خالی نبودن عریضه: بدعت های عجیب و غریب آخوندها, از شماره ۱۶۰

by عباس پهلوان

طی این 35 سال در تمام زمینه ها، حکومت آخوندی «بدعت» های عجیب و غریبی گذاشته که نه تا ظهور رژیم جمهوری اسلامی به هیچ نوعی سابقه داشته و یا اگر بوده نه به این نحو و نوع و شکل و شمایل و نه در این ابعاد به قول معروف «محیرالعقول» و این میزان و این اندازه فاحش، و یا به این شدت و بی رحمی و درندگی و وحشیگری بوده است!

آن اوایل که این جور حرکاتی را از آخوندهای حاکم می دیدی پای ندانستن ، محاسبه نکردن! در میان مردم نبودن  و به حساب «توی باغ نبودن»! و دست آخر به حساب «نفهمی» آنها می گذاشتی، در حالی نه نفهمی بود و نه خود به خریت زدن که در نهایت شعور و آگاهی مرتکب چنین افعال و اعمالی کثیف و فسادی می شدند:

سال های اوایل انقلاب باقر عالیخانی نویسنده خوب ما برای مجله فردوسی وقت مصاحبه از آیت الله شیخ صادق خلخالی گرفت و بعد از ظهری با اتومبیلم او را بردم و به منزل آیت الله رساندم. هنوز داشتم توی خیابان و لای ماشین ها اتومبیلم را عقب و جلو می کردم که بروم، دیدم باقر دوید که:حاج آقا می خواد ببیندت!

هنوز حکایت بچه کلاغ توی گوشم زنگ می زد که روزی از کلاغ مادر پرسید: وقتی آدمیزاد دولا میشه ، باید فکر کنیم که می خواد بند کفشش را سفت کنه یا سنگ برداره و به طرف ما بیندازه؟!

کلاغ مادر گفت: هیچکدام! اصلاً سعی کن در عمرت با آدمیزاد جماعت روبرو نشی!

آن روز هم نه و نویی در کار نبود با باقر رفتیم. و حاج آقا خوش و بش چرب و نرمی با ما کرد و باقر نوار را کاشت و گفتگویش را شروع کرد. در این حیص و بیص ، زنگ تلفن بلند شد و کسی از آن طرف سیم، از شیخ جلاد سئوالی کرد که جواب شیخ صادق خلخالی این بود: «سه چهار جوخه خبر کنید که عده زیادی به فیض برسند»!...

باز از آن طرف سیم سئوال شد و شیخ صادق خلخالی گفت: به نظرم بیست و چند نفری اعدامی داشته باشیم!

سومین سئوال تلفنی جوابش این بود: نه بابا، از دم غروب شروع می کنیم، صبح کله سحر یعنی چی؟ وقت خدا که صبح سحر و غروب و نیمه شب و وقت و بی وقت نداره؟!

چشمانم گرد شده ولی زورکی لبخندی رو لبانم نشاندم که یعنی تأیید!؟ یعنی بارک الله به این شهامت! ماشاالله به این قدرت استدلال!؟

شیخ بعد رو کرد به من و باقر:

-راست نمی گم؟ آدمای مفسد فی الارض دو دقیقه هم زودتر نفسشون گرفته بشه، خدا راضی تره!

.....................................................................................................................

یکی دو سه سالی بعد از انقلاب بود در میان آن همه جماعت توی کمیته خیابان وزراء (در واقع کاخ ابتهاج) وقتی کارت ویزیت فامیل بازاری ما را به اتاق رئیس کمیته بردند. در میان قیل و قال ها، تفنگچی حضرت آیت الله بیرون آمد و اول سر جماعت داد زد: «همه خفه»! و بعد اسم فامیل ما را برد فی الفور او و من چپیدم توی اتاق نامبرده!

«آقا» با روی خوش ما را تحویل گرفت و تأیید کرد که حضرت آیت الله سفارش ما را کرده اند که فامیل بازاری ما خویشی نزدیک دارند و پرسید: ... راجع به همان باغ بود بله...؟!

یک پوشه را از لای سایر پوشه ها بیرون کشید...

-ماشاالله باغت آباد باشه!سال گذشته ششصد و پنجاه هزار تومان میوه آن را کنترات دادید. این دیگه باغ نیست یه بهشت میوه اس!

انگار که میوه محصول زحمت و کار و یا بذل و بخشش اوست ! بعد با رضایت پوشه را جلوی خودش گذاشت.

-البته به حضرت آیت الله هم عرض کردم که این باغ درندشت را به دستور امام به یکی از نهادهای انقلابی واگذار کرده ایم ولی واسه شما 7 تومن خرج برمیداره که رضایت اونا رو هم جلب کنیم!

فامیل بازاری ما تا آن زمان اصطلاح یک تومن! دو تومن! را برای واحد صد تومان یا هزار تومان به کار می برد، یکهو گیج و منگ پرسید: حضرت آیت الله این تومن ها چقدر میشه: هزار تومن، یا ده هزار تومنیه، یا صد هزار تومنی؟!

حضرت آیت الله که با کف دست روی پوشه پرونده باغ مصادره شده، آرام آرام ضرب می گرفت:

-عرض کردم 7 تومن. یعنی 7 میلیون تومان، شما حواستون هنوز توی حساب و کتاب قدیمه... انگار نه انگار انقلاب شده و نهادهای انقلابی هم خراج دارند!؟

فامیل بازاری ما اصلاً و ابداً توی باغ نبود و اصرار داشت این باغ میوه او بیش از دویست سیصد هزارتومان نمی ارزد!

طوری به من نگاه کرد که یعنی یارو انگار نمی داند 7 میلیون تومان چقدر پوله!؟ درج حالی که خوب هم می دانست!... و سپس او را کنار میز و صندلی خود فراخواند و هنگامی لبخندی رو لبان فامیل بازاری ما پیدا شد، حضرت آیت الله گفت: یادتون باشه اسکناس ها همه هزار تومنی باشه...! و بعد یک کاغذ پاره به دست او داد که آدرس منزلش بود...

دو روز فامیل بازاری ما بعد او توانسته بود با پرداخت صد و سی چهل هزار تومان یا بیشتر رشوه از شعبات بانک ها، اسکناس هزار تومانی به میزان پنج میلیون تومان در بسته های استاندارد شده بانکی بگیرد و با هم به آدرس منزل حضرت آیت الله رفتیم... چون او یک نفری نمی توانست همه آن پول کلان را یک نفری حمل کند و همه اسکناس ها در پاکت های میوه بود که وقتی در خلوت حاج آقا در کنار سجاده نمازش آنها را جلوی او گذاشتیم، حضرت آیت الله، یک پاکت میوه بزرگ را برداشت و خالی کرد و از توی آنها یک بسته اسکناس نو هزار تومانی برداشت و پِر داد تا از عطر آن کیف کند و بعد پرسید:

-این پنج میلیون تومن رو شمردید؟

فامیل بازاری ما گفت: دوست ، سیصد هزارتومان به کارمندان ده بیست شعبه بانک رشوه دادم تا اسکناس هزار تومنی در بسته های استاندارد با مُهر تضمینی بانک به ما بدهند!

حضرت آیت الله دو سه پاکت اسکناس دیگر را روی بقیه اسکناس ها  ریخت و گفت:

-آخه این اواخر بانکی ها دزد شدند! فکرش را بکنید اگه هر مأمور پرداختی از هر بسته یک اسکناس هزار تومنی بلند کند، گیرنده پول از کجا می فهمه و اونوقت میدونی چه پولی اونا به جیب می زنند؟!

ما به همدیگر نگاه کردیم...

فامیل بازاری ما پس فردا باغ را دست نخورده و با تمام باری که درخت های آن سال داده بودند، تحویل گرفت. یادم می آید وقتی از منزل آخوندی که پنج میلیون پول یامفت گرفته بود، بیرون می آمدیم. فامیل ما در پوست خود نمی گنجید که اولاً توانسته دو میلیون تومان تخفیف در حق البوق از حاج آقا بگیرد و می گفت: اگر ده میلیون تومان هم برای رفع مصادره از باغ می خواست باز هم می پرداختم!

... .... .... همه این صغری کبری ها برای این بود که بدانید و آگاه باشید کمک برادرانه 7 میلیارد دلاری «رهبر معظم» به برادر بشار اسد در سوریه از آن جمله «بدعت» هاست که آخوند جماعت رکورد زده و فقط هم وزن آن اختلاس سه هزار میلیارد تومانی است که از بردن و خوردن و تا بگیر بگیر و نمایش محاکمه و حکم اعدام عده ای از آنها همه و همه از جمله شاهکارهایی است که فقط با ظهور حضرت امام و حکومت اسلامی و در رهبری سیدعلی خامنه ای می توانستید شاهد آن باشید و فراموش کنید که زمانی می گفتند: دزدی که نسیم را بدزدد، دزد است/ در کعبه گلیم را بدزدد، دزد است/.!؟

 

صنار جیگرک سفره قلمکار نمی خواد!

تا 25 سال پیش بعضی مشاغل، مقامات مثل معلمان، افسران ارتش، آخوندها (از هر قبیلش) وکیلان دادگستری ، پزشکان ، استادان دانشگاه و ... از این قبیل را نمی شد بهشان از گل نازک تر گفت، چه برسد که به آنها توهین کرد، توی گوششان زد. عمامه از سرشان برداشت، عبا از روی دوششان انداخت، و اکسیل از روی فرنج اشان کشید و درجه اشان را برداشت و یا مورد تعرض های دیگری قرار داد چه برسد به خانم ها که حتی از آن بی چاک و دهن تر هم نبودند باز حرمت آنها، توسط آقایان نگه داشته می شد.

اما وقتی آیت الله شریعتمداری را یک آیت الله دست پایین سکه یک پولش کرد و یک حجت الاسلام قراضه را به منزلش فرستاد که توی گوشش بزند و دامادش را از تخم به طاق آویزان کند و از او اعتراف بگیرد! آیت الله منتظری آن طور کنفت کرد... (آخوندهای به اصطلاح خودشان درباری) را به نوع دیگری مورد مضحکه قرار دهند (حالا ارتشبد ها و سپهبدها و سرلشگرها و افسرهای ارتش حساب دیگری دارد و همینطور زن ها، پزشکان و استادان دانشگاه) ولی اگر همه فضاحت را در قد و قامت آخوند قابل تصور بود ولی این بنده چیزی را که حتی تصورش را نمی کرد که این شتر را جلوی کانون وکلا و وکیلان دادگستری هم بخوابانند و کسی را که احقاق حق و دفاع از بنده خدای مظلومی را به عهده گرفته است به عنوان این که چرا «وکالت این متهم» را قبول کردی؟ یا چرا خوب از حق متهم دفاع کردی و آبروی دادستان انقلاب و دادیار انقلابی را بردی؟ کتک بزنند، فحش بدهند و در نهایت تعجب به او بگویند: تو هم بیا برو توی هلفدونی کنار همان موکلت! و در نهایت وقاحت برای او حبس هم بتراشند: سه سال، پنج سال ... ده سال و سی سال محرومیت از وکالت! از جمله این عده وکلای دادگستری و وکیلی بود که پی جویی قتل فروهرها را پذیرفته بود... و وکلای دانشجویان و همچنین خانم ستوده ... و هفته گذشته وکیل خانواده هاشمی رفسنجانی – گرچه خودش و پسر و دخترش را بی حرمت کرده اند – ولی باز فکر شد شیخ اکبر هاشمی هنوز اهن و تلپی دارد که لااقل وکیل خانواده معمار انقلاب و امام جاانداز! و رهبر ساز! است و از توهین و تحقیر و کتک و زندان و شلاق مصون است... که محمود علیزاده طباطبایی  وکیل پایه یک دادگستری و «وکیل مخصوص مجمع تشخیص مصلحت نظام» را هفته گذشته به دادگاه انقلاب تهران جلب کرده و او را به دلیل نشر اکاذیب به 50 ضربه شلاق ، 4 ماه حبس و به دلیل افترا بر اساس ماده 19 قانون مجازات اسلامی به 5 سال محرومیت از وکالت محکوم کرده اند و شاکی او معاون امنیت سابق دادستان تهران است.

لابد می گویید وقتی «جانشین برحق امام، نخست وزیر امام، رییس مجلس امام را توی سرشان می زنند و زندانی می کنند و با عنوان جعلی «حصر»!؟ و از آن بالاتر هواپیماهای متعدد و یک گله سرداران و سرنشینان آن را سرنگون می کنند...! باید منتظر «بی حرمتی» های تازه تر بدتر و سخیف تر از «رد صلاحیت» رییس «مجمع تشخیص مصلحت نظام» - واقعاً - نیز باشیم یک تُک پا بهشت رفتن ما مسلمان ها چه مکافاتی دارد! و به قول تهرانی ها:

صنار جیگرک سفره قلمکار نمی خواد

آقای کچل نوکر زلف دار نمی خواد!

 

نبرد نابرابر حماسه سازی و تحریم!؟

«حماسه سازی انتخاباتی» از سوی رژیم و شخص خامنه ای و از سویی «تحریم انتخابات» توصیه شده به هم میهنان داخل کشور، یک نبرد نابرابر و یک رقابت فوق العاده سنگین برای مخالفان رژیم بود ولی به مرور گمان رود که چنین جریانی بالاخره در آن حد که چنین فکری در ذهن و قلب مردم رسوب کند، اثر گذار خواهد بود و کلمه «بدرک»! که «رهبر معظم» به زبان آورد – گو این که به بهانه گفته یکی از مقامات دولت آمریکا بود – ولی نشان از دلواپسی و ترس از «حماسه سازی» انتخاباتی بود که در یک ماه اخیر رهبر رژیم را به جنب و جوش فراوانی انداخت و حتی در شلتاق انتخاباتی رفیق و یار شقیق و محرم اسرار خود و امامش را نیز به نوعی قربانی کرد ولی بالاخره «خفت حمایت» دو «شخصیتی» - که یکی را دق دلیش را سرش آورد و دومی را به کلی طرد کرده بود – از کاندیدای مورد نظر خود پذیرفت و رفسنجانی و خاتمی را با نام جعلی «سردمداران اصلاحات» به حمایت از «فریدون حسن روحانی» اهل سمنان به میدان فرستاد که شاید آب رفته را به جوی بازگرداند.

این بنده اعتقاد دارد که تجربه اخیر مخالفان رژیم موفق بوده است و بایستی آن را سکوی پرش برای مقابله اساسی تر – برای ضربه زدن های بیشتر به رژیم – قرار دهند و بگذارند «رهبر معظم» آب نبات مصنوعی «حماسه انتخاباتی» را همچنان به عنوان «پیروزی» بمکد گرچه اگر دست رییس جمهورش را باز بگذارد یعنی به او «اجازه بدهد» می تواند سنگ هایی که نامبرده در راه رفاه، معیشت و دموکراسی مردم انداخته است، جمع بکند ولی به یقین چنین وضعی هم راه نجاتی برای رژیم نیست. 

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
sam ebrahimi