دهساله شده ایم انگار هزار سال است که روی خاک مانده ایم با هزار سال درد و مرض، غم و غصه، مصیبت و فاجعه بدبختی و نکبت.
انگار تنه لشی را مرور می کنیم. امروز و فردا را و همیشه را که مانده ایم حالا دیگر صدایمان، اعتراضان «فضا» را هم خط نمی اندازد. فریادهایمان در چاه است. گویی که زیر آواری از خاک و خل و خشت آجر و گچ مانده ایم و زنده ایم. زندگی می کنیم یا خیال می کنیم زندگی است. لالایی غم افزای: آزادی ای خجسته آزادی! را زمزمه می کنیم مانند یک دعا برای نجات! برای رهایی! برای آزادی ایران! برای عزیزانمان که زنده بمانند. ماندن وطنمان. برای نفس کشید هموطنان درمانده خودمان. انگار صدای شکستن شیشه در فضا می آید؟! چه کسی این سکوت هولناک ایرانمان را شکسته است؟!
با غصه به خودمان می بالیم که مجله فردوسی امسال در غربت دهساله شده است. انگار کسی بانوای لالایی: سرود ای ایران. ای مرز پرگهر را می خواند «سردبیر».