تازه ترین نظریات! «ما»،جنبش مشروطیت وانقلاب اسلامی

by علی میرفطروس

اندیشه های سیاسی در مرداب خرافات و جهالت!

زمانی شعار جمعی از روشنفکران ایران، کمپانی های عظیم نفتی، حزب دموکرات امریکا و دار و دسته «هنری کیسنجر» یکی شد: سقوط شاه!

محمد رضاشاه پس از انقلاب 57 به این واقعیت رسیده بود که «امریکا حقیقتاً نقش بسیار بزرگی در سقوط» وی داشته است!

 

کتمان تاریخ عین تحریف تاریخ است!

در جامعه ای که هیچ بویی از «مشارکت مردمی و دموکراسی» نبرده بود آیا رضاشاه می توانست اصلاحات خود را به «شیوه دموکراتیک» انجام دهد؟

اکثر روشنفکران با دموکراسی غربی مخالف بودند و آنرا نوعی فریب می دانستند!

 

 

 

* نفت) وتضعیف پایگاه مذهب و روحانیت درزمان رضاشاه ومحمدرضاشاه، تلقیِ رویدادهای 57  به عنوانِ«انقلاب اسلامی» را دچار تردید می کند.چگونگی بررسی عقاید متفکران!

مسئلهء عقب ماندگیِ جامعهء ایران  همواره موردتوجهء متفکران عصرمشروطه بوده وهریک کوشیدندتا برای این مسئلهء تاریخی  راهی بیابند.اگربپذیریم که روشنفکران هرجامعه ای بازتاب وبالیدهء زمانِ خویش اند،آنگاه لازم است که دربررسی آرا و عقایداین متفکران به ممکنات ومحدودیت های تاریخی آنان توجه کنیم.بنابراین،نادرست است که ازروشنفکران عصرمشروطتیت آزادی و دموکراسی به معنای امروزی را توقع داشته باشیم چراکه بخاطر ساختاراجتماعی وبافتارفرهنگی آن زمان تولیدوتولدمفاهیم فلسفهء سیاسی غرب-خصوصاًآزادی ودموکراسی -اساساً-محال وغیرممکن بود.

دکترماشالله آجودانی درتحقیقات خویش کوشیده تا به این موضوعات مهم  بپردازد،کتاب«مشروطهء ایرانی»، تلاشی دراین باره بوده و صفتِ«ایرانی»نشان می دادکه مشروطه خواهی ما شباهتی با مشروطه طلبی اروپائی ها نداشت.گفتگوی اخیرِ وی با علی لیمونادی تجلی تازه ای ازنظراتِ مطروحه است که«چهارچوب نظری آجودانی»راتشکیل می دهند.مقالهء حاضر ضمن اشاره به برخی

 موضوعات تاریخی،می کوشدتابه ضعف ها وظرافت های این«چهارچوب نظری» نگاهی گذرا داشته باشد.این مقاله -درعین حال-ادای دینی است به دکترفریدون آدمیت ودکترهماناطق که درگفتگوی  دکترآجودانی مورد«بی مهری»قرار گرفته اند.

 

روشنایی چراغ مشروطه شناسی!

«آجودانی» درانتقادازعقایدمیرزاملکم خان وتجدیدچاپ روزنامهء «قانون» توسط دکترهماناطق درسال 1355،می گوید:«به جرأت می توان گفت که فریدون آدمیت وهماناطق روزنامهء قانون را نخوانده بودندوهمینحوری این روزنامه را چاپ کرده بودند».

باتوجه به وسواس،دقت وامانتِ  علمیِ آدمیت(که درزیربه آن اشاره می شود)،بنظرمی رسد که گفته دکترآجودانی نوعی«نیت خوانی»باشد،آنهم در شرایطی که هم فریدون آدمیت و هم  هماناطق،رخ درنقاب خاک کشیده وامکانی برای دفاع ازخود ندارند!

فریدون آدمیت- وبعد،هماناطق-پژوهشگرانی بودندکه درشبانه های خاموشی وفراموشی، چراغِ مشروطه شناسی را  فروزان ساخته بودند وبی هیچ اغراقی همهء ما مدیون رنج وُ شکنج های آن دو هستیم.درجائی گفته ام :«گاهی نامِ افراد تبلورِ شخصیتِ آنان است،یعنی اسم با مُسما همخوان وُ همآهنگ است،مانند:محمدعلی فروغی(ذُکاالمُلک)،فریدون آدمیت و...».دراینجا اضافه می کنم که فریدون ادمیت هماره، به آدمیتِ خویش وفادارماند.کمترپژوهشگری را می توان شناخت که مانندفریدون آدمیت  بی ادعا وُصبوروُ مُنزوی به تحقیقاتِ سترگ مشغول بوده باشد.ازاین نظر،اوازتبارمحمدعلی فروغی بود.به همت فریدون آدمیت بودکه تفکرعقلی دربررسی تاریخ  واردِذهن وزبان پژوهشگران ایران شد. آدمیت درمقدمهء چاپ سوم کتاب درخشانِ«امیرکبیروایران»(1348)دربارهء روش تحقیقاتی خویش نوشت:

-«روشِ من تحلیلی وانتقادی است.در واقعه یابی نهایت تقید رادارم که هرقضیهء تاریخی را تا اندازه ای که مقدوربوده است،همه جانبه عرضه بدارم.حقیقتی راپوشیده نداشتم ازآنکه کتمان حقیقتِ تاریخ،عین تحریف تاریخ است و مورخی که حقیقتی را دانسته باشدونگوید یا ناتمام بگوید،راست گفتارنیست.مسئولیت او چندان کمترازآن نیست که دروغزنی پیشه کرده باشد».

باگذشت 73سال ازنخستین چاپ وانتشار«امیرکبیروایران»(1325)می توان-وباید-برکمبودها وکاستی های آن ودیگرآثارفریدون آدمیت نگریست ودرارتقای مطالعات مشروطه شناسی کوشید،ازجمله دربارهء«میرزاملکم خان»که موردنزاع یاانتقاددکترآجودانی است.

دکترآجودانی باآنکه ها ناطق و فریدون آدمیت را« دو مورخ برجسته‌» می داند که«نقش مهمی در بازنگری انتقادی به تاریخ ایران به خصوص تاریخ دوره قاجار و مشروطه داشتند»،اما معتقداست که «بخشی از بدفهمی‌هایی که در تاریخ معاصر ایجاد شد،مستقیما‌ً به کارنامهء عملِ فریدون آدمیت و خانم ناطق برمی‌گردد».دراین باره،آجودانی-خصوصاً-به موردِ«میرزاملکم خان»اشاره می کند و اورا«نظریه پردازِ ولایت فقیه»می داند،درحالیکه پژوهشگران دیگر ملکم خان را«نظريه پردازِ نوسازی در صدر مشروطه»دانسته اند.دکترمحمدمصدق -که گویامحضرِمیرزا ملکم خان را درک کرده بود -معتقدبود:

-«اگر ناصرالدین‌شاه آدم عاقلی بود می‌بایستی تمام اختیاراتش را به مَلکم واگذار کند».

دکترهماناطق نیزکه ابتداء«با دفاع سرسختانۀ از میرزا ملکم»،بعدها درمقالهء«استادم، فریدون آدمیت»دربارهء میرزا ملکم خان نوشت:

-«من با ناپختگی- يک سره- همهء گفتار وکردار او[ملکم] را طرد می کردم. همه خدماتش را ناديده می گرفتم، امروز برآنم که ملکم خان با رَویه سياسی اش، نه تنها انديشهء قانون خواهی را در ايران پيش بُرد بلکه به سال هايی که ترکيه در کار کشتارعيسويان بود،با روشنگری ها و پادرميانی هايش،ازسرايتِ ارمنی آزاری در ايران جلوگيری نمود».

 

انقلاب بورژوا-دموکراتیک؟

«دکتر آجودانی» معتقداست که شکست مجلس ومجلسیان در تدوین یک قانون اساسیِ عرفی ودرنتیجه، نظارت 5تن ازعلمایامجتهدین باعث شدتا ما با«رو دربایستی وکج دار وُ مریز»بااین مسائل برخوردکنیم.«این امرنشان دادکه سنگ بنای قانون خواهی ودموکراسی(درمعنای محدودش)کج گذاشته شده بود،باتعارف وُ رودربایستی...».

دراینجاماباپُرسشی کلیدی در روش شناسی یامتدُلوژیِ بحث روبروهستیم:

می دانیم که جامعهء ایران درانقلاب مشروطیت جامعه ای بودکه 90%مردم آن  بیسواد بودندوساختاراقتصادی-اجتماعیِ آن -عمیقاً-روستائی وعشیره ای بودولذا انقلاب مشروطیت -اساساً- نمی توانست حامل آزادی ودموکراسی باشد. بنابراین:سئوآل اینست که دکتر آجودانی درتدوین قانون اساسی مشروطیت،چراخواهان«دموکراسی»است؟کدام ساختارسیاسی یا بافتارفرهنگی-اجتماعی ایران درآن زمان عامل یاحامل دموکراسی بود؟ آیا-مانندبرخی پژوهشگران- دکترآجودانی نیز معتقداست که انقلاب مشروطیت یک«انقلاب بورژوا-دموکراتیک»بوده؟وبراین اساس، آزادی ودموکراسی به سبک اروپائی را ازآن استخراج  می کند؟

همین«دموکراسی خواهی»درفرازِ دیگری ازگفتگو نیز تکرار می شود.به نظرآجودانی:«رضاشاه قوهء قضائیه وآموزش وپرورش را ازچنگ روحانیون بدرآورد وکوشیدتاباچنگ ودندان جامعه را به پیش ببرد ومتحول کند امابه زور،نه به شیوه دموکراتیک،درواقع، مشکل اساسی،همین جابود.این کارها با زور و قلدری انجام گرفت وازپائین به مشارکت مردم توجهی نکردند»... پرسش اینست که منظوراز«شیوهء دموکراتیک»چیست؟ درجامعه ای که هیچ بُنیه وبنیانی ازمشارکت مردمی ودموکراسی نداشت،آیا رضاشاه می توانست اصلاحات اجتماعیِ خودرا به«شیوهء دموکراتیک» به پیش بَرَد؟

باور به «وجوددمکراسی درانقلاب مشروطیت» درنظرات دکترهمایون کاتوزیان نیز به چشم می خورَد.وی باآنکه نسخه برداری ازمفاهیم جوامع غربی وتحمیل آن به تحولات سیاسی-اجتماعی ایران را نادرست می داند،بااینحال معتقداست:«رضاشاه  دموکراسی و مشروطه را بر انداخت»!.

سئوال این است که اگرقبل ازرضاشاه  دموکراسی ومشروطه ای وجودداشت، پس چراعموم رهبران سیاسی وروشنفکران برجستهء آن عصر،بدنبال«مردمقتدر»،«مشت آهنین»و یک«دیکتاتورِترقیخواه»بودند؟

 

روشنفکران ومسئلهء دموکراسی!

مسئلهء آزادی ودموکراسی حتی بعدازمشروطه ورضاشاه نیز در میان ازروشنفکران ورهبران سیاسیِ ایران جائی نداشت بطوری که معروف ترین روشنفکر وتأثیرگذارترین نویسندهء معاصر، جلال آل احمد، دربارهء استقرارآزادی ودموکراسی معتقدبود:

-« ما نمی توانيم از دموکراسی غربی سرمشق بگيريماحزاب و سازمان های سياسی در کشورهای غربی، منبرهائی هستند برای تظاهرات ماليخولياآميزِ ِ آدم های نامتعادل و بيمارگونه... لذا تظاهر به دموکراسی غربی، يکی از نشانه های بيماری غرب زدگی است».

دکترعلی شریعتی دموکراسی غربی را دموکراسی «غیر واقعی» خواندو درتوهینی کنایه آمیز،دموکراسی غربی را«دموکراسی رأس ها و نه دموکراسی رأی ها»می نامید.به نظر«شریعتی»:

-«دموکراسی نظام ضعیفی است و حتی خطرناک و ضد انقلابی... انحطاطی که در کشورهای لیبرالیسم و دموکراسی غربی پیش می آید نشانه ضعف این نظام در هدایت جامعه است».

شریعتی تأکید می کند:

-«اصل دموکراسی، مخالف اصل تحول انقلابی و پیشرفت است ... رهبری انقلابی با دموکراسی سازگار نیست...آزادی،دموکراسی ولیبرالیسم غربی چونان حجاب عصمت به چهرهء فاحشه است».

حقوقدان ومدافع معروف حقوق بشر،دکترناصرزرافشان نیزدرهنگامهء رویدادهای 57 معتقدبود:

-« حقوق بشر و دموکراسی غربی، فریب است. نمی‌توان در شعارِحقوق بشر غرب  صداقتی سراغ کرد.خطابه‌های پرطمطراق مُبلغین حقوق بشر وقتی از آزادی‌های دموکراتیک و حق بیان عقاید و نظرات فرد صحبت می‌کنند، طنین ریاکارانه‌ای پیدا می‌کند».

دکترعلی اصغرحاج سیدجوادی،نویسنده ورئیس «کمیتهء ایرانی دفاع ازآزادی وحقوق بشر» نیز،چهارروزپس ازپیروزی انقلاب درمقاله ای بنام« اگر شکوفهء سیب به میوه رسد»،ضمن اشارهء شاعرانه به آیت الله خمینی-درزیرِ«درخت سیب»-رعایت حقوق بشرنسبت به«عوامل ضدانقلاب»ومحاکمهء آنان را-اساساً- نالازم وغیرضروری  می دانست.

باچنان درکی از آزادی،دموکراسی وحقوق بشربودکه «کانون وکلای ایران» ازپذیرفتنِ وکالت ودفاع ازیکی ازبرجسته ترین وشریف ترین حقوقدانان ایران-دکترپرویز اوصیا- به اتهام «همکاری بارژیم طاغوت»پرهیزکرده بود!!

 

ازقوانین شرعی به قوانین عُرفی!

دموکراسی های غربی در یک رَوَندِتاریخی ودرازمدت وبربسترتوسعهء اجتماعی-اقتصادی ورشدنهادهای مدنی قوام یافتند که مفهوم«شهروند»ازمظاهرِآن بود.درانقلاب مشروطیت-اما-مفهوم«شهروند»هیچگاه شناخته نبودوبه همین جهت دراصلِ هشتم متمم قانون اساسی مشروطیت،بجای«شهروند»ازمردم ایران به عنوان«اهالی مملکتِ ایران»یادشده بودکه«درمقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود».

به نظر «آجودانی»: منظورقانون اساسی از«قانون دولتی»اینست که مردم دربرابر«قانون شرعی»یا«ملتی»متساوی الحقوق نیستند».

تدوین کنندگان قانون اساسی مشروطیت باهوشیاری و درایت بر«متساوی الحقوق بودنِ اهالی ایران دربرابرِ«قانون دولتی»تآکیدکرده اندتا«قوانین شرعی»را(که آجودانی آنرا«قانون ملتی یا شریعتی»می نامد!)درحاشیه قراردهندیا انرا به سکوت برگزارکنند.به عبارت دیگر،دراینجا برای اولین بار،«دولت»به عنوان متصدی ومتولی اجرای قوانین  شناخته می شودنه شرع ومحاکم شرعی.همین تعبیروتفسیر ازقانون اساسی مشروطیت بودکه درزمان پهلوی ها زمینهء وضع واجرای قوانین مدنی گردید.

اینکه ما بخواهیم انتظارات وتوقعات امروزمان را برتصمیماتِ روشنفکران یک قرن پیشِ سوارکنیم،مغایرباواقع بینی ونسبیت گرائی تاریخی  است.آجودانی -به درستی-از«قدرت هیولائی روحانیت درآن دوره»یادمی کند،اما این نکتهء مهم را کمرنگ می کندکه  قانون اساسی مشروطیت ازدرون همین «قدرت هیولائی»زاده شد ولذا،محدودیت ها،«محذوریت» هاو«رو در بایستی»های خودرا داشت.محمدعلی فروغی دربارهء «مخاطرات ومشکلات تدوین قوانین غیرشرعی» درآن زمان وایجاد دادگستری مدرن  می گفت:

-«…تصور نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت… لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسه‌ها تصادف کردیم… مِن‌جمله این که مقدسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرف‌ها زدند و رساله‌ها نوشتند که از جمله به خاطر دارم که یکی از آن رساله‌ها، اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا با بسم الله الرحمن الرحیم[اشاره] بشود… خلاصه با مرارت و خون دل فوق العاده و با رعایت بسیار ، اول قانونی که از کمیسیون گذشت قانون تشکیلات عدلیه بود که بر طبق آن عدلیهء ایران دارای محاکم صلح و محاکم استیناف و دیوان تمیز و متفرعات آنها گردید و دوم قانونی که گذشت،قانون اصول «محاکمات حقوقی» بود که تهیه آن را مرحوم مشیرالدوله دیده و زحمتِ گذراندنش را از کمسیون کشیده بود...».

بااینهمه،دریک مقایسهء تطبیقی می توان گفت که دراساسی ترین مسائل مربوط به عقب ماندگی های جامعهء ایران،روشنفکرانِ عصرِ مشروطیت از روشنفکران درانقلاب اسلامی (سال 57) جلوتربودند،هم ازاین روست که فقیه ضدمشروطه و برجسته ای مانندشیخ فضل الله نوری،بدست مشروطه طلبان بدارآویخته شد،ولی.بیانیه ها واعلامیه های سیاسی  دوران-براستی-سقوط اندیشهء سیاسی درمردابِ خرافه پرستی  وجهالت بود.توجیه این سقوط وجهالت با«انسدادِسیاسی»یا«دیکتاتوری شاه»نوعی فرافکنی و فرارازپذیرفتنِ مسئولیت رهبران سیاسی یا«معمارانِ تباهی امروز» است چراکه دربسیاری ازکشورها (مانندشیلی،اسپانیا،آرژانتین،کُرهء جنوبی و...) باوجودِانسدادِسیاسیِ شدیدتر،انقلابی صورت نگرفته بود!

 

انقلاب اسلامی دربسترِمساجدِ خالی وضعفِ نیروهای مذهبی!

برخی ازپژوهشگران درتوجیه وقوع انقلاب اسلامی،از«اسلام  پناهی شاه»وعلاقهء جوانان به باورهای اسلامی یادمی کنند،مثلاً:عباس عبدی(اصلاح طلب معروف): ضمن اعتقادبه «رشد باورهای مذهبی»و«استقبال جوانان از فرهنگ اسلامی درسال های دههء 1350»معتقداست:«بر اساس یک بررسی در آبان ماه ۱۳۵۲، تعداد ۹۰۹ باب مسجد در تهران مورد شناسایی شناخته شده بود. به عبارت دیگر، در عرض کمتر از ۱۴ سال، تعداد مساجد شهر تهران در حدود ۵ برابر شده است».

دکترعباس میلانی نیز معتقداست که«درسال1977(1356)چیزی نزدیک به 75 هزارمسجد وحوزه درایران مشغولِ کاربود...یکی ازمهم ترین نمادهای این تغییرودگرگونی،تصمیم محمدرضاشاه درتاسیس مسجدی دردانشگاهِ تهران بود.».

اینکه دکترمیلانی خواستِ دانشجویان مسلمان درتاسیس مسجدی دردانشگاهِ تهران را به «خواست شاه»  تفسیرکرده ویا این«نمونه»رابه کُل سیاست های فرهنگی وآموزشی شاه تعمیم داده،حیرت انگیزاست.این سخنان وارقام ،عمیقاًنادرست یا بسیاراغراق آمیزند،چراکه  به قول حجت ‌الاسلام مجتبی صداقت( معاون فرهنگی و اجتماعی مرکز رسیدگی به امور مساجد جمهوری اسلامی):« درسال1357درسراسرِایران نزدیک به27 هزارمسجد وجودداشته است».

رقمِ« نزدیک به 27هزارمسجد»وقتی درست تر می نمایدکه بدانیم در دههء 1350 ایدئولوگ های برجستهء اسلام سیاسی-مانندآیت الله مطهری ودکترعلی شریعتی-از«حالت نیمه مرده ونیمه زندهء اسلام ووضعیت خطرناک آن»سخن می گفتند.

دکترابراهیم یزدی ضمن ارائهء آماری،درباره «موقعیتِ روحانیون» درشهرهاوروستاهای  ایران،تأکیدمی کند:
-
« اکثریت قریب به اتفاق روحانیان ایران، باوضعیت و مقتضیات سیاسی، اجتماعی و گرایشات ذهنی مردم بیگانه بوده اند. این بی اطلاعی نقطهء ضعفی در جنبش روحانیان بود».
حجت الاسـلام سـید محمد خاتمی نیزدرتوضیح فضای فکری وفرهنگی آن زمان تآکیدمی کند:
-
« دانشـگاه های ما، مرعوب هیاهوی تبلیغی الحاد بودند و بچه های مسـلمان در دانشـگاه های ایران قاچاقی زندگی می کردند.».

مجتهدنواندیش،سیدمصطفی محقق داماد نیز ضمن ابرازشگفتی ازتوسعهء گرایش های غیراسلامی درایران تأکیدمی کند:

-«عالمان بزرگ،عمامه های کبیره و ریش های مهیب،همه چپ شده بودند».

 

نویسندگان وهنرمندان،تبلورِ«روحِ یک جامعه»!

ازطرف دیگر،گفته اندکه«نویسندگان ،شاعران  وهنرمندان،روحِ جامعه هستند».بااین تعریف،درنگاهی به ترکیبِ  شاعران، نویسندگان ،سینماگران ودیگرِهنرمندان ایران  درسال های 1350،به روشنی   در می یابیم  که95%شاعران،نویسندگان،سینماگران ودیگرهنرمندان  ایران درآن دوران،سکولار،لائیک،چپ وغیراسلامی بودند.این فضای فکری وفرهنگی نشان می دهدکه برخلاف نظرعباس عبدی ودکترعباس میلانی، اسلام -به عنوان یک آرمان حکومتی-جایگاهی درذهن وضمیرِجامعهء ایران  نداشت و«غفلت ساواک» (بزعم دکترمیلانی)ناشی ازاین بودکه محافل وگروه های کوچک مذهبی- اصلاً- خطری برای رژیم شاه بشمارنمی آمدند.بنابراین،تلقی رویدادهای سال 57 به عنوان «انقلاب اسلامی»-عمیقاً-چالش برانگیزوتردیدآمیزاست،وقوع دو رویدادِ عُمدتاً سکولار(عُرفی وغیراسلامیِ)یعنی انقلاب مشروطیت(1906) وجنبش ملی شدن صنعت نفت(1329)نیزاین تردیدوچالش را تقویت می نماید ،ضمن اینکه درسال های 1354-1355 آیت الله خمینی نه تنها سودای رهبری ورسیدن به قدرت سیاسی  نداشت بلکه - بخاطرپیری و کهولتِ سن،خواستارِ بازگشت به ایران بود.

 

امتناعِ تفکر و سرنگونی شاه!

آن «روحِ »وترکیبِ عُمدتاً سکولارِجامعهء ایران باظهورآیت الله خمینی و وقوع انقلاب اسلامی متناقض می نماید.این تناقض را چگونه می توان توضیح داد؟

واقعیت اینست که بعداز28مرداد32 وسقوط دولت مصدق،تحت تأثیرتبلیغات حزب توده،فاصلهء بین ملت و دولت(رژیم) چنان شدکه سرنگونی شاه  ذهنیت بخشی از رهبران سیاسی روشنفکران ایران را اِشغال کرد.این دسته، ضمن چشم بستن براصلاحات عظیمِ اجتماعی،آموزشی،صنعتی واقتصادیِ شاه،دریک«امتناع تفکر»معتقدشدند«تاشاه کفن نشود/این وطن،وطن نشود».سردستهء این گروه ازروشنفکران،حلقهء روشنفکریِ جلال آل احمدبودکه پس ازبُریدن ازحزب توده، چونانِ«خسی درمیقات»به عقایدِارتجاعیِ آیت الله خمینی پیوست آنچنانکه درسفربه مکه (به سال1343) طی نامه ای به خمینی نوشته بود:

-«... طرح دیگری در دست داشتم  دربارهء نقش روشنفکران میان روحانیت و سلطنت  و توضیح این که چرا این حضرات[روشنفکران] همیشه درآخرین دقایق، طرفِ سلطنت را گرفته اند و نمی بایست... همچنان که آن بار در خدمتتان به عرض رساندم، فقیر، گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید... فروردین 35 روز شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۴۳ / ۸ ذی حج 1383    والسلام - جلال آل احمد ».      

باتوجه به زخمِ دیرپای حزب توده ونیروهای جبههء ملی در رویدادِ28مرداد32، عده ای از روشنفکران غیرتوده ای -به رهبری آل احمد –نیز معتقدشدندکه «تنها راهِ رهائی ملی،سرنگونی شاه است».آنان -بی آنکه بدانند درپُشت دروازه های شهرتهران منتظرکدام «سلطان عادل» هستند-درنهیلیسمی ویرانساز  گوری برای ملتِ ماکَندندکه همهء ما  درآن خُفتیم:

نادری پیدا نخواهدشد«امید»

کاشکی اسکندری پیداشود

چنین اعتقادی،مخرجِ مشترکِ مبارزات نیروهای سکولار با روحانیون شیعه شدکه ازاصلاحات اجتماعی رضاشاه ومحمدرضاشاه آسیبِ فراوان دیده بودند.بااینحال،درماه های مردادوشهریور1357 ارزیابی مسئولان سازمان سیاوسازمان دفاعی آمریکا دربارهء رویدادهای ایران چنین بود:

ایران در موقعیت انقلاب و یا حتی ما قبلِ انقلاب  قرار ندارد».

بنابراین،می توان گفت آنچه که نظام ایران و شاه را سرنگون کرد،تلاش کمپانی های نفتی بودکه از بلندپروازی های شاه و پافشاری وی در افزایش هرچه بیشترقیمت نفت  هراسان بودندچنانکه چندسال قبل ازظهور خمینی، درسال 1974/1353 هنری کیسینجردرشورای امنیت آمریکا  گفت:

-«…دراینجا[آمریکا]برخی براین عقیده اندکه یابایدشاه دست ازسیاست های نفتی خود بردارد و یامابایداورا عوض کنیم».

روی کارآمدنِ دموکرات ها درآمریکا به رهبری جیمی کارتر،فرصتی شدتا سقوطِ«شاهِ (طرفدار) حزب جمهوریخواه و دوست صمیمی ریچاردنیکسون»در دستورِروزِکمپانی های نفتی قرارگیرد.اینک که 40 سال از«انقلاب اسلامی» می گذرد،می توان به آخرین سخنان شاه  توجهء بیشتری کرد.اودر«پاسخ به تاریخ»ضمن اینکه تاریخ امپراطوری عظیم نفتی را«تاریخ غیرانسانی»می نامد،تأکیدمی کند:

مبارزهء من،بازمان بودکه شایداکنون همه متوجهء مفهوم وهدف آن  بشوندودریابندکه چراانقلاب درسال 57 وقوع یافت وهمه چیزرامتوقف کردباید صمیمانه اعتراف کنم که می خواستم ملت کهنسال ایران راباشتابی که شایدبیش ازتوانش بود،به سوی استقلال،همزیستی،فرهنگ،رفاه،یعنی آنچه که «تمدن بزرگ» می خواندم،پیش ببرم.شایداشتباه اصلی من همین شتاب بود.می خواستم پیش ازپایان ذخایرنفتیِ کشور،کارسازندگی ایران رابه سرمنزل مقصودبرسانم.البته دراین رهگذرمخالفانِ بسیارداشتم که کوشیدندمراازپای درآورند،درشماراین[مخالفان]بایدبیش ازهمه از دار و دستهء شرکت های بزرگ نفتی نام برد از1337که شکیبائی من دربرابرتحمیلات وسوءاستفاده های شرکت های بزرگ نفت-واقعاً-بپایان رسیدوما درمقامی بودیم که می توانستیم باآنان -جداً-به مقابله بپردازیم،اندک اندک حوادث ووقایعی غریب و شگفت انگیز وقوع یافت…به محض اینکه ایران حاکمیت مطلق ثروت های زمینی خودرابدست آورد،بعضی ازوسایل ارتباط جمعی ِ دنیا مبارزه ای وسیع علیه کشورما آغازکردند ومراپادشاهی مُستبدخواندند... بیش ازپیش،معتقدم که آمریکا،حقیقتاً،نقش بسیار بزرگی درسقوط من  ایفاء کرده است».

***

تاریخ معاصرایران،حکایتِ پایان ناپذیری است که گذشتگان دربارهء آن  نوشته اندو آیندگان نیز ازآن خواهندنوشت.درسال های اخیر،خوشبختانه،پژوهش های تاریخی از اعتدال وانصاف بیشتری برخوردارشده اند،بااینحال،دربارهء این شخصیت سیاسی یاآن رویدادتاریخی هنوزنقدوُنظرها فراوان است ولذا،برعهدهء پژوهشگران مااست که بابلندنظری،نسبیت گرائی وشجاعت اخلاقی  به شفافیت وغنای حافظهء تاریخی جامعه  کمک و یاری کنند.

 

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Free Subscription