نادانی مردم و بالاخره تمهید ابلیس کهنه‌ کار- نصیب‌ ضحاک تازی کرده است محصول تلاش های چندین ساله طهمورث و جمشید است. طهمورثی که دیوان مردم ‌آزار را به بند کشیده و در شکاف کوه ها و اعماق غارها زندانی‌ کرده است، و جمشیدی که با ابتکارات خویش بر رونق ملک و رفاه رعیت افزوده‌ است.

تازی خونخوار نه ملت ایران را لایق حضور در مراسمی می داند و نه برای فرهیختگان وبزرگان کشور ارج و بهایی قایل است تا در حضورشان خطبه ای بخواند و اعلام برنامه ای کند و مشورت و تأییدی طلبد؛ و حق دارد، که تکیه‌ گاهش نه تأیید مردم است و نه بیعت سران ملت.او سرچشمه را دریافته است. همه قدرتش منبعث از عنایت مرشد صاحب تدبیری است که با یک اشاره چشم خرد خلایق را می‌ بندد و همه را با شور و شوقی تعجب‌ انگیز هوادار جان نثار او می‌ کند.

باری ضحاک بر تخت شاهنشاهی ایران می ‌نشیند و با جلوس منحوس او همه چیز رنگ می ‌بازد و همه کارها وارونه می‌ شود:

نهان گشت کردار فرزانگان‌

پراگنده شد کام دیوانگان‌

هنر خوار شد،جادویی ارجمند

نهان راستی،آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز

به نیکی نبودی سخن جز به راز

این سه بیت هنر ایجاز فردوسی است. بسیارند شاعران و نویسندگانی که به توصیف جوامع استبدادی و حکومت های فریبگر پرداخته و صدها صفحه مطلب نوشته‌اند، اما بعید است کسی توانسته باشد در سه بیت مختصر بدین جامعیت خصوصیات اختناق و استبداد را توصیف کند.

اساس حکومت ضحاک بر فریب خلایق نهاده است، در قلمرو چونین حکومتی شجاعت و صراحت خوار است و تملق و ریا نقد رایج بازار. مردم فریب خورده خود باخته دلیران حق‌ پرست از جان گذشته را دیوانه می‌ خوانند و شیادان فریبگر منفعت ‌جو را عاقل مآل‌اندیش. حکومت وحشت با خونریزی های بی دریغ و پروایش مردم را می ‌ترساند؛ و دروغ و ریا فرزندان خلف ترس و وحشتند. در جامعه وحشت‌زده خودباخته، بیم جان، فریاد اعتراض در حلقوم‌ می ‌شکند و دست همتشان را می‌ بندد. مملکت تبدیل به گورستان خاموشان می شود وعشرتکده کرکس فطرتانی که به عنوان مقربان مرکز قدرت به جان ملت می ‌افتند و با حرکات وارونه و احکام«دیوانه» خویش با سرنوشت افراد رعیّت بازی می‌ کنند و کسی ز چون و چرا دم نمی‌ تواند زد، که در محیط دیو زده عقل و فضل معزول است. لازمه چونین حال و هوایی رواج دروغ است و قحط فضیلت. مردم از فضایل بریده شخصیت باخته از بیم جان یا به سودای نان با فریادهای دیوانه‌ وار دیوان همصدا می‌ شوند و بیان حقایق منحصر به صحبت های در گوشی می‌ گردد که حق نشاید گفت، جز زیر لحاف.

جبّار خودپسند مردم‌ کش، سرهای آزاده به تعظیم خم نگشته را کانون فتنه می پندارد و بر تن باقی نمی گذارد. مردم صاحب فکر و فضیلت را مزاحم قدرت مطلقه خود می داند و اگر به چوبه دار و نطع اعدامشان ننشاند، به سیه چال فراموشی شان می افکند ، تا چاپلوسان فرومایه دادِ دلی دهند و با قبضه کردن کارها بازیگر میدان هان اقتصاد و صنعت و سیاست شوند و مردم و مملکت را به خاک تباهی و فساد بنشانند.

مشخصات حکومت وحشت زا جز این هاست؟ و این همه را فردوسی در سه بیت گنجانده است ، بار دیگر بخوانید و مکرر بخوانید.

نهان گشت کردار فرزانگان

پراکنده شد کام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند

نهان راستی آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز

به نیکی نبودی سخن جز به راز

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Free Subscription