نمک نشناسی مطبوعاتی

by عباس پهلوان

مثلاً خاطرات

حضور در متن بلوا (3)

نمک نشناسی مطبوعاتی

 

-5-

قیل و قال تظاهرات سیاسی- اعتراض ها و درگیری های خیابانی «خانه صلحی ها و سازمان جوانان دموکراتی ها»- در مجموع ارگان های علنی حزب توده) علیه دولت دکتر نصدق- که از فروردین 1330 آغاز کرده بودند، بالاخره با هیاهوی علنی تر همان دستجات در روزهای 25 تا 27عصر مرداد 1332 علیه شاه و سلطنت و حذف و سرنگون کردن و تخریب مجسمه های رضاشاه و محمدرضاشاه از میادین تهران و بالاخره اعلام جمهوری در دموکراتیک ایران- با حمایت دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه کابینه دکتر مصدق و حرکت خیابانی و فعالیت علنی حزب توده پایان یافت. در روز 28 مرداد 1332 در سکوت و آرامش کامل دکتر مصدق و طرفداران او با اعلام نخست وزیری سپهبد زاهدی و تظاهرت طرفداران پادشاهی- دوران دیگری آغاز شد در حالی که هنوز شایع بود عشایر!؟ بیشتر برادران قشقایی (ناصر و خسرو) به حمایت از مصدق تهران را تصرف خواهند کرد!! و یا سازمان نظامی حزب توده دست به کودتا میزند!! ولی چند روز بعد شاه به ایران بازگشت و دولت زاهدی نیز کارعادی خود را شروع کرد و فقط  و چندماه بعد طرفداران دکتر مصدق به رهبری حزب توده، با اعلام تعطیل عمومی بازار و اصناف دست به تظاهراتی در تهران زدند. این حرکت هم انجام شد و پس از آن نه خبری از «قیام عشایر» بود و نه «کودتای حزب توده!» و من هم که شاگرد رشته ادبی دارلفنون بودم به تحصیل مشغول شدم ضمن این که با دوستی سیامک پورزند- که یک چهره فرد معروف مطبوعاتی در آن زمان بود- و قصد انتشار مجله مهر ایران را داشت! علاقمند به فعالیت روزنامه نگاری شدم که قبلاً قلمزنی را، با چاپ مقالات انتقادی درهفته «آژنگ» شروع کرده بودم.

اوضاع سیاسی روز به روز به سوی آرامش میرفت و مطبوعات کار خود را آغاز کرده بودند و من نیز همزمان با دو روزنامه صبح تهران «مهر ایران» و «بامشاد» به کار مطبوعاتی ادامه دادم: با مجله مهر ایران به سردبیری سیامک پورزند و هفته نامه آژنگ به سردبیر ایرج نبوی!

این آغاز دوستی صمیمانه من با این دو چهره مطبوعاتی شد که سالها ادامه یافت و صمیمت میان ما روز بروز بیشتر می شد. همان زمان «سیامک پورزند» عضو هئیت تحریریه روزنامه کیهان هم بود و اصرار داشت که من هم به این روزنامه بروم ولی آمادگی برای ورود به «دانشکده ادبیات»- که بجایی نرسید و با کار درروزنامه های یومیه و مجلات- من نتوانستم به روزنامه کیهان بروم. پس از مدتی سیامک از مهر ایران رفت و با میراشرافی مدیر موسسه و چاپخانه و روزنامه آتش، ترتیب انتشار مجله «آتش» را داد که بیشترین کارم در آن مجله متمرکز شد و مخارج زندگی خودو سه تن از برادرم که تحصیل می کردند موجب شد که قید ادامه درس و مشق دانشگاهی را هم بزنم. جلوتر از این وضع، برادر بزرگترم حیدر با یک دختر از خانواده معروف مازندرانی/ شهمیرزادی- ازدواج کرده بود و زندگی زناشویی آنها با- وجود چهار برادر قد و نیم قد- اغلب ناهماهنگ و شلوغ- جور د نمی آمد، خانه پدری هم برای قرض و قوله پدر به حراج رفته بود و ما آلاخون وآلاخون دنبال اتاق اجاره ای بودیم تا بالاخره در منزل یک هموطن یهودی- که کارش ساختن دندان و نه دندان پزشکی بود- اقامت کردیم.

در همین سالهاست که من برای اولین بار تشکیل سندیکایی از نویسندگان و خبرنگاران و کارکنان مطبوعات را از زبان سیامک پورزند شنیدم. او آن موقع برای تشکیل یک مرکز توزیع نشریات و مجلات بود که تا آن زمان فقط در اختیار اعضای فردی به نام «سقا» یا «سقاباشی» بود ولی شخص دیگری به نام «عوض زاده» درصدد تأسیس یک مرکز توزیع دیگر بود  طبعاً با سابقه دیرینه ای «سقاباشی» با مدیران مجلات و روزنامه ها داشت، این مشکلی بود که مدیران رضایت نمی دادند و آن شخص دیگر هم در کوچه اتابک- همان کوچه ای که از خیابان فردوسی با قطع خیابان لاله زار به خیابان سعدی می رسید و موسسه کیهان و منزل بزرگ نادر نادرپور درآنجا بود و هم چنین یک کلیسا- مغازه ای اجاره کرد و بالاخره با پشتکارخود  و کمک پورزند و موسسه کیهان موفق شد که جلوی دکان قدیمی «توزیع جراید تهران» یک «دکه» بزند که البته پس از مدتی، کارش گرفت و سیامک هم فکر و ذکرش تشکیل سندیکای روزنامه نگران شد.

«پورزند» تجربه تشکیل اولین جشنواره فیلم در ایران را داشت و تأسیس «سینه کلوب» که یکی از مراکز پرحرف و حدیث هر هفته بود که در سینمای «نیگارا» تهران برگزار می شد. مدیر اجرایی آن منوچهر اطمینانی کارمند شهرداری تهران بود و در هر جلسه هم دکتر هوشنگ کاوسی منتقد معروف سینمایی نیز در مورد فیلمی که نشان میدادند (معمولاً برای اولین بار نمایش آن بود) صحبت می کرد. کم کم این محل مبدل به یک محل نمایش مد حضور افراد صاحب نام و هنرپیشه ها و جوان های روز شده بود. هم چنین پورزند تجربه انتشار دو مجله مهر ایران و آتش را داشت و با سایر مجلات  نیز همکاری می کرد و دو سال نیز خبرنگار روزنامه «باختر امروز» به مدیریت دکتر فاطمی بود.

 

-6-

فکر تشکیل سندیکا با استقبال عموم مطبوعاتی ها روبرو شد و در این زمینه همه فعال شدند از جمله سردبیران کیهان و اطلاعات و از روزنامه نگاران پرویز آزادی نویسنده روزنامه بامشاد، مهدی بهشتی پور نویسنده تهران اکومونومیست و جمیع اعضای هئیت تحریریه روزنامه کیهان- که با چراغ سبز دکتر مصباح زاده برای تشکیل سندیکا- فعالیت می کردند مانند سیاوش آذری خبرنگار حوادث و بعدها خبرنگار سیاسی و دربار. ناصر خدابنده، خبرنگار پارلمانی کیهان، مجله بلوری دبیر سرویس حوادث، عبداله گله داری مفسر و مترجم، محمد طاهریان دبیر سرویس اقتصادی، رحمان هاتفی معاون سردبیر کیهان. البته «توابین » شاغل در کیهان از جمله «نصرت الله فرج» شاعر و روزنامه نگار هم و، نیز جمیع طنز نویسان و بیشتر سردبیران مجلات و نشریات مستقل. اما با کمال تعجب عباس مسعودی مدیر و صاحب موسسه اطلاعات، عضویت همه اعضای هئیت تحریریه روزنامه و نشریفات این موسسه در سندیکای مطبوعات را، قدغن کرد و این خود آغاز درگیری های تازه سندیکا در اولین روزهای تأسیس آن شد.

دوست و شاعر و نویسنده امان «نصرت الله نوح» شاید تنها کسی است که در کتاب خاطرات خود: «یاد مانده ها» تأسیس سندیکای مطبوعات را ثبتو ضبط کرده است از جمله عکسی است از جلسه ای که در پارک شهر تشکیل شده بود و هئیت موسسین سندیکارانشان می دهد.

«نوح» در شرح این عکس نوشته است:

«این عکس در تاریخ پنجم مهر سال 1341 در جلسه ای که در پارک شهر تهران تشکیل گردید گرفته شده است و هیات موسسین سندیکای نویسندگان و خبرنگاران رانشان می دهد.

البته چند نفری زودتر جلسه را ترک کردند و در عکس حضور ندارند که عبارتند از: (خسروشاهانی، سیامک پورزند، عباس پهلوان، اسد منصور، حسین سرفراز، عباس واقفی و مهدی بهشتی پور). این عکس در مجله کلک «ویژه مطبوعات» در سال 1375 چاپ شد ولی اسامی شرکت کنندگان در جلسه را نداشت. این عکسی را نیز دوست ارجمندم ایوب کلانتری خبرنگار عکاس روزنامه کیهان گرفته و به من لطف کرده است که در نتیجه خود در عکسی حضور ندارد! و از لطفشان متشکرم.

ردیف جلو نشسته از راست: 1- ناصر رنجبین خبرنگار پارلمانی پست تهران 2- حسین مهری سردبیر مجله روشنفکر 3- پرویز آزادی از روزنامه ناهید و بامشاد 4- .... 5- اسماعیل رائین نویسنده کتابهای فراماسونری در ایران 7- حسین رایتی سردبیر روزنامه مهر ایران 8- رضا حبشی زاده. سرویس اقتصادی تهران اکونومیست

ردیف دوم: 1- عباس فردی 2- عباس حاجیان، سروس اجتماعی کیهان 3- رضا جعفر طیاری خبرنگار فرهنگی کیهان 4- انوشیروان کیهانی زاده خبرنگار اطلاعات 5- سیاوش آذری خبرنگار سرویس حوادث کیهان 6- ...... 7- ذبیح الله منصوری نویسنده و مترجم معروف 8- محمود پورشالچی روزنامه نگار (بعدها معاون وزارت اطلاعات) 9- یوسف خوشرو خبرنگار اطلاعات 10- یدالله ذبیحیان خبرنگار اطلاعات.

ردیف ایستاده: 1- سیف الله شاهنده از روزنامه فرمان 2-..... بهرامی 3- نصرت الله نوح 4- حسین انوری (حسینی وزارت دادگستری) 5- صمصامی 6- محسن موحد 7- هوشنگ پور شریعتی 8- اسماعیل یگانگی خبرنگار سیاسی روزنامه اطلاعات 9- احمد بشیری قاضی دادگستری از تهران مصور 10-.... 11- گلستانه خبرنگار حوادث اطلاعات 12-...... 13- احمد فواد مرعشی مترجم مجلات 14- .... 15- علی شعبانی نویسنده خواندنیها 16- ساجع مهدوی 17- عبدالله گله داری مفسر روزنامه کیهان.

چنانکه گفتیم به علت مخالفت عباس مسعودی با تشکیل سندیکا، عده ای از آن روزنامه کناره گیری کردند از جمله معروفترین آنها «داریوش همایون» نویسنده و مفسر سیاسی این روزنامه بود و این جریان ادامه یافت تا بالاخره اکثراً روزنامه نگاران شاغل در روزنامه اطلاعات عضو سندیکای نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات شدند و همان سال 41 و یا سال بعد نیز اولین جلسه همگانی و انتخاب هئیت مدیره آن در دبستان فیروز کوهی در چهار راه شیخ هادی در خیابان شاه، تشکیل شد و مسعود برزین به عنوان اولین رئیس هئیت مدیره انتخاب شد.

در همین جلسه این بنده به عنوان سخنران درباره آزادی مطبوعات- که از 1327 و با سوء قصد به شاه در 15 بهمن- مورد تحدید قرار گرفته بود و بعد از یک دوره (نخست وزیر دکتر مصدق) بازهم در 28 مرداد 1332 تشدید شده بود. صحبت کردم ولی در نهایت تعجب از جانب سایر همکاران مطبوعاتی استقبالی روبرو نشد و سخن آنها تا سال ها بعد از تشکیل سندیکا، «تأمین مسکن» برای اعضای سندیکا بود.

جالب این که در سالهای بعد نیز که جلسه عمومی سالیانه تشکیل می شد «کمک مالی» دولت  مطرح شد هم چنین کمک مالی سازمان اطلاعات و امنیت کشور مطرح گردید و سپس کمک سخاوتمندانه علیاحضرت شهبانو که من این گونه کمک های مالی را نه فقط به ضرر دولت و سایر مقامات میدانستم ولی اکثریت اعضای سندیکا در مورد این کمک های مالی آنها اصرار داشتند و من تأکید داشتم که زمین یا برق و آب و تلفن و سایر خدمات، از جانب مقامات دولتی قابل پذیرش است ولی کمک مالی نه! البته عده قلیل هم از من حمایت می کردند.

بالاخره با ابراز علاقه «هویدا» نخست وزیر کار زمین و ساختمان کوی نویسندگان و خبرنگاران مطبوعات آغاز شد ولی گیر و گرفتاری روزنامه نگاران در مورد آزادی مطبوعات همچنان معوق ماند و همچنان برای آنها اولویت به خانه برای روزنامه نگاران داده می شد تا بالاخره به آنها آرزویشان رسیدند، البته معدودی از خبرنگاران مانند «مهدی بهشتی پور» در مورد کوی نویسندگان فعالیت چشم گیری داشتند. همچنان برای ساختن آپارتمانها چند مسابقه ورزشی و جشن هنری نیز برگزار شد که عوائد آن اختصاص به این خانه سازی داده شد و مبالغی هم با حق عضویت اعضای سندیکا، برای این منظور تأمین گردید تا این خانه در بهار سال 1355 در غرب شهر آرا، نبش اتوبانی (که بعد ها به نام اتوبان شیخ فضل الله نوری و بزرگراه آل احمد نامیدند)- ساخته شد.... از جمله امیتازات آن سوای پایان بی خانمانی مطبوعاتی ها، سالن اجتماعات کوی نویسندگان ئ خبرنگاران بود- که ما پس از اتمام آپارتمان سازی و واگذاری آن ها به قید قرعه میان اعضای سندیکا- از جمله مورد استفاده برای مجالس جشن ها و مراسم عید و سخنرانی قرار می گرفت.

البته همه اعضای سندیکا- تقاضا «آپارتمان» داده بودند حتی عده ای که خانه شخصی داشتند، ولی با این وجود خانه سندیکای را هم یدک می کشیدند. شاید این بنده تنها کسی بود که صاحب خانه ای بودم با وجود این که نام این بنده به قید قرعه انتخاب شده بود ولی آپارتمان را واگذار کردم که به قید قرعه به یکی دیگر از اعضای سندیکا داده شود.

عکسی از مراسم افتتاح کوی نویسندگان در کتاب یادمانده های «نصرت الله نوح» چاپ شده است و او در شرح آن نوشته است:

«روانشاد امیر عباس هویدا که به اهل قلم لطف داشت از هر گونه کمکی در تسهیل ایجاد این آپارتمان ها دریغ نکرد. پس از قرعه کشی نیز خود برای افتتاح این مجموعه که به ایجاد آن علاقمند بود به کوی نویسندگان آمد».

این عکس هویدا را در میان نویسندگان و خانواده آنها نشان می دهد. اشخاص در عکس ردیف جلو عبارتند از راست: علی باستانی خبرنگار و نویسنده روزنامه اطلاعات، مهدی بهشتی پور در واقع پدر سندیکای نویسندگان و خبرنگاران روشنک نوح در کنار هویدا، امیر عباس هویدا، همسر منوچهر محجوبی، مسعود رحیمی نویسنده اطلاعات».

 

-7-

گفتنی است که هیچکدام از اهالی قلم و اعضای سندیکای نویسندگان و خبرنگاران به هنگام دستگیری و بازداشت هویدا و وزیرانش جواب آن همه «اظهار لطف» او را ندادند که به قول نوح «از هر نوع کمکی در تسهیل ایجاد این آپارتمانها دریغ نکرده بود»! چه در جریان اعتصاب طولانی مطبوعات که با عرض معذرت از تمام این دوستان با «کمال بی پروایی» و جسارت بی موردی از خود نشان دادند و چشمان خود را روی به همه آن چه نظام با دست و دلبازی در حق آنها- بخصوص اعضای تحریریه اطلاعات و کیهان کرده بود- بستند و حتی کسانی مانند صالحیار سردبیر و محمدعلی سفری نویسنده سیاسی روزنامه اطلاعات و رضا مرزبان (سردبیر روزنامه پیغام امروز) رحمان هاتفی (سردبیر کیهان) و .....

آتش بیار معرکه شورش و بلوای مذهبی و همکاری با عناصر کمونیست و توده ای شدند. صالحیار حتی با بزرگ کردن حرف 48 سیاه و، اگراندیسمان» آن در قسمت فنی موسسه اطلاعات، بزرگترین تیتر را بوجود آورد. بخصوص او ترتیبی داده بود که فاصله کمی در میان دو کلمه «شاه رفت» باشد که بعدها خود و دیگران یک پرانتز در میان (شاه) و (رفت) باز کردند و گنجاندند شاه (در) رفت!

بعضی از کارکنان تحریریه روزنامه «اطلاعات» بی شرمی را در حق من بجایی رساندند که در آن سالهای اول انقلاب کذایی که معمولاً نام بازداشت شدگان را تا روز محاکمه و محکومیتشان نمی نوشتند ولی روزنامه اطلاعات همان روز دستگیری من به وسیله انقلابیون اسلامی - عکس مرا در صفحه دوم اطلاعات با شرح مفصلی از فعالیت های مخرب!!این بنده و ضد انقلابی!! به چاپ رساندند و حتی برای ما گروه هم ساختند با نام دکتر مهدی بهار و سیامک پورزند به عنوان این که «توطئه ای علیه رژیم» براه انداخته بودیم! مشارکت جمعی داشته ایم، چاپ این خبر به شدت موجب نگرانی همسر عزیزم و دخترانم شد و همه فامیل. چون در واقع خبر اطلاعات پیش نویس ادعانامه دادستان انقلاب علیه ما برای اعدام بود.

آن هفته دوستی که از فاش گویی های اخیرم، ناراضی به نظر می رسید و آن را- دور از اخلاق و روش سالهای قلمزنی مطبوعاتی من می دانست- گله می کرد که نمی بایستی به نام کسی و جریاناتی اشاره می کردم، بخصوص اغلب آنها خودشان پشیمان شده و مرحوم شده اند!

گفتم: آیا چهل سال سکوتم بس نیست؟ در حالی که هنوز سینه ام از بعضی رازها و نامردی ها و خیانت ها انباشته و از جوش و خشم درونم، قلبم هنوز در خروش است؟!

بهتر دیدم که در همین جا که هنوز خیال میکنم این «مثلاً مقالات» ادامه داشته باشد آن داستان سعدی را به عینه از «گلستان» بیاورم:

«مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود سنگ را نگاه همی ‌داشت تا زمانی که ملِک را بر آن لشکری خشم آمد و وی را در چاه کرد. درویش بیامد و سنگ بر سرش کوفت. او گفت: تو کیستی و این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این سنگ همان سنگی است که فلان تاریخ بر سر من زدی! گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همی ‌کردم. اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت داشتم که بزرگان گفته اند:

ناسزایی را که بینی بخت یار

عاقلان تسلیم کردند اختیار

چون نداری ناخن درنده تیز

با بدان آن به که کم گیری ستیز

هر که با پولاد بازو پنجه کرد

ساعد مسکین خود را رنجه کرد

باش تا دستش ببندد روزگار

پس به کام دوستان مغزش بر آر!؟

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Library