فریدون و کاوه و فرانک قهرمانان بازگشت آزادی و آرامش و زندگی به سرزمین ایران آماده کارزار شدند!
نابخردان همیشه مسأله که آفرین ایران و ایرانیان و در خدمت بیگانه بوده اند!
درفش کاویان بر دستهای استوار کاوه ی آهنگر، می شود آن پرچمی که در مسیر تاریخ هرگاه بر کشور ایران ستمی یا تجاوزی از سوی دشمنی وارد می شود، پیشاپیش هر پرچمی این درفش مردمی است که گویای حرکتی است همگانی برای راندن دشمن به بیرون از مرزهای مقدس ایران، و در این لحظه پرشکوه ارجی که فریدون بر این نماد همبستگی نیروهای مردم می گذارد، نشان دهنده آگاهی جوانی است که نه تنها از زور بازو و تعالیم جنگی آگاه است ولی رمز رهبری و سپاهگیری را نیز کاملاً می شناسد، میداند که ارزش آن دلاور پرچم داری که درمیانه ی سپاه از جان خود می گذرد ولی پرچم را افراشته نگاه میدارد چیست. و این مفهوم در مسیر هزاره ها همچنان باعث گرد آمدن نیروهای میهن پرست است در زیر یک پرچم و نگهبانی از مرزهای میهن در این مرحله از جنبش، سالاری سپاه را کاوه آهنگر به عهده می گیرد و رهبری و سیاست گذاری و حرکت و آرایش این موج تا رسیدن به مقصد به عهده فریدون جوان است. فرانک مادر فریدون این بانوی از جان گذشته و با درایت که با تمام وجود شاهد این موج هواداران فریدون جوان است که از راه می رسند، و از همه مهم تر کاوه ای را در پیش سپاه می بیند که در تمام این سالیان خدمتگزار خاندان جمشید و این شبکه ی زیرزمینی بوده است بسیار خوشنود است ولی اکنون باید دید آیا مادر به ورود فریدون بر این پهن دشت برکندن ضحاک از تخت پادشاهی ایران رضایت میدهد یا خیر.... یادمان نرود فردوسی در این طراحی عظیمی که از نطفه آغاز کرده است، استادانه حرکت مهره ها را بسوی هدفی مشخص که همانا بازگشت آسایش و آرامش سکنه ی سرزمین ایران است هماهنگ می کند، هر شخصیتی برای کاری مشخص وارد بازی می شود، وظیفه ای به عهده می گیرد، آن وظیفه را به انجام می رساند و ما دیگر از او نامی در جائی نمی بینیم و این زیبائی کاری است که در واقع مانند آنچه در جهان اطراف ما می گذرد می باشد، شاهی می آید خدمتی می کند، ضحاکی می اید خباثتی می کند و جوانترها می آیند و زندگی را با همه زیبایی هایش به جهان باز می گردانند و از این بازیگران آنچه می ماند نامی است که یا به نکوئی باقی می ماند و یا به زشتی، یکی مانند جمشید همیشه زبانزد رفاه و بی مرگی و آبادانی است و یکی چون ضحاک مظهر ناپاکی و خشونت و مرگ و این چنین است که فردوسی را به عنوان یک حکیم آگاه از جهان هستی برای تمام زمانها در اوج نگه میدارد، و اما بازگردیم به میدان پر از حادثه ای که این بار با یک مثلث جدیدی وارد کارزار می شوند، مثلث کاوه، فریدون و موج مردم....
دیدیم که کاوه با بر افراشتن چرم آهنگری خود بر سر یک نیزه بلند، عملاً رهبری مردم را به عهده گرفت و دیدیم که فریدون آن پرچم را «درفش کاویان» نامید آنرا با سیم و زر تزئین کرد و با پارچه های الوان از زرد و سرخ و بنفش آذین داد و اکنون هنگام گرفتن رخصت از مادری است که در تمام زندگی لحظه ای او را تنها نگذاشته است، و تا رسیدن به این مرحله از رشد و آگاهی همواره پابه پای او آمده است و اکنون نظر فریدون درباره این درفش کاویانی چنین است که:
از این پس هر آنکس که بگرفت گاه
بشاهی به سر بر نهادی کلاه
بر آن بی بها چرم آهنگران
برآویختی نو بنو گوهران
زدیبای پرمایه و پرنیان
بر آن گونه گشت اختر کاویان
که اندر شب تیره خورشید بود
جهانرا از و دل پرامید بود
و این جا نیز این فردوسی است که پختگی فریدون را به ما نشان می دهد که از همان جوانی درکی عمیق نسبت به برقراری یک سیاست آینده نگر در مسیر پادشاهی ایران دارد پایه ریزی سیاستی که در آن هرگز هیچ ضحاکی نتواند سربرآورد و تا آنروزی که درفش کاویانی بلند و درخشان برقرار است، دل دشمنان در هراس است و اما.....
بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بود نی داشت اندر نهان
فردوسی به عنوان یک نویسنده آگاه و یک قصه نویس ورزیده، در هیچ کاری بدون تأمل و بررسی میان بُر نمی زند، با همین یک جمله گذشت زمان را نشان می دهد. و بلافاصله با ورود کاوه و سپاهی از مردم و طرفداران فریدون، بدون برنامه ریزی حمله را به این اژدهای افسانه ای آغاز نمی کند بلکه به کمک فریدون و حالا دستیاران و گردآوردن مردم ناراضی سپاهی ورزیده و اکنون در حال بررسی و برنامه ریزی برای تعیین لحظه حمله هستند و نویسنده زمانی را به خواننده اش القا می کند که مثلاً «بگشت اندرین نیز چندی جهان» یعنی فاصله ای میدهد تا دو طرف این جنگ یکی مانند ضحاک صدای کوس و طبل جنگ را در خواب های دهشتناک خود بشنود و از این سو فریدون جوان کم کم به حادثه ای که در پیش دارد بیشتر و بیشتر وافق شود به همین دلیل فردوسی با رندی یک جامعه شناس می گوید که این جهان «همی بودنی داشت اندر نهان» به زبان امروزی می فرماید: بعله چندی هم بدین منوال جهان می گذشت اما....
چه پیش آید و چه خواهد شد... از آن کسی خبر ندارد.....
بگذریم فریدون آماده تر و آماده تر می شود و اوضاع لشگر و سپاه را بهتر می سنجد و با خبرهائی که می شنود بالاخره روزی:
فریدون چوگیتی بر آن گونه دید
جهان پیش ضحاک واژونه دید
سوی ما درآمد کمر بر میان
بسر بر نهاده کلاه کیان
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد هیچ کار
و این اقدام آمادگی روحی و دارا بودن قوای کافی برای این جنبش را خبر می دهد، فراموش نکنیم که در گذشته که فریدون با خشم و صرفاً گرفتن انتقام خواسته بود که به کاخ ضحاک حمله می کند، فرانک جلوی او را گرفت و گفت هرکاری زمانی می خواهد، صبر کن و با خرد و اندیشه به پیکار برو....
و اکنون فریدون جوان از مادر اجازه می خواهد و از او تقاضای نیایش بدرگاه ایزد یکتا می کند و به زبان دیگر کسب رضایت می کند.....
و به این ترتیب عملا آمادگی خود را اعلام میدارد، و برای آنکه، مادر قدری خاطرش آسوده تر گردد ادامه میدهد: مادر:
زگیتی جهان آفرین برترست
بد و زن بهر نیک و بد هر دو دست
در این جا نیز فراست و آگاهی فردوسی را می توان یکبار دیگر دید، او در تقسیم بندی خود هر گاه واژه ای «جهان» را می آورد منظور همین جهان هستی است و وقتی واژه «گیتی» را می آورد به معنی کهکشان و آنچه در آسمان است او در این جا از زبان فریدون جوان از مادرش می خواهد، نیایش را بر آن نیروی برتری بکن که گرداننده ی گیتی است، آن نیروئی که برقرار کننده ی حرکت ما و خورشید و زمین و زمان است. که در گردش آنها یک دهم ثانیه هم نمی توان غفلت کرد و آن نیروئی که با چنین دقتی همه کهکشان را می گرداند، قابل نیایش است، از درگاه او به عنوان مادر، به عنوان آن کسی که نیک خواه و آرزوی بازگرداندن آسایش و آرامش به خاک ایران را دارد، تقاضا بکن، و البته مادر که در هر حال مادر است:
فرو ریخت آب از مژه مادرش
همی خواند با خون دل داورش
به یزدان همی گفت زنهار من
سپردم ترا ای جهاندار من
بگردان زجانش نهیب بدان
بپرداز گیتی زنابخردان
و باز این فردوسی است که نتیجه تمام این ناملایمات و فروریختن ها و جنگها را نتیجه ی کردار نابخردان میداند، و نیایش فرانک را در واقع آرزوی همه ی مردمان نیک اندیش جهان میداند که از پروردگار می خواهند گیتی بپرداز زنابخردان، این جهان را از وجود ناپاک نابخردان پاک کن... بگذریم و اما فریدون باگرفتن رضایت از مادر دلبندش:
فریدون سبک ساز رفتن گرفت
سخن را زهر کس نهفتن گرفت
این جا باز نکته ای است با ارزش، فریدون با آگاهی که از دربار ضحاک و جاسوسان او دارد و خبرهائی که هر لحظه دریافت می کند ترجیح می دهد بی سر و صدا حرکتش را به سوی هدف انجام دهد و نقشه ی جنگ را صرفاً با افراد طرف اعتمادش مطرح کند پس:
برادر دو بودش دو فرخ همال
از او هر دو آزاده مهتر بسال
فریدون دو برادر داشت که به نسبت سن و سال از او بزرگتر بودند و البته مورد اطمینان:
یکی بود زیشان کیانوش نام
دگر نام پرمایه ی شادکام
فریدون برایشان سخن برگشاد
که خرم زئیدای دلیران و شاد
این جاست که ما از فریدون یک جوان آگاه و خرد اندیش می بینیم جائی که او جهان هستی را چنین توصیف می کند:
که گردون نگردد بجز بربهی
به ما بازگردد کلاه مِهی
این فریدون برخلاف ضحاک نابکار و گماشتگان کینه توز و بدخواه کردم گردش جهان هستی را بر خوبی و نیکی و خرد می بیند و با اطمینان می گوید، از آنجائیکه گردش این جهان برپایه ی نیکی است و سلامتی و بهروزی پس اطمینان داشته باشید که قدرت به ما که نیک خواه مردم هستیم بازمی گردد سپس فرمانی میدهد که خود قابل تأمل است از برادرانش می خواهد که:
بیارید داننده آهنگران
یکی گرز سازند ما را گران
برادرها هم بدون لحظه ای درنگ:
چو بگشاد لب هر دو بشتافتند
ببازار آهنگران تاختند
از آن پیشه هرکس که بد نامجوی
بسوی فریدون نهادند روی
حالا داشته باشید فریدون جوان در سرای خانه خویش، آهنگران یا بهتر است نسبت به زمان آغاز دوران آهن بگوئیم که جمع مهندسان برتر دوران دور را خود جمع کرده است و:
جهانجوی پرگار بگرفت زود
وزآن گرز پیکر بدیشان نمود
نگاری نگارید برخاک پیش
همیدون بسان سرگاو میش
این جا هم نشان میدهد که فریدون یک انسان پیشرفته با آگاهی های همه جانبه است، نقشی که می آفریند بلافاصله:
بدان دست بردند آهنگران
چو شد ساخته کار گرز گران
به پیش جهانجوی بردند گرز
فروزان بکردار خورشید برز
در ذهن فریدون جوان در واقع کار زشت ضحاک که فرمان کشتن گاوی را داد که در نوزادی فریدون را شیر داده بود، در واقع می خواست با همان حربه ضحاکیان را از پای درآورد، نگاهی به گرز می اندازد و :
پسند آمدش کار پولادگر
به بخشید شان جامه و سیم و زر
و اکنون با درفش کاویان در پیش سپاه و گرزه ی گاو سر در دست فریدون باید دید روزگار ضحاک چگونه خواهد بود.....
حکایت همچنان.....