آخر هفته طبق معمول با دوست و معلم بسیار عزیزمان صدالدین خان الهی تلفنی گپ می زدیم. بابت خاطراتی که این هفته نوشته است و این که درباره آدم ها مسایل، رویدادها، جریانات روز پار و پیرار و چارسال پارسال های دور زمان های نسلی که بیشترین خاطره اش از 1330 است تا سال 91 ... و مرتب در حال تغییر و تحول ، هر زمان سرگرم «ایدئولوژی» های سیاسی و مذهبی هم بوده ایم. شیخ، مراد، مرشد، سرور، پیشوا، رهبر هم داشته ایم و حتی دوستان یک دل ... که همه را عینهو سیب گلاب خوشرنگ کشورمان به هوا انداخته ایم و در همه سال ها صدجور در هوا چرخیده و هر ورش را و رنگش را دیده ایم و آن چه بر کف مانده است، چیز دیگری بوده که اگر «توپ ماهوتی» نباشد، یا گردو، یک گوی فلزی، یک قلمبه کاغذ و یا توپ کهنه ای که زمان نوجوانی درست می کردیم برای والیبال! انگار همه رنگ ها و تصورات ما همه پوچ و هیچ! باقی مانده، پیش بینی های غلط. اظهار نظرها سطحی ، قضاوت ها مغرضانه ... ... و دروغ ، دروغ، دروغ!؟
دوران غریبی را گذرانده ایم به همین «بی تعهدها» را نگاه کنید در سال 1961 چهار دست و پا کف می زدیم برای تیتو، برای نهرو، برای قوام نکرومه، برای سوکارنو، برای ناصر ... خیال می کردیم به همین زودی ها این چندین و چند نفر شاخ غول دو ابر قدرت را می شکنند و ما هم به خوشباوری احمد شاملو در شعر «پریا» می رقصیم و می خوانیم: دلینگ دلینگ شاد شدیم از غم آزاد شدیم ...
درست از همین جاست که فاجعه ها شروع می شود از حمله ارتش سرخ به مجارستان و اروپای شرقی تا زورآزمایی ابرقدرت دیگر در ویتنام شمالی و جنگ اعراب و گنده گویی های عبدالناصر بابت «خلیج فارس» و این که «سوکارنو» به معشوقه هایش بیش از مصالح جهان سوم ، بها می داد!
و کمونیست های جهان «تیتو» را «مارشال خائنین» می نامند فقط برای این که به استالین نه! گفته است... و توده ای ها مصدق «پدر ملت» را سکه یک پول کرده اند و آبرویی برایش نگذاشته اند اما در میدان فوزیه برای «استالین» مجلس ختم گرفتند و گریه کردند و کم مانده بود که در سوک «استالین» «پدر زحمتکشان جهان» سینه و زنجیر هم بزنند. پدری که طبق معمول همه دیکتاتورها «رفیق گرمابه و گلستانش» (بریا) رییس پلیس مخفی اش شب «چیزخورش» کرد و صبح که سراغ او رفت دید که او هنوز با چشم باز وسط تالار افتاده و زنده است و «بریا» آب دهانش را جمع کرد و یک تف به صورت او انداخت و تا آنگاه او ناگهان مرد. دیکتاتور، هیچوقت از سوی هیچکس تحقیر نشده بود!
«الهی» در نوشته اش از توده ای های جبهه گرفته پشت حصارهای خانه صلح، جوانان دموکرات گفته است و من هم از بچه های دبیرستانی اعضای سازمان نهضت ملی طرفدار مصدق همراه با «اصناف و پیشه وران» که به «خانه صلح» یورش برده بودیم و خرابی ها به بار آمد که سازمان جوانان دموکرات و روزنامه هایشان را چاپیدند و شب، باختر امروز ارگان معاون دکتر مصدق نوشت از «خانه صلح» تعدادی «کاپوت» مصرف شده پیدا شد و ما باور می کردیم و بدتر این که غیرتمان به جوش آمده بود به فتح خود می بالیدیم که «مرکز بی ناموسی» را ویران کرده ایم ...!؟
عصر یکی از روزهای هفته گذشته پس از مدتی که الهی و من گپ زدیم به این نتیجه رسیدیم که خیلی حرف ها و جریانات را در چندین دهه از سال 1330 تا 391 باید نوشت که به این وضع رسیده ایم...
به قول سعدی: زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار / در خیال کس نگشتی کانچنان گردد چنین!/.
گاو نر انقلاب!
در حالی که توی کشورمان انگار سگ صاحبش را نمی شناسد و همه کاسه چکنم؟ چکنم؟! دستشان گرفته اند ولی همه نیز چشمانشان به حضرت علی خامنه ای «رهبر معظم» و معجزات ولایی ایشان است که بالاخره با تمام رابطه های آسمانی، پیغمبری، امامی و امام زمانی و ترفند مدیرکل های اداره جات خفیه، فکری برای مضایق و دشواری ها بفرماید و ایشان نیز همه را به «صبر» می خواند که «دشمن شکن» است و این که «دشمنان» مجبور می شوند که در مقابل مقاومت ملت، تسلیم شوند! یعنی تا چاق لاغر بشه، لاغر خاک شده!
یادش به خیر زمانی به ده پدر دوستمان رفته بودیم. پزهای ندید بدیدیش بماند ولی وقتی مرا به طویله بود که دوشیدن شیر از گاو را نشانمان بدهد، از همه جالب تر بود!
او در حالی که سطلی زیر شکم گاو گذاشته بود مرتب مشغول بود و بعد رو کرد به ما گفت: می بینید و چه خوب طرز شیر گرفتن از گاو رو بلد شدم! تعجب نمی کنید!؟
صد البته ما تعجب نمی کردیم! ولی بیشتر تعجبمان از گاو نری بود که رفیقمان مجدانه داشت از او شیر می دوشید!؟
احمدی نژاد و مصباح یزدی را بگو که نظیر چنین تعجبی را از مردم دارند وقتی که مژده امام زمان را به خلایق می دهند که البته شیر دوشیدن «رهبر» از گاو نر انقلاب پیشکش!
تلگرافی:
اوضاع: دلگیر!
حکومت: زمین گیر!
مردم: اسیر!
احمدی نژاد: درگیر!
زندانی سیاسی: چون شیر!
جوانان: بگیر بگیر!
احمد خاتمی: غول بی زنجیر!
خلیج فارس: کراوات «امیر»!
قم: در کار تزویر!
اتم: لقمه گلوگیر!
غذا: اشگنه یا پنیر!
حمام عمومی عدل علی وار!
یکی از رفقا می گفت این آخوندها، آخرینش آخوند «ملاصادق الدین» ، خجالت نمی کشند که سی و سه سال است بدون دلیل ، بدون محاکمه، در محاکمات یکی، دو دقیقه ای و به طور جمعی با یک سئوال و جواب ، به بهانه مخالفت عقیدتی ، برای به بستر کشیدن همسر یک زندانی، آدم می کشند. از فرط طمع و آز دینی، دست به غصب و مصادره می زنند! حق یتیم را «ملاخور» می کنند و «خلخال» مچ پای زن خارج از دین را که سهل است ـ خشتک زن بیوه را به سرش می کشند و دست به هر پلیدی و ناشایستی می زنند به عنوان اسلام و به نام «عدل علی وار»!؟
اما این «عدل علی وار» عینهو حمام عمومی های سابق است که آن زمان ها به واسطه نبودن حمام نمره خصوصی و حمام سرخانه، همه جور آدمی در این حمام عمومی استحمام می کرد و کسی که وارد حمام می شد نمی دانست که بین همه آنهایی که «لنگ» بسته اند، کی حمال است! کی تاجر است! چه کسی ثروتمند است!کدام رییس دیوانی خانه است . کدام بقال و کدام چغال!؟ و آن تعداد آدمی که توی خزینه «می لولند» کدام عنتری، چه کسی لوطی و کدام گزمه و محتسب!؟ «حمام عدل علی وار» بود و همه در «مساوات و برابری و برادری» و به قول ملا نصرالدین قوه قضاییه: «برخورد قاطع با مجرمان و ایجاد امنیت برای مظلومان»!
اما وقتی هر کدام از آن لخت و پتی های توی حمام وارد «سربینه حمام» می شدند و لنگ باز می کردند و لباس می پوشیدند دیگر حمام «عدل علی وار» موقتی می شد. هیچ کس یک دست نبود و با هم تفاوتی داشتند. آن وقت: یکی میر غضب بود ، یکی حاکم شرع و دیگری سردار سپاه و فلان سردار امور کهریزک!...
به قول معروف دل مبند بر روسپیان بلهوس/ لنگ حمام است هر که بست ، بست!
دکان «هلال» ماه رمضان و جنجال زاهدان ریایی!
آن هفته مراجع و آیات عظام از اهالی حوزه مذهبی قم و بعضی از «علمای مذهبی» کوپن بگیر وابسته به نهاد رهبری از طرفی خود «رهبر» یکه و تنها عینهو «تارزان» بیا و ببین که چه قشقرقی برای روئیت «هلال ماه رمضان» راه انداخته بودند و تمام اسباب فسق و فجور/ رصد ماه و ستاره ساخته و پرداخته غربی های کافر را به روی پشت بام ها برده بودند که یکشنبه عید فطر است یا دوشنبه!
انگار که تمام عرش و فرش خدا، تمام دم و دستگاه ملکوت الهی به همین «هلال» باریک ته آسمان بند است و اگر گوشه ای از فتوی آقایان کم و کسری و سائیدگی داشته باشد تمام افتخارات الهی زایل می شود و حضرت باریتعالی از فیض عبادت و یک ماه روزه مسلمانان محروم می ماند و کم و کسری هایی در ملکوت اعلا پیش میآید!؟
صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
این زهد خشک را خط بطلان به سر کشیم
نذر و فتوح صومعه در وجه می کنیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم!
حتی کار اختلاف میان رهبر و آیات عظام و مراجعی ـ که فتوای «سیدعلی آقا» را قبول نکرده بودند ـ که او «هلال» ماه را زودتر دیده است ـ به شدت شکر آب شد و «رهبر معظم» مثل سردار احمدرضا رادان که با کسی شوخی ندارد!، دستور داده که بلافاصله سایت آیات عظام را گل بگیرند و اگر باز هم یکه زیاد بگویند، توی خانه هایشان به اصطلاح رایج آخوندی «حصر خانگی» شوند، آنقدر که مثل میرحسین موسوی «رگ های پای قلبشان» از «وحشت زندان سکندر» رهبر معظم به هم بچسبد و یا مثل در خانه کروبی هر بچه ننه قمری از سپاه و بسیج روی در و دیوار آن فحشی و لیچار و بد و بیراهی بنویسد!
راستی! مگر یک روز، روزه کمتر یا بیشتر بنده ای که خداوند خلق کرده، به کجای عرش و فرش خدا، برمی خورد؟اصلاً ذات کبریایی چه احتیاجی به نخوردن یا (پرخوری) روزه داران اسلامی دارد و این همه حشو و زواید برای چیست؟ ـ البته و باید به نظمی حتی در کارهای عبادی معتقد بود ـ اما به چه درد بشر امروز، انسان امروز می خورد که دکان داران دین، که برای یک «هلال» بی قابلیت ماه، این همه دست به مردم آزاری خلق خدا می زنند؟ آخر برای یک «هلال ماه» چند تن آیت الله قراضه و فکسنی بایستی نفس مردم را بگیرند؟ به قول شاعر: «برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است؟».
خدا می داند و بنده خدا که و نه آن آیت الله و امام شهر و زاهد ریایی که میان او که «خدا آفریده» چه دقایقی است که این حضرات نمی توانند از چند و چون آن سر در بیاورند: ساقی بیار باده که رمزی بگویمت/ از سر اختران کهن سال و ماه نو/.
شکل هلال بر سر مه می دهد نشان / از افسر سیامک و ترک کلاه زو/.
به جای این جنقولک بازی های شرعی ـ که حکومت اسلامی، ماه مبارک رمضان و میهمانی خدا را هم به یک مجموعه عذاب و عزا و بگیر و ببند و نخور و نبین و خفه شو و لال باش، مبدل کرده است ـ هر آدم روزه داری می تواند بر حسب عینیت خودش هلال ماه را ببیند و با خدای خودش باشد مگر این که «آقایان حضرات آیات» بمانند که پس با زهد ریایی خود چه کنند؟: زهدی که آتش «ایمان» مردم را سوزانده و آقایان مثل «آفتابه دار» مسجد شاه ـ که اجازه نمی داد کسی سرخود آفتابه بردارد ـ بگویند: پس من چکاره ام و این دکان دین را برای چه باز کرده ام؟!
غوغای «هلال ماه» است و باز هم شاهدی از عالیجناب حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو
گفتم: ای بخت! بِه خُسبیدی و خورشید دمید
گفت: با این همه از سابقه نومید مشو
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو
آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت
حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو