در حریم محرم یک دوست

by پرویز قاضی سعید

مجله فردوسی هفته پیش که به دستم رسید، با اولین نگاه روی جلد مجله برجای خود خشکم زد!

از خود بدر شدم! بیخود شدم! رفتم چون دوباره بازگشتم به جائی که نمی دانم کجا بود و چگونه از آنجا سردرآوردم، یادم آمد، در دوران کودکی ها تا اوائل جوانی، کنار خیابانها و در بیابانها، از وسط آسفالت پیاده رو، تا باغ های سرسبز شمال- گیاهی می رویید، علفی، که زود خشک می شود. اما گُل سپید کوچک و چتر مانندی داشت- که میماند ما کودکان تازه گرفتار آرزوهای کودکانه  می شدیم، این گل ها را می چیدیم و با دو انگشت می گرفتیم و دست را بسوی آسمان بلند می کردیم و نیتی را بر زبان می آوردیم و سینه از هوا انباشته می ساختیم و با قدرت به آن گل می دیدیم و گل به هوا بر می خاست.

می رفت و می رفت تا در آسمان از چشم ناپدید شود. در لحظه ای که مجله فردوسی را دیدم، شدم آن گل که نامش «قاصدک» بود! شاید به همین دلیل بود که نوجوانهای تازه بکار آرزوهای گرفتار آمده- آرزوهای گرفتار آمده- آرزوهای خود را با «قاصدک به آسمانها نپوشاندند» مجله شماره قبلی فردوسی- ما قاصدکی شد که مرا بجای دیگر به آسمانها ببرد- به وطنم برد- به خاکی در آن زاده شدم- با همه شوق و ذوق ها و آرزوهائی که در غربت به باد رفت.

ملاحظه می کنید که هنوز از خود به درم! مجله فردوسی ده ساله شد؟! یعنی چه ده ساله شده در غربت ده ساله شد. فردوسی شان تازه  رشد کرده ائی نیست. فردوسی درخت کهنسالی است که بسیاری کسان در زیر سایه آن غنوده اند. فکر کرده! و با بدی ما و خوبی های وطن آشنا شده اند. با دوستی ها و دشمنی ها با توطئه ها، با گرفتاری ها، فردوسی بود. اما وقتی فردوسی مورد بحث من شد که «عباس پهلوان» به سردبیری آن رسید، جوانی پرشور- جوانی ناآرام، جوانی بی قرار در تمام زمینه ها، سیاست، شعر، کتاب، ورزش، ستیزهائی که حتی به مذاق و مشام او خوش نمی آمد. جنگیدن! دست و پنجه نرم کردن.... عباس شگرد کار خود را داشت. به قول ما روزنامه نویس ها می دانست که چگونه «قال چاق» کند، در هر زمینه ای که گفتم از شعر و داستان گرفته- تأ سیاست و اجتماع، نیش و نوش های خاص خودش را داشت. اما هر کدام که به جا و هر وقت که بی جا می زد.

دردسرهای بزرگ برای مجله و مدیرش و خودش می آفرید. با همین سیاست ها و خوش ذوقی ها و باریک اندیشی های دقیق بود که ناگهان مجله فردوسی شد مجله هفته!

اکثر اطلاعات هفتگی «قدیمی ترین مجله موسسه اطلاعاتی با سردبیری «انورخامه ای« یکی دیگر مجله معروف«خواندنی ها» با سبک و سلیقه مدیرش «قیچی» را تبدیل به سردبیر کرده بود و مردم می خواندند، اگر «مجید دوامی» برای کیهان «زن روز» را راه انداخته بود و با جنجال گوناگون ولی در کنار مجله های روز نیز مجله فردوسی حضوری پررنگ داشت و عجبا که خوانندگان فردوسی طیف وسیعی از مردم بودند، از جوان تازه «مارکس» و «لنین» شناخته تا آن جوان عاشق «چه گورا» و چه آن مرد کهنسالی که عاشق خاطرات دوران «رضاشاه» بود و آن دختر همسایه که تازه طعم عشق را چشیده بود.... همه تیپ و از همه طبقات ادامه داشت «فردوسی» پربار و پر خون  جوشان تا ناگهان گردبادی سیاه درگرفت.

همان توفان که خانه را ویران کرد! بسیاری از روزنامه نگاران خانه نشین شدند، بسیاری در گمنامی مردند و کسی از آن ها خبری بدست نیاورد. یعنی دق کردند، جمعی هم بعد از تحمل همه خطرها و گرفتاری ها و زندان ها و کتک خوردن های ناحق، از مملکت گریختند. عباس پهلوان که یکی از آنها بود. اما این تمامی ماجرا نیست! بخش پنهانی هم دارد. عباس ناآرام بود همانگونه که در کار مطبوعاتی خود بود . عباس بی قرار بود همانگونه که در اولین جلسه انتخابات سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات ناگهان با فریادها خود و پریدن روی صحنه و میکروفن را از دست سخنران گرفتن، ناآرام بود. ولی شانس بزرگی داشت. شانس که اگر به او روی نکرده بود، معلوم نبود. عباس چه سرنوشتی خواهد داشت؟ کدام شانس؟!

ارثیه پدری داشت؟! معدنی کشف کرده بود؟نه! بلیط بخت آزمایی او برنده شده بود! چیزی را برنده شده بود که با پول به دست نمی آمد، «ناهید» مادر وهمسری فداکار و مهربان، آرام، فهمیده، نکوسنج، هوشیار که می توانست عباس را آرام کند. او می توانست عباس را در کار و خانواده مسرور نگهدارد و همین مادر مهربان و فداکار (که روحش شاد باد) چهارفرزند  تحویل عباس داد! دو دختر و دو پسر، هر چهارنفر با خلق و خوی مادر، مهربان و فداکار. همیشه فرزند اول، فرزند بزرگتر جایگاه خاصی در میان خانواده دارد. همانگونه که «پوند» و بعد «عسل پهلوان» در خانواده داشت و ناآرام  مثل پدرش اما سنجیده مانند مادرش، کوشا، کنجکاو که مانع و مشکل نمی شناخت.

«عسل» بود که برای اینکه پدر از غربت خسته نشود، بیکار و خانه نشین نشود، و روحیه اش را از دست ندهد  به هر ترتیبی بود، سرمایه اولیه مجله فردوسی در غربت را فراهم کرد. اینرا ناگفته نگذارم که عسل هم پاداش تلاش  خود را گرفت، و همسری تحصیل کرده، فهمیده و مهربان مانند «سعید» نصیب او شد که در کنار عباس مانند یک فرزند- در خدمت خانواده پهلوان کوشید و می کوشد پس فردوسی ده ساله نیست. فردوسی حتی پنجاه ساله هم نیست، فردوسی عمری طولانی تر دارد. اگر بتوان به لحاظ معنوی آنرا مورد ارزیابی سالهای بودن قرار داد می توان گفت که عمری صدساله دارد! چرا! قبلاً که گفتم خود شاهد بودم که در گذشته مردان کهنسال هم خواننده فردوسی بودند در تهران و حالا  هم مردانی که عمری از آنها گذشته است از مشتریان پر و پا قرص فردوسی هستند.

چرا این روزها را می نویسم! اگر می خواهم به یار مطبوعاتی قدیمی و دوست چندین و چندساله به قول قدیمی ها «نان قرض» بدهم، مجله فردوسی و عباس پهلوان و خانواده اش چه نیازی دارند که رفیقی یا دوستی مانده از میان سالهائی که رفته به آن ها «نان قرض» بدهد؟ مجیز بگوید؟ مگر  از تعریف یا انتقاد من چه نرخی گران می شود و یا چه چیزی کاسته افزوده می گردد؟!

می گویم و می نویسم چرا از خود به در شدم. چرا و چگونه و چه برمن گذشته که دست به قلم بردم. حقیقت همیشه تلخ است. اما باشد، بگذار حقیقت تلخ باشد. اما روزگار را حسابی و کتابی ست.  لس آنجلس شهری که روزگاری سنگر مقاومت برای نجات ایران از دست اهریمنان بود و تبدیل شده است به پناهنگاه موریانه ها! کسانی که حرف مفت می زنند. به عنوان «دوباره گویی» می نویسم حرف مفت! در اساس! حرف آن اصلا مفت نیست. هر دسته ای از «اجنه هایی» پولی دریافت می دارند تا مبارزه را به کج راهه بکشانند، حرف مفت می گویند و حرف مفت می زنند اما چون پول دزدیده شده از کیسه خالی مردم ایران به دستشان می رسد، نزد خیلی ها جای بخصوصی دارند! می توانند آدم خریداری کنند.

من هر بار حقایقی نوشته ام تا همگان بدانند و بدانیم حقایق گم نمی شود. راه راست، خدمتگزاران مردم- همیشه می ماند همیشه مورد قضاوت قرار می گیرند، کی اینکه در فردای آزادی ایران نیز این یاوه گویان و خبرچینان و نشستگان بر سفره خویشان رژیم نیز رسوا خواهند شد.

بر ماست که بدانیم خدمتگزاران به مردم و به وطن را...بر ماست که قدر بشناسیم عباس پهلوان را که عمری در این راه نهاده است و دخترش را که دارد جوانی خود را این راه تلف می کند . تبریکی دارم  برای خانواده پهلوان وامید در دلم چون چراغ فروزان است که آزادی وطن ما به زودی فرا برسد و عباس خان ما باشد و ما نیز باشیم تا در وطن از آنجا به ستایش او بپردازیم، آنهم جمعی نه یک تنه و تنها چون من.....

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Free Subscription