«آیت الله سید هاشم حسینی» در «گردهمایی ائمه جماعت استان قم» شکوائیه داشته است مبنی بر این که : «بیش از 33 سال از انقلاب اسلامی می گذرد و در این مدت روحانیت زخم زبان ها را به جان خریده و بسیار مواقع حلال ها را بر خود حرام کرده تا دیگران نگاه اشتباه آمیز به آنها نداشته باشند»!؟
با همه این که «آیت الله حسینی» خواسته کمی از حقایق «حاکمیت بیش از 33 سال روحانیت» را بازگو کند ولی باز هم بابت «زخم زبان» کمی بی لطفی فرموده اند و با چشم پوشی تمام ناله و نفرین های مردم و فحاشی آنان به آخوندها و همه آن لطیفه ها و «جوک» را مختصر کرده و آن را «زخم زبان» خوانده است در حالی که این «زخم زبان» نیست که گویا «روحانیت» به جان خریده است که قضایا بسی کلفت تر از آن است که «روحانیت» در واقع با پوست کلفتی تحمل و طاقت آورده است و به همین جهت بابت «حلال» هایی که بر خود «حرام» کرده اند نیز غمض عین نموده است چه از بابت «حلال»ها شاهد بوده ایم که هنوز از انقلاب و حاکمیت آخوندها (و یا به قول ایشان «روحانیت» نگذشته بود) که به قدری شتاب زده عمل کردند و حلال و نیمه حلال که جای خود دارد که هر چه حرام و مکروه بود با «کلاه شرعی» بلعیدند و یادآور آن ضرب المثل معروف: «آتش به پنبه افتاد ، سگ به شکمبه افتاد، گربه به دنبه افتاد»!
سوای غارت و چپاول و غصب و مصادره، دست به نقد اکثرشان به زن دوم و سوم دست یافتند و «صیغه های فوریتی» از یک ساعت تا چند ساعته! و اخاذی ، رشوه به اسم «سهم امام» و توجیه مرد رندانه هاشمی رفسنجانی ـ که رشوه را «هدیه» راه انداختن کار مردم خوانده بود ـ در حد همان زخم زبانی که آیت الله سید هاشم حسینی می گوید که گویا روحانیت به «جان خریده» است!
این خود حاکی از آن است که روحانیون به واسطه قبضه کردن قدرت و اشغال مشاغل حکومتی و مداخله روزمره در زندگی و کار و بار مردم، همچنین فضولی در روابط خصوصی و خانوادگی خلایق و بخصوص مداخله در امور سیاسی و دولتی وارونه کاشته اند و نتوانسته اند نگاه بدبینانه و گاه بغض و نفرت مردم را از خود دور کنند.
می گویند یک روستایی ساده لوح به شهر آمده بود و برای اولین بار مناره مسجد شهر را دید. در کنار مسجد یک دکان عطاری بود و او اشاره به منار کرد و از صاحب مغازه پرسید : این چیه؟! عطار برای دست انداختن نامبرده گفت: این از تخم هویج سبز شده!
دهاتی موقع برگشتنه به ده مقداری تخم هویج از او خرید و برد و کاشت. اما پس از مدتی دید مناره ای سبز نشد ه و خاک را زیر و رو کرد و چیزی ندید . روز دیگری که به شهر آمد، به دکان عطاری رفت و اعتراض کرد که: من تخم هویج کاشتم پس چرا اون چه که توی مسجده در نیومد؟!
عطار به او گفت: برای این که اونو وارونه کاشتی!
آخوندها (روحانیت!!) با دخالت در سیاست و حکومت به واسطه ندانم کاری و بی اطلاعی و خوشباوری بذر دولت را وارونه کاشتند و «زخم زبان» درو کردند و فحش و نفرین و بد و بیراه های دیگری که طلبشان! ولی آخوند قمی ضمناً پیش بینی کرده است که «روحانیت بایستی خود را بیشتر از این ها آماده ناملایمت ها کند» به قول حضرت اجل سعدی: بوریا باف گرچه بافنده است/ نبرندش به کارگاه حریر/.
ایشان و سایر آیت الله ها بدانند و آگاه باشند لنگشان را خیلی زیادتر از گلیمشان دراز کرده اند که این «ناملایمات»ها در آینده خیلی شدیدتر و مستهجن تر و بازخواست کننده تر از این «طعنه» ها و «اتهام» ها و به قول آیت الله سید هاشم حسینی «زخم زبان» های مردم است به طوری که هتک و متک اشان را پاره پوره می کند!
قابل اشاره است که شکواییه این آیت الله مقیم قم از وضعیت موجود روحانیون در حالی است که قشر مفت خور و انگلی به نام «روحانیون» زمانی پیش از انقلاب از بالاترین احترامات، باارزش ترین موقعیت های اجتماعی و بیشترین امکانات مالی در ایران برخوردار بودند، سوای این که پس از انقلاب ظاهراً همه این مواهب و مناصب را خیلی بیشتر از گذشته برایشان فراهم گردید ولی نه درآمد بی حساب و کتاب دولتی و نه ارزشی که برحسب مقامات اداری و احکام رسمی و وابستگی به «قدرت» به حساب عبا و عمامه و لباده اشان ، از آن برخوردار هستند، هم چنین «احترامات تشریفاتی» که برایشان ترتیب داده می شود ولی با این وجود در چنان وضعیت و موقعیتی نیستند که در سال های پیش از این 33 سال از آن برخوردار بودند.
پیداست این «افول روحانیت» و سقوط ارزش «روحانیون» چنان که گفته شد: بر حسب دست درازی روحانیت در سیاست و دولت و همچنین به واسطه پذیرفتن مسئولیت های مملکتی ، دولتی و سیاسی، کسب مقامات لشگری و کشوری ـ و بالطبع تداخل «حالات معنوی» آنان با مسایل مادی روزانه بوده است به اضافه داوری های ظالمانه، رایزنی های ناصواب و گناه آلود، صدور احکام بیشرمانه، فرمان های بیرحمانه اعدام و قتل عام زندانیان و قبول وظایف محوله اداری و سیاسی و آلوده! که دچار و گرفت و گیرهای متداوله و گاه اتهامات پر غرض و مرض شایعه برانگیز بوده است که به ادعای آیت الله سیدهاشم حسینی ، مجبور شده اند این «زخم زبان» ها را به جان بخرند!!؟
روحانیت سوای این غلط زیادی که بابت دخالت در «سیاست و حکومت» مرتکب شده است باید آن روزی به فکر آبرو و حیثیت خود می افتاد که «خمینی» دستور بلوا و آشوب داد...!
... روزی که سربازهای مسلمان و اغلب دهاتی ها را مکلف کردند به عنوان وظیفه شرعی پادگان ها را ترک کنند...!
... روزی که یک نماینده روحانی مجلس و یک روحانی مفسر مسایل مذهبی در رادیو را ترور کردند و سپس با بی نزاکتی و توهین و تحقیر آیت الله شریعتمداری را زیر شکنجه کشتند و حتی مرده او را ـ که معمول بود و مانند هر مرجع تقلیدی در حرم حضرت معصومه دفن می کردند ـ ولی آیت الله شریعتمداری را در جوار دیوار مستراح عمومی گورستان قم دفن کردند...!
... روزی که سینما رکس آبادان را با 400، 500 زن و مرد و پسر و جوان و کودک جزغاله کردند...!
... روزی که سینماها، شرکت ها، رستوران ها، بانک ها ، مؤسسات دولتی را آتش زدند...!
... روزی که فرماندهان ارتش را بدون محاکمه و با قساوت بر بالای بام اتاقی که «خمینی» سکونت داشت، تیرباران کردند...!
... روزی که آیت الله خمینی و روحانیت کباده کش او، ائتلاف و حمایت کمونیست ها، مارکسیست ها، توده ای ها، چریک های فدایی خلق و مجاهدین خلق را (که دوره های تروریستی دیده بودند و به آن مشتهر بودند) پذیرفتند و پشتوانه قدرت خود قرار دادند...!
روحانیت آن روزی باید به فکر «زخم زبان» مردم می افتاد که سفرای آمریکا و انگلیس اصرار به خروج شاه داشتند و دولت هایشان روادید ورود به خمینی به ایران و حاکمیت روحانیت را صادر کردند...
و آن روز ها ... روزها و بالاخره روزی که «فقیه عالیقدر» را با بی حرمتی خلع و خانه نشین کردند .... و انگار که این روحانیت بی آبرو و رسوا هنوز هم دست بردار نیست و به انتظار «ناملایمت های دیگری» است و با این حال آیت الله سید هاشم حسینی از حوزه علمیه قم به روحانیون (و در واقع روحانیت حاکم) سفارش می کند که به گونه ای از امیرالمؤمنین علی سخن بگویند و رفتار کنند که مردم این سخنان را بپذیرند. در حالی که حکومت اسلامی همه آن چه در مورد خلافت علی عنوان می کند در قیاس با بزهکاری ها، قساوت ها و بی عدالتی های خودشان در مقام جمهوری اسلامی ایران است که پاهایش در طشت خون مظلومان و بی گناهان قرار دارد و این دیگر زخم زبان ها و طعنه هایی نیست که خیال می کنند که «بیش از 33 سال است که به جان می خرند» بلکه دیر و دور نیست که بر سر این فجایع جان و دودمان خود را هم بر باد دهند:
هرکه گریزد ز خرابات شام
بارکش غول بیابان بود