توهمات کودکانه در مبارزات سیاسی, از شماره ۱۲۹

by ایرج فاطمی

در سال هایی که خبر از اسباب بازی های کامپیوتری نبود و تفنگ های اسباب بازی تا درجه شلیک های ترقه ای هم وجود نداشت، بر و بچه ها، چه پسر و چه دختر، بازی های ویژه خودشان را داشتند.

در تابستان ها در دهکده ها و باغ ها و مزارع و یا در شهرها و خانه هایی که باغ و باغچه ای داشت، پسرها سوار بر ترکه های بلند درخت صنوبر می شدند و ترکه کوچکی هم دستشان می گرفتند به نشانه شلاق و چوبی را بر دوش داشتند به نشانه تفنگ ، پسرها با جفتک زدن ها و دویدن های مداومشان به دختران نشان می دادند که سوار بر اسبی راهوارند و به آنها می گفتند: «ما می ریم شکار و برمی گردیم و برای کباب شکار می آوریم»! و دخترها نیز در عالم دیگری بودند با اسباب بازی های خود که چیزی نبود جز چند عروسک و چند بشقاب و دیگ و دیگچه پلاستیکی مشغول بودند و به پسرها می گفتند: «تا شما برگردید ما غذایی برای شما آماده کرده ایم»! پسرها با بازیگوشی با اسب خیالی از این سو به آن سو می دویدند و دختران هم با رفتارهای دخترانه که معصومیت از سراپای آن پیدا بود مشغول به اصطلاح پخت و پز بودند. هم پسرها و هم دخترها از این بازی ها لذت می بردند حتی غذایی را که مثلاً می خوردند و غذا نبود، چای را می نوشیدند که هیچ چیز نبود و همه چیز در ذهن کودکانه آنها شکل می گرفت. کم کم این پسرها و دخترها بزرگ و بزرگ تر می شدند، و سپس تبدیل به مردانی شده بودند که می فهمیدند تفنگ حقیقی چیست و دخترها درمی یافتند که پخت و پز و رفتارهای دخترانه اشان حالا باید واقعی باشد و محتوای دیگ ها باید حقیقی باشد، و اجاق و گرمای واقعی می خواهد، همراه با سیل تحولات اجتماعی، دختر بچه ها و پسربچه ها که می رفتند وارد مرحله نوجوانی و جوانی شوند، در میافتند که دخترها هم می توانند اسب خیالی را سوار شوند و تفنگ داشته باشند.

قصد من از این یادآوری دوران کودکی همه ما یا بخش بزرگی از ما این است که، از «هیچ» همه چیز در ذهن و خیال خود می ساختیم و دوران کودکی را با لذت از ساخته های ذهنی سر می کردیم عجبا که امروز در غربتی تلخ و دور از زادگاه خود با طنزی تلخ آن هم در مواجه با واقعیت هایی که در روبرو داریم، گرفتار شده ایم.

به گروه ها و سازمان هایی که در خارج از ایران شکل گرفته انند نگاهی روشن بیاندازیم و به طرح های آنان نظر کنیم، به سادگی در می یابیم که اکثر آنها سرگرم یک بازی کودکانه ای هستند که از همان «هیچ» در ذهنشان همه چیز می سازند و از آن لذت وافر می برند! چون کودکان و همان بازی های کودکانه! به جرأت باید گفت به غیر از دو یا سه سازمان و چند شخصیت بساط ما خالی است و جالب این که آنانی که هیچ توشه ای در چنته ندارند، و دائم مشغول بازی های دوران کودکی خود هستند، همه ی آن خیال بافی ها را واقعی تلقی می کنند و با لشکری از اسب های چوبی می خواهند به جنگ همین شخصیت های مؤثر و به مقابله جمهوری اسلامی بروند، برخی از آنان به راستی کارشان به جنون کشیده است و در میدانی از توهمات می چرخند، وقتی صحبت می شود که شما آنچه که در چنته دارید بیایید روی میز بریزید تا از جمع همه این سخنان چیزی پیدا شود، اما با کمال تعجب و حیرت می بینید روی میز خالی، خالی است درست مثل ظرف های غذای دوران بازی های کودکانه ما و عجبا وقتی که شخصیتی چون شاهزاده رضا پهلوی داشته های خود را ـ آن هم به خاطر آزادی و سرفرازی ایران و مردم ایران ـ روی این میز خالی می گذارد، شما در می یابید که بدون هیچ اغراقی او شاید (حتماً) تنها کسی است که چیزی برای عرضه کردن دارد. آن هم برای در هم کوبیدن رژیمی که چون بختک خود را بر مردم ایران تحمیل کرده است.

 او چهره ای است آشنا در محافل سیاسی و خبری جهان، در میان رهبران کشورها، شناخته شده است، در میان پادشاهان و رهبران چند کشور دوست های بسیار نزدیکی دارد، او زیر بار خود محوری تاکنون نرفته و نمی رود، او به زبان های فارسی، انگلیسی و فرانسه احاطه دارد و می تواند با خبرنگاران و سیاسیون ارتباط خوبی برقرار کند. در ورای همه ی این ها او یک فرهنگ و تاریخ چندهزار ساله را نمایندگی می کند، فرهنگ ایرانی در برابر فرهنگ!! بیگانه و تازی، (نگاه کنید به ژاپن، که چگونه امپراطوری خود را حفظ کرده اند، شما نمی توانید بگویید ژاپنی ها آدم های احمقی هستند، هویت فرهنگی و تاریخی برایشان مهم است)

شاهزاده رضا پهلوی برعکس بسیار کسان در ذهن خود چیزی را نساخته است و در ذهن خود غرق در لذت قدرت کاذب نبوده است، او ابزارهای امروزی را خوب می فهمد و به دلیل نوع تربیتی که شده است اصولاً گرفتار آن بازی های کودکانه مبارزاتی!! نشده است.

بنابراین ذهن او از جنس واقع نگری و واقع بینی است. در حالی کسانی هستند که چنته ای خالی دارند، خود را به شکل های گوناگون عرضه می کنند، در این میان ممکن است یکی دو نفری ـ آن هم به دلایل گوناگون دور و بر ایشان پرسه می زنند ـ اما در میدان واقعی مبارزه از آنها هیچ مطاعی نمی بینی که روی میز بگذارند. جز فلسفه بافی های رنگارنگ ، جز به نعل و به میخ زدن های دیوانه وار ، جز رفتن به دورترین نقطه ذهنیشان برای پیدا کردن چیزی تا از آن چماقی بسازند و بر فرق دیگران بکوبند (یا با دستور رژیم جمهوری اسلامی و یا نوکران بی جیره و مواجب) باید این ها حالا فهمیده باشند که این چماق ها را موریانه حماقت خورده است و فرقی را نمی شکافد و این خود چماق موریانه خورده است که می شکند!

 سفری به درون خودمان بکنیم و از صافی های ذهنی مان عبور کنیم. از دیوارهای عقده ها و حقارت ها بگذریم. و به دشت سرسبز واقعیت ها برسیم، بدون شک در آنجا هم عده ای در سنین میانسالی و بیشتر اسیر بازی های کودکانه و اسب های چوبی و ترکه هایی که تفنگش می پنداشتیم، نخواهیم شد. گذر از این راه ها، ریاضت کشیدن می خواهد. از خود گذشتن می خواهد ، سینه سپر کردن در برابر دشمنی قسم خورده به ایران و ایرانی می خواهد، شهامت درخوری را طلب می کند و مهم تر از همه اعتقادی راسخ را می خواهد، پیمودن این راه سخت است، راه ناهموار اما بلوغ سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به ما می گوید و نشانمان می دهد که باید از توهمات کودکانه بیرون بیاییم و امروز را با همه ی حواشی و بدی ها و خوبی هایش ببینیم. آیا همه ی ما از این دوران کودکی عبور کرده ایم؟! یا هنوز در ذهن خود پادشاه هفت آسمانیم و فرمان همه ی جهان در دست ماست!؟

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Free Subscription