آغاز سازندگی تاریخ و دوران طلایی

by اردوان مفید

از آنجائیکه «فردوسی» شاهنامه را به عنوان تاریخ ایران نگاشته است و در تمام سی سال نخست و پنج سال بعدی که به ویرایش پرداخته بود وظیفه ای که برای خود به عهده گرفت صرفاً نوشتن قصه و داستان و سرگرم کردن مردم نبود بلکه با اعتقادی راسخ تاریخی را می نگاشت که تمام برگ برگ آن به هم مرتبط بود و از انجام تا سرانجام آن گویای ظهور قومی ایرانی با گونه های مختلف بر روی کره خاکی بود قومی که با تلاش شگفت انگیزی مرحله به مرحله برتوان اقتصادی و دفاعی و جنگی نهایتاً ماندگاری خود کوشا بود و در مقابل طبعیت و عوارض ناگهانی و حملات دشمنان صبورانه به دنبال راه حل و گذر از مشکلات بود پدرها آنچه تجربه کرده بودند به پسرها وامی گذاشتند و مادرها همچنان در دامان خود مردانی تربیت می کردند که همواره قدم در راه پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک بردارند، در کل این کتاب با شصت هزار بیت و بیش از بیست و چهار داستان مستقل فردوسی سه مرحله گذار این قوم را در مسیر تاریخ در سه بخش بسیار مُشخصی به ایندگان می سپارد:

بخش پیشدادیان، بخش پهلوانی و بخش تاریخی.

سه بخشی که هر کدام آن یک دنیا تجربه و تاریخ در بردارد و براستی می توان درباره ی هر شخصیتی که در این کتاب خلق شده است، کتابی و نمایشنامه ای مجزا نوشت زیرا این شخصیت ها دارای ابعاد انسانی- حماسی هستند انسانی به آن معنی که قابل لمس هستند، گفتارشان و رفتارشان قابل درک است و حماسی از آن رو که از واقعیت بزرگترند، آنگونه که به چشم بیایند و در ذهن باقی بمانند، بزبان دیگر اگر پادشاهی چون جمشید، هفتصد سال زندگی می کند و یا ضحاک ناپاک هزار سال طول عمرش به طول می انجامد و یا بعدها در دوران پهلوانی ایران، رستم هزار سال زندگی می کند، عملاً این فردوسی است که ادوار تاریخ را در طول عمر شخصیت ها پیاده می کند، به طوریکه دوران سازندگی ایران را در مسیر عملکرد پادشاهی بنام جمشید می بیند و دوران سخت و همراه با ایران ستیزی و خرابکاری و مرگ و نابسامانی را در طول دوران درآورد ضحاک این اژدهای خون آشام می انگارد و دوران پهلوانی و برقراری راستی و درستی و مقاومت و غرور کشور را در رستم و در یک دوران هزار ساله تصویر می کند، پس شخصیت های حماسی هم بزرگتر و هم طولانی تر می مانند زیرا کارها و تحولات و سامان دادن ها به شرایط مُلک و مِلَت زمان طولانی تری و مرزبانی و برقراری امنیت و دفاع از سرزمین ایران، زور و بازوی خارج از توان یک انسان معمولی می طلبد و فردوسی با آگاهی یک استاد و پژوهشگر تاریخ نحولات اجتماعی  امروزی دانشگاه و فرهیختگی یک فیلسوف و آگاهی یک جامعه شناخت، در این سه بخش، پیشدادیان و سپس پهلوانی و بالاخره تاریخی شاهنامه خواننده اش را با دیو و دد و آموختن جهان هستی و اعتماد و اعتقاد و مقاومت و البته همیشه دوستی با راستی و دوستی اشنا می کند، از طرفی در جای جای شاهنامه از «خصلت های خرابکارانه و خانمان سوز» نام می برد: از حسادت از اشتیاق به ندرت از نادیده گرفتن خواست مردم از خصومت های حقیر خصوصی از خودستائی ها خودکامگی از دروغ ها و حیله ها و در عین حال از «عشق و دلباختگی» از تلاش برای رسیدن دو دلداده از زاده شدن فرزند و تربیت و آموزش و خلاصه در مقایسه با هر کتاب دیگری در جهان شاهنامه به واقع دُردانه کتابی است که در درون خود، هم از قانون و قانونمندی های جهان سخن می گوید و هم از عدالت و نظم و هم از جانبازی در راه راستی و درستی، چراغی که قرن ها، شبهای تاریک و غم زده مردم را با فروغ دانش و حماسه روشن کرده است، خواندند و نوشتند و نقل مجالس بوده است......

در بخش جمشیده شاه نیز برای خواننده ای که با این روش به شاهنامه نگاه می کند، یکی از دورانهای بسیار باشکوه و پرتلاش را به دوران جمشید و دوران سازندگی او اختصاص میدهد دورانی که مرحله به مرحله جامعه ای را می سازد که از قحطی و مرگ و غارنشینی و هراس و ترس و بیم فرداهای نامطمئن به جامعه ای متحول تبدیل می کند که اکنون سپاهی آرایش یافته با افزار و ابزار جنگی دارد که از مرزها و مردمان دفاع می کنند، دست ورزانی که در پی ساختن و مسائل رفاهی هستند و کشاورزان که در پی تهیه و تولید خوراک هستند و کسانی که به فکر تأمین و نگه داری محصول برای آینده و انبار غله هستند و چوپانانی که در تولید و تکثیر حیوانات خوراکی و پوست و پوشاک حیوانی هستند، کسانی که در پی تربیت حیوانات کمک دهنده در بارکشی و اسب سواری و حتی نگهبانی لازم هستند و خلاصه گذر و گذار از یک دوران در مانده به اینده ای روشن از غارنشینی به تمدن و یک جانشینی تا شهرنشینی و گفتیم که در یک دوران 300 ساله ی نخست جمشید پایه های وظایف هر رده ای از جامعه را پی ریزی می کنید و پی ریزی می کند بعد از آن یک طبقه متوسط بوجود می آورد که در پناه صلح و آرامش و فراخی و آبادی زندگی می کنند.

و پس از ایجاد یک جامعه منسجم:

بفرمود دیوان ناپاک را

به آب اندر آمیختن خاک را

هر آنچ از گِل آمد چو بشناختند

سبک خشت را کالبد ساختند

به سنگ و به گچ دیو دیوار کرد

نخست از بُرش هندسی کار کرد

ما امروز به عنوان انسانهائیکه همه چیز داریم یادمان رفته است که برای بنا کردن یک ساختمان حتماً خشت و گلی و آجری و امروز سیمانی و ستونی لازم است، این «اولین مرحله مهندسی» بشر است که خاک را با آب می آمیزد، متوجه می شود پس از خشک شدن این مایع محکم می شود پس غالب درست می کند و پس از آن انواع «حجم های هندسی» را به وجود می آورد، این بزرگترین کشف بشر در آن لحظه ی تاریخ است و با آموختن همین نکته است که سازندگی آغاز می شود و ساختمانهای متنوع به وجود می آورد:

چو گرمابه و کاخهای بلند

چو ایوان که باشد پناه از گزند

و با همین اولین بناها متوجه اقدام رهبری تزبینی و نیک خواه بنام جمشید شاه می شویم که قدم به قدم این قوم را بسوی تمدن و به سوی شهرنشینی و اصول آن رهبری می کندک

اولین اقدام او ساختن گرمابه است، یعنی به نظافت و تمیزی و به زیستی مردم اندیشیدن، و همین گرمابه ها با اشکال مختلف ولی با همان هدف اولیه قرن ها برپا بود و مردم را به این مسأله مهم برای زیستن در یک جامعه سالم و سلامت و تندرست هدایت می کرد و بلافاصله می بینیم که با ساختن بناهای بزرگتر می پردازند به کاخ به برج و بارو سنگرهای دفاعی و مخازن آب و انبارهای غله، در این دوران است که انسان امروزی می تواند جنبش هم جانبه ای در زمینه ی ساخت و ساز اجتماعی را در دوران جمشید شاه احساس کند و در ادامه ی این تکامل اجتماعی ببیند که در آن روزگار:

زخارا گُهر جست یک روزگار

همیکرد از و روشنی خواستار

به چنگ آمدش چند گونه گُهر

چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر

زخارا بافسون برون آورید

شد آراسته بندها را کلید

پس در این مرحله متوجه می شویم که جامعه از مرحله مقدماتی ساختن صرفاً یک سرپناه و یک خانه و یک گرمابه ی عمومی و دیوارهای بلند دژ، به یک مرحله رفاهی بیشتری رسیده است که بین هر یک از این دستاوردها باید صدسالی فرض کرد و حالا زمانی رسیده است که انسانها به زیور آلات روی می آورند و از دل همین سنگ جواهرات را استخراج کرده و از زر و طلا به آرایش دادن در و دیوار  ساختن گردن بند و گوشواره و دست بند بپردازند و مرحله بعدی:

دگر بویهاهای خوش آورد باز

که دارند مردم به بویش نیاز

چو بان و چوکافور و چون مشک ناب

چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب

جامعه در نهایت رفاه فرصت می یابد که به عطر و بوی و ساختن و به دست اوردن عطریات بپردازد و بلافاصله پس از این دوران تجربی و قاعدتاً افزایش جمعیت:

پزشکی و درمان هر دردمند

در تندرستی و راه گزند

همان رازها کرد نیز آشکار

جهانرا نیامد چون او خواستار

و حالا نیاز جامعه ای که رو به افزایش است و در این سرزمین که هر دم تنگ می شود و مردم به جائی دیگر کوچ می کنند و زندگی را در سرزمین مجاور برپا می کنند، جمشید شاه:

گذر کرد زان پس به کشتی برآب

زکشور به کشور برآمد شتاب

در ماورای دریاها و رودخانه ها هر دم کشوری و شهری بنا میشد و لزوم اختراعی دیگر که از روی نیاز جامعه بود پدید آمد و آن ساختن کشتی بود و این دوران نیز:

چنین سال پنجه بورزید نیز

ندید از هنر برخرد بسته چیز

و این دوران پنجاه ساله نیز سپری می شد و این پیشرفت ها و کشف ها و اختراعات همچنان ادامه داشت تا:

چو آن کارهای وی آمد بجای

زجای مهی برتر آورد پای

وقتی این دورانهای طولانی این قرنهای تمدن سازی و زمینه های اجتماعی و رفاهی را پدید آورد، یک قدم بسیار بزرگتر از آنچه کرده بود برداشت گامی که تا به آن روز هیچ انسانی حتی در فکرش نمی گنجید:

بفرکیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر نشاخت

فرمان داد که همان دست ورزان و آهنگران و کشتی سازان گردهم بیایند و یک سفینه ی هوائی بسازند، تختی که ساختند را به انواع زیور آلات به دست آورده مزین کردند و دیوهای فرمانبر را فرمود:

که چون خواستی دیو برداشتی

زهامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته بر شاه فرمان روا

تصورش را بکنید ما در دوران های نخستین بشرگام برمیداریم و این جمشید شاه است که به غارنشینان طرز ساختن خانه و آبادی و کشاورزی و چوپانی و ساختن کشتی و صید و حالا ساختن «هواپیما» را می آموزد و در هر مرحله دنیای تازه ای را بروی مردمان باز می کند:

جهان انجمن شد بر تخت اوی

فروماند از فره بخت اوی

به جشمید برگوهر افشاندند

مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فروردین

براسوده از رنج تن دل زکین

می توان حدس زد که برای دیدن یک چنین پدیده ای همه سرکردگان جهان آنروزگار گرد آمده اند و در چند روزی که هوا معتدل باشد و مناسب یعنی روز اول سال را انتخاب کردند:

به نوروز نو شاه گیتی فروز

برآن تخت بنشست فیروز روز

بزرگان به شادی بپا داشتند

می و رود و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار

بمانده از آن خسروان یادگار

و این جا نکته ای مهم را فردوسی می آورد، دورانی را نشان می دهد که باید آنرا دوران طلایی تمدن بشریت نامید و سپس می افزاید:

چنین سال سیصد همی رفت کار

ندیدند مرگ اندران روزگار

ز رنج و زبدشان نبود آگهی

میان بسته دیوان بسان رهی

اَفزون بر آن قرن های کار و کوشش و سازندگی سیصدسال دیگر این مردمان درآرامش کامل بدون هیچ درد و مرضی خوردند بحث و نوشیدند و فرزندان تولید کردند و یکباره همه چیز عوض می شود، چرا و چگونه بحث در این است؟!

حکایت همچنان ......

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Library