شاه تازه به سلطنت رسیده (رضا شاه) از مدرسه پسرش (محمدرضا ولیعهد) دیدن می کند. معلم ها هر کدام مواد درسی را که متصدی آن هستند، برایش توضیح می دهند و هر کدام می کوشند که درس خود را مهم تر و اساسی تر و بنیادی تر جلوه دهند. شاه با قامت خدنگ ، لباس سربازی، چکمه تا زیر زانو از جلوی آنها رد می شود و جلوی معلمی که آخر صف ایستاده است و ظاهراً کسی او را به چیزی نمی انگارد، می ایستد. صاف چشم در چشمش می دوزد و می پرسد:
ـ میر مهدی خان، توی درس تو چطوره؟
معلم سرفراز و آرام جواب می دهد:
ـ خیلی خوبه قربان، خیلی هم علاقه داره!
ـ دنبالشو بگیر. هرچی بلدی یادش بده، تشویقش کن! اگه تنش سالم باشه عقلش هم سالم می مونه. توی درس تو، حساب و کتاب کار، دستش میآد!
شاه رد می شود و می رود و دیگران دور معلم ورزش را می گیرند.
او میرمهدی ورزنده است. درباره اش کم گفته و کم نوشته اند. اما ما که در کار ورزش بوده ایم می دانیم که او معلم ورزش و تربیت بدنی مدرسه نظام بوده و ورزش را به جان و دل در دل و جان والاحضرت محمدرضا ولیعهد جا داده است. از او یک عکس دیده ایم که ولیعهد دستکش بوکس به دست با او تمرین می کند. ولیعهد هنوز سویس نرفته که فوتبال یاد بگیرد.
میر مهدی ورزنده به او ورزش نوین را آموخته است. چشم او را به تجدد طلبی گشوده است. محمدرضا این عکس دستکش بوکس ایام کودکی را خیلی دوست می داشت.
ولیعهد ورزشدوست!
کتاب قدیم و تقریباً نادری دارم که یکی از مؤلفان آن را به هنگام نگارش درجه ستوانی داشته است دیده بودم. ستوان یکم لبیب که دوست نزدیک شوهر خواهر بزرگم مرحوم علی بحرینی بود.
کتاب درباره سال های داشنجویی محمدرضا شاه در دانشکده افسری تهران است. ولیعهد از سویس بازگشته به دستور پدر به دانشکده افسری اعزام می شود. تا برای روزهای بعد و فرماندهی کل قوا از مدرسه نظامی مملکتش فارغ التحصیل شده باشد. و فرضاً به این که از «اکول میلیتر» پاریس بیرون آمده، نبالد. کتاب با نثر متملقانه و چاپلوسانه روزنامه نگاری عصر رضا شاه نوشته شده است.
این زبان شبه اداری تمام روزنامه ها و مجلات در آن روزگار است و باید تحملش کرد. اما محتوایش در خور اعتناست ، زیرا که ولیعهد از اروپا برگشته در دانشکده افسری تهران باید به تحصیل ادامه دهد. ولیعهد از راه زمین به تهران بازگشته و صبح روز 11 مهر 1315 به نوشته مولفان والاحضرت همایونی مانند یک دانشجوی جدید سال یک افسری سراپا ملبس به همان لباس فرمی که دیگران در بر می کنند. با نهایت سادگی و با گام های نظامی به دانشکده تشریف فرما شدند و فرمودند: «تفنگ مرا بدهید تا مشغول کار بشویم»!
ولیعهد از سرپرست خود می پرسد که: برای تغییر لباس و پوشیدن لباس ورزش کجا باید برود؟ و وقتی جواب می شنود که برای او دفتر مخصوصی در نظر گرفته شده! دانشجوی جوان اروپا دیده می گوید: «دفتر مخصوص چه ضرورتی دارد»؟ آنگاه در کتاب دو صفحه ای به کار ورزش اختصاص داده شده است و مربی با آن زبان که به شیوه آن اشاره رفت درباره علاقه و شناخت ولیعهد از ورزش می نویسد:
«شاهنشاه زاده بی اندازه به ورزش علاقمندند و خوشبختانه دوره تحصیلات متوسطه خود را در کشوری گذرانیده اند که کانون ورزش به شمار می رود. روزهای ورزش و در ساعاتی که در زمستان سردترین ساعات است. شاهنشاه زاده در ورزش با دانشجویان شرکت کرده بودند. تمام ورزش ها را یکی بهتر از دیگری در نهایت خوبی می دانند. چیزی که بی اندازه جلب توجه می نمود این است که والاحضرت همایونی به نکاتی دقیق می شوند که معمولاً اگر انسان مجبور نباشد و یا لااقل استاد ورزش نباشد کمتر به این جزئیات توجه می کند. مثلاً: قطر دایره برای پرتاب وزنه، اندازه های قانونی محل پرش، جزئیات دستور پرتاب وزنه و دیسک و بالاخره به قدری این جزئیات دقیق و اعداد را به خاطر دارند که کمتر ممکن است در ذهن انسان باقی بماند.
قهرمانان را در کارهای مختلف به خوبی می شناسند. دقیقاً می دانند حداکثر پرش های مختلفه تا آخرین سانتیمتر چیست و برندگان از چه محلی هستند برای ساختن هر نوع پیست و میدان ورزش به حافظه خارق العاده شاهشناه زاده باید متوسل شد که در این قسمت کمترین اشتباه (هم) نمی فرمایند. چه بسا اشتباهاتی که در این زمینه از متصدیان مربوط دیده شده و همه را تصحیح فرمودند».
در جای جای دیگر این کتاب عکس های او را در حال پرش با اسب، تیراندازی با تپانچه و فوتبال می بینیم.
پیداست که ورزش را دوست دارد نه به عنوان تفریح بلکه به نشانه یک قدم به سوی تجدد عملی.
در سال های بعد باز می خوانیم که هرجا یک فعالیت ورزشی هست او هم حاضر است.
تولد استادیوم امجدیه!
در همین سال هاست که پدر تمام کار ورزش را به دست او می سپارد و او در ساختن اولین استادیوم ورزشی ایران با الگوبرداری از استادیوم برلن نظارت می کند و بر اتمام سریع آن پای می فشارد
امجدیه متولد می شود با اولین پیست قانونی دو و میدانی. با اولین استخر قانونی 50 متری و تخته پرش و سکوی پرش با استانداردهای جهانی اما پیش از امجدیه باز هم او را می بینیم.
حالا دخترها هم در ورزش حضور دارند در منظریه در جشن پایان اردوهای تابستانی و مسابقه های قهرمانی شنا. این بار گزارشگر رویداد مجله ماهانه «ایران امروز» است. مجله در قطع بزرگ با چاپ و کاغذ اعلا به مدیریت محمد حجازی (مطیع الدوله) منتشر می شود و در آن بزرگان ادب روز قلم می زنند، از سعید نفیسی تا دکتر فاطمه سیاح و از رضا زاده شفق تا ولی الله نصر و از علی دشتی تا خود حجازی...
روی جلد آن یکی از شماره های این مجله را سال ها پیش، خود من در صفحه یادداشت ها آورده ام، دختر جوانی را روی پیست امجدیه با شورت ورزش و در حال استارت نشان می دهد و احمد ایزدپناه مربی معروف دو و میدانی با تپانچه استارت بالای سرش ایستاده است.
از پیست اسکی تا منظریه
جز این، در شماره اول از سال دوم آن عکس خانم «شعری دیبا» را می بینیم که اسکی به دست در پیست اسکی لشکرک در مسابقه اسکی شرکت می کند و در تیمی که مختلط است با حضور مردان حاضر می شود و مدال می برد.
در همه این کوشش ها ولیعهد حضور دارد. مهم تر از همه حضور او در مسابقات شنای منظریه است . به اتفاق همسرش فوزیه و خواهر همزادش اشرف ... مسابقات در استخر 60 متری منظریه انجام می شود. ولیعهد در حالی که لباس پیشاهنگی بر تن دارد ناظر و شاهد مسابقه ای است که در آن دختران شناگر در کرال سینه، قورباغه، کرال پشت و شیرجه حضور دارند.
«ایران ما» گزارش حضور زنان و دختران در اردوی منظریه را در شهریور ماه 1319 این طور آورده است:
ابتدا از قسمت جنوبی میدان چند دسته از دوشیزگان پیشاهنگ که در دنبال آنها دسته موزیک تربیت بدنی حرکت می کرد پیش آمده و در وسط میدان سرود خیرمقدم را با آهنگی دلپذیر سر دادند. سپس انواع و اقسام نمایش های ورزشی به وسیله دختران آغاز گردید و دوشیزگان ورزشکار با لباس های رنگارنگ ورزشی دسته دسته از اطراف داخل میدان شده به بازی والیبال، بسکتبال و انواع پرش های طول و ارتفاع پرداختند. هر دسته پس از این نمایش های خود در مقابل پوش مخصوص توقف نموده و با بانگ بلند فریاد زنده باد و هورا به افتخار ذات مبارک همایونی بلند نموده و از میدان خارج شدند.
در همان شماره و در ادامه گزارش مجله ایران ما از تشکیل کلاس ها تربیت مربیان پیشاهنگی زن که در منظریه برپا شده است یاد می کند و اینکه، و اینک زن ایرانی از شهرستان های دورافتاده به منظریه آورده شده تا هنگام مراجعت در شهر خود پیشاهنگی را تعمیم دهد. و یاد خانم ها پارینه، ابرپوش، ریاضی و ... اولین معلم های ورزش زنان ایران بیدار و زنده باد.
چهارم آبان های ورزشی
حالا دیگر او شاه شده است. سال های بعد از رضا شاه است. چنگ، اشغال، تظاهرات سیاسی، شاه می کوشد که در کار دولت دخالتی نداشته باشد. تنها جایی که دخالت می کند و عملاً دوست دارد ورزش است. ورزش را دوست می دارد. سال های اول دبستانیم و آرزوی بزرگمان اینکه برادر بزرگ ما را به جشن های چهارم آبان امجدیه ببرد. محمدرضا شاه چهارم آبان را که روز تولد اوست در امجدیه جشن می گیرد. چهارم آبان امجدیه، روز دیدار شاهی است که می آمد تا با ورزشکاران دیدار کند. مدال های قهرمانان را به آنها بدهد.
معمولاً چند فینال دوهای سرعت و یک یا دو پرش طول و ارتفاع به اجرا در می آمد. شاه بازوبند پهلوانی را به پهلوان پهلوانان می داد و احتمالاً یک مسابقه فوتبال تماشا می کرد. از دورترین روزها به خاطر دارم که صورتش روشن و پر از لبخند بود.
ورزشدوستی رهبر ورزش
واقعاً به ورزش دلبسته بود و در کار آن دخالت می کرد. یک جور احساس رهبری بی مدعی در این کار داشت. تربیت بدنی جزیی از وزارت فرهنگ بود اما رئیس تربیت بدنی را شاه تعیین می کرد و ظاهراً هر کسی را که می خواست پیشنهاد می کردند و او به آن کس اداره ورزش را می سپرد.
کار انتخاب روسای فدراسیون ها کار خود او بود و او آنها را معمولاً از میان دوستان شخصی اش انتخاب می کرد که البته بعضی از آنها ورزشکار یا ورزش دوست بودند و برخی را به ملاحظات مختلف به این کارها منصوب می کرد.
در مورد ریاست تربیت بدنی گاهی امرای ارتش را که نه در کار ورزش که در ارتش هم درخششی نداشتند سر سازمان ورزش می گذاشت و آنها هم «با استظهار به مراحم ملوکانه» به جان مخالفان از جمله روزنامه نویس های ورزشی می افتادند.
منوچهر قراگزلو (که ما به علت دوستی نزدیک به شاه) او را به عنوان اولین مدیر کیهان ورزشی معرفی کردیم. او که حریف برادرم و شکست دهنده او در 110 متر با مانع بود و از دوستان خوب من شد و حکایت می کرد که اعلیحضرت هیچ چیزی را بهتر از ورزش نمی داند.
نزدیکانش از حافظه درخشانش در مورد رکوردهای جهان و قهرمانان جهان می گفتند. چیزی که در کتاب ولیعهد در دانشکده افسری هم از آن صحبت شده بود. کی می تواند از یاد ببرد که او چگونه قهرمانان ایران را که در میدان های جهانی موفق می شدند تشویق می کرد؟ ما در کیهان ورزشی چندین بار عکس جهانبخت توفیق و غلامرضا تختی را پس از قهرمانی جهان در مسابقات کشتی 1954 توکیو به رامسر دعوت کرده و سه نفری با هم ناهار می خوردند و می گفتند و می خندیدند چاپ کرده بودیم.
شجاعت یک ورزشکار جوانمرد
رفقای چپ اصلاً این را که شاه می تواند ورزش را دوست بدارد و از آن برای پیشرفت و تجدد سود بگیرد ، قبول نداشتند.
یکی از سال های پیش از 28 مرداد در گیر و دار نفت بود که در چهارم آبان رفقای توده ای خواستند جشن چهارم آبان را به هم بزنند و تظاهراتی در جایگاه ها به راه انداختند و حتی عده ای به طرف جایگاه مخصوص سرازیر شدند. ما به یاد داریم آن روز محمد حسن رهنوردی وزنه بردار خوش سیما و خوشروی تیم ملی ناگهان جلو آنها ایستاد و به مقابله تن به تن پرداخت و فریاد زنده باد شاه سرداد. حسن رهنوردی که بعدها دکتر محمد حسن رهنوردی شد و در المپیک پرمدال و پرافتخار 1968 در زمان ریاست ورزش سپهبد پرویز خسروانی ، دبیرکل کمیته ملی المپیک بود، هنوز هم در لس آنجلس با باور این که محمدرضا شاه پهلوی پایه گذار تجدد عملی ایران، ورزش بوده است فعالیت دارد و در کمال جوانمردی به ورزشکاران کمک می کند.
او خاطرات آن روز را بهتر از من می تواند تعریف کند اما من می توانم گواهی بدهم که از آن روز به بعد نام رهنوردی با آن شجاعت رفتاری در لیست سیاه چپ ایران قرار گرفت.
شاه و کیهان ورزشی
قراگزلو و بعدها دوستان دیگر نزدیک به او می گفتند که شاه روز شنبه اول صبح اولین چیزی که می خواهد کیهان ورزشی است. آن را می خواند و ما هرگز به یاد نداریم که از سوی ایرادی و یا اشاره ای به کیهان ورزشی شده باشد که چرا فلان مطلب انتقادی را نوشته اید؟ یا بگویند که شاه از کیهان ورزشی عصبانی است!
البته همه ما از گیلان پور تا دری و از بیژن رفیعی تا خود من بارها چوب انتقادهای اساسی کار ورزش را از دستگاه ورزشی و کارگزاران خوش خدمت امنیتی در آن روزگاران خوردیم اما شاه هم چنان به کیهان ورزشی به چشم یک نشریه واقع گرای بی طرف می نگریست . از موارد علاقه اش به کیهان ورزشی خاطره ای را باید بیاورم.
کاظم گیلان پور همکار پنجاه سال پیش من و مردی که همه به شرف حرفه ای اش یقین داشتند عاشق روزنامه «اکیپ» بود. به لطف او بود که من این روزنامه را شناختم و سال ها با آن به سر بردم . تابستان ها گیلانپور بی صبرانه منتظر می شد که خبرهای دوچرخه سواری دور فرانسه را که به اسم «تور دو فرانس» معروف است، بخواند و از آن لذت ببرد. من خود چندان علاقه ای به دوچرخه سواری و خبرهای آن نداشتم. اما یک سال گیلانپور تصمیم گرفت که کیهان ورزشی چیزی شبیه «تور دو فرانس» برگذار کند.
او مدت ها این فکر را در سر داشت و با من درباره اش صحبت می کرد. سرانجام به آنجا رسید که مسابقه به نام «دور شمال» برپا کرد که هم آرزویش برآورده شود، هم کیهان ورزشی با این خبر رونقی بگیرد و طبعاً روزنامه کیهان هم سر و صدایی به راه بیندازد.
از چند و چون و شکل کار مسابقه چیزی به یادم نیست. فقط خوب به خاطر دارم که این کار گرفت و صدا کرد و ما شنیدیم که خود شاه با علاقه موضوع را دنبال می کند.
وقتی مسابقه تمام شد گیلانپور با توسل به دکتر مصباح زاده و دیگر آدم های مؤثر وسیله ای برانگیخت که جوایز قهرمانان «دور شمال» را شاه به آنها بدهد. این تقاضا به سرعت پذیرفته شد و در روز اهدای مدال ها دوچرخه سواران ، مسئولان ورزش و همه کارکنان کیهان ورزشی در کاخ مرمر حاضر بودند و گیلان پور گزارش مفصلی از کار داد و شاه با تک تک دوچرخه سواران صحبت کرد . دستشان را فشرد و در حضور همه ما گفت: این ابتکار کیهان ورزشی باید ادامه پیدا کند و دنبال شود! و گیلان پور را که به خاطر اسکی و کوهنوردی خیلی خوب می شناخت ، مخاطب قرار داد و گفت : با این کار جوان ها به میدان می آیند.
مسابقه دور شمال دیگر دنبال نشد اما اصل فکر شاه که آمدن جوان ها به میدان بود قابل فکر کردن دوباره است در معنای آن تجدد عملی که موضوع این نوشتار است.
المپیک 48 را به یاد بیاوریم
حالا دوباره المپیک است. ما در المپیک لندن هستیم به یاد بیاوریم که شاه در المپیک 1948 کنار ژرژ ششم پدر ملکه الیزابت نشسته بود و تیم ایران از برابرش رژه رفت. و آن روز دولت برای اعزام تیم پول کم داشت و دربار به دستور شاه صدهزارتومان به تیم ایران برای شرکت در المپیک به دولت داد.
ما اولین مدال برنز المپیک خود را توسط جعفر سلماسی به دست آوردیم و حالا من به یاد می آورم چندی پیش از آن در یک چهارم آبان ، سلماسی در امجدیه در حضور شاه رکورد جدیدی به دست آورد و شاه او را به جایگاه برد و در کنار خود و همسرش نشاند.
فوزیه دستمالش را داد تا سلماسی عرق پیشانی را پاک کند و شاه دستور داد بالاپوشی برای سلماسی که با لباس ورزشی نشسته بود بیاورند تا قهرمان سرما نخورد.
او در چهار آبان قهرمانان را در جایگاه می پذیرفت و شب بعد، همه در کاخ مهمانی کوچکی می داد و با روزنامه نگاران می گفت و می شنید.
آشنایی با ورزش دنیا
هر وقت ورزش تازه ای به دنیای ورزش قدم می گذاشت محمد رضا شاه بلافاصله به آن توجه می کرد. و گاه اطرافیانش را وادار می کرد که با او در فراگرفتن آن ورزش همراه و هم قدم باشند.
از کسانی که از طریق ورزش در دل او خوب جا باز کرده بودند یکی هم محمد خاتم بود. این همان ارتشبد محمد خاتمی است که در آن سال ها به او محمد خاتم می گفتند و من او را از دوردست ترها می شناختم. زیرا وی در دو و میدانی با برادرم رقابت داشت و در زندگی اولیه با همسر و مادرش و خواهرش پوران خانم و شوهر او ضرابی در یک خانه کوچک اجاره ای در بازارچه سقاباشی اقامت داشتند.
ضرابی شوهر خواهر او از دوستان نزدیک شوهر خواهر بزرگم بود و خود او با برادرم شمس الدین در میدان امجدیه می دوید. برادرم گله مند بود که او قاپ احمد ایزدپناه را دزدیده و مسابقه دهگانه دو و میدانی را به پنجگانه تبدیل کرده است . آن هم در موادی که خاتم در آن ها تواناتر از شمس الدین بود و موادی را که برادرم در آن بهتر بود، کنار گذاشته است.
اینها را من فقط شنیده ام ولی همه قبول داشتند که شاه جوان محمد خاتم را بابت ورزش خیلی دوست داشت. بعدها همیشه به همین مناسبت او مورد توجهش بود و روزی که شاه و ثریا در رامسر بودند و تصمیم گرفتند که در برابر فشار جریان روز ایران را ترک کنند این سرگرد محمد خاتم بود که خلبانی هواپیمای آنان را به عهده داشت و این دو را ابتدا به بغداد و سپس به رم برد و آنگاه در 31 مرداد همراه آنان به تهران بازگشت.
نیت ام این است که بگویم شاه به تمام ورزش های تازه و نیز حضور مواد تازه در ورزش های کلاسیک مثل دو و میدانی و شنا، علاقه و توجه می کرد و از هر فرصت برای ورزش کردن سود می جست. در یک کلمه عاشق ورزش بود. رکوردهای تازه را خوب به یاد داشت. قهرمانان جهان را به نام و نشان می شناخت آیا این تجلی واقعی تجدد عملی نبود؟