اشاره: متن زیر بخشی از یادداشت های نگارنده است که در کتاب «بیداری ها و بیقراری ها» منتشر خواهد شد. «بیداری ها و بیقراری ها» نوشته هائی است «خطی به دلتنگی» که می خواست نوعی «یادداشت های روزانه» باشد، دریغا که- گاه- از «خواستن» تا «توانستن»- فاصله بسیاراست.
در سال های مهاجرت نامه های فراوانی به دوستانم نوشته ام که شامل بسیاری از دیده ها و دیدگاه های نگارنده است. دریغا که بسیاری از آنها در دسترسم نیست هر چند رونوشتِ موجود برخی از آن ها می تواند به غنای این یادداشت ها بیفزاید.
«بیداری ها و بیقراری ها» تأملات کوتاه و گذرائی است برپاره ای از مسائل فرهنگی، تاریخی و سیاسی: دغدغه ها و دریغ هائی درشبانه های غربت تبعید که بخاطر خصلت خصوصی خود، گاه، روشن و آرام و رام، و گاه، آمیخته به گلایه و آزردگی و انتقاد است. شاید سخنِ «تبعیدیِ یُمگان» (ناصرخسرو قبادیانی)- بعد از هزار سال- هنوز نیز سرشت و سرنوشت ما را رقم می زنَد.
این یادداشت های پراکنده، حاصل پراکندگی های جان و شوریدگی های ذهن و زبان است درگذارِ زمان، «حسبِ حالی» که با تصرفی در شعر حافظ می توان گفت:
حسبِ حالی بنوشتیم وُ شد ایامی چند/ محرمی کو؟ که فرستم به تو پیغامی چند/.
***
در محضر استاد «محجوب»!
عضویت، در حزب توده، دوران خریت ما بود!
چیزی نمانده بود که مانند خان مغفور علاوه بر هفده شهر، هفتاد شهر دیگر را به روسها ببخشیم!
خلیل ملکی روشنفکر میهن پرست و شریفی بود که سال ها از زمانه خود جلوتر بود و «دورنمایی» را می دید که دیگران از دیدن آن عاجز بودند!
بیشتر شاعران و نویسندگان که محبوب شدند دست پرورده مرتضی کیوان بودند!
* 25 اردیبهشت1371/15می1992
دیروز با استاد محمد جعفرمحجوب دیدار کردم. چند سال پیش برای تکمیل کتابخانه ایرانشناسی دانشگاه استراسبورگ (فرانسه) دکترمحجوب به دنبال مجلداتی از لغتنامه دهخدا بود و من توانسته بودم که این مجلدات و چند کتاب دیگر را در اختیارش بگذارم. حالا گویا با شنیدن فروش بخشی ازکتابخانه ام به اسماعیل پوروالی مدیر و سردبیر مجله «روزگارِنو» (به همت دوست نازنینم مرتضی نگاهی) می خواست بداند که ریز وُ درشت این کتاب ها چه بود؟، بقول صائب:
از بس کتاب در ره میخانه داده ایم/ امروز خِشت میکده ها از کتاب ما است/.
استاد محمدجعفرمحجوب!
وقتی دانشجوی شبانه دانشگاه تهران بودم، استاد محجوب را در دانشکده ادبیات می دیدم و گاه در کلاس های سبک شناسی وی شرکت می کردم و ازغنای اندیشه و حافظه حیرت انگیزش لذت می بردم. محجوب- به راستی- «دائرة المعارف سیارِ شعر وُ ادب پارسی» است و... حالا- بعد ازسال ها- موضوعِ فروش کتاب های کتابخانه ام و همسایگیِ دیوار به دیوارِما با خانواده شهریار (فرزنداستادمحجوب) بهانه و فرصتی بود تا در کافه معروف «سارا برنارد» (Sarah Bernhardt) از محضرش استفاده کنم.
فروتنی استاد یادآورِعیاران است. دکتر محجوب سالیان دراز- در پرتو فرهنگ عامه و تحقیقات گسترده درباره فتوت یا آئین جوانمردان – با آنها زیسته است و از این نظر شباهت فراوانی به شاهرخ مسکوب دارد.
مثل سال های دانشکده، سخنش گرم وُ دلنشین است. با توجه به رسالهٔ دکترای محجوب درباره «سبک خراسانی در شعر فارسی»، می پرسم:
-فکر می کنم که «سبک خراسانی» در تداوم خود به «سبک عراقی» می رسد و یکی از نمایندگان برجسته آن، سعدی شیرازاست. به نظرمی رسد که سعدی زمینی ترین شاعر در تاریخ ادبیات ایران باشد، منظورم اینست که عشقِ سعدی (بر خلاف حافظ) عمیقاً زمینی، انسانی وغیرعرفانی است.
استاد محجوب: بله! بنده غزلیات سعدی را «صدرنشینِ غزل عاشقانه» نامیده ام. نکته مهم درباره سبک خراسانی، فضای شاد، خوشباشی، پُرگل وُ باغ وُ بزم است که بیشترخود را در قصیده های مطنطنِ فرخی سیستانی، انوری، خاقانی وعسجدی نشان می دهد، در حالیکه سبک عراقی بیانگر سوخت و سازهای عاطفی انسان است و از این نظر، غزل جلوه گاه سخن شاعر می شود. بعدها «مکتب وقوع» و خصوصاً شعرهای «وحشی بافقی» این سوخت و سازهای فردی و عاشقانه را، بازبانی بسیار ساده وعاری ازصنایع شعری تداوم داد.
میگویم: در سال های 1448- 1349در دانشکده ادبیات تبریز از دکتر رشید عیوَضی (استاد ادبیات فارسی) شعری از سعدی شنیده بودم که برخی از ابیاتش جزو «امثال سایره» در زبان فارسی است، مانند این شعر سعدی که بعد از گذشت اینهمه سال، هنوز بخاطرم مانده:
سَل المَصانِعَ رکباً تهیمُ فی الفلواتِ (1)
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی
شبم به روی تو روز است وُ دیده ام به تو روشن
وَ اِن هَجَرتَ سَوا عَشـیتی و غداتی (2)
استاد محجوب می گوید: اصلاً یکی از نشانه های سبک عراقی همین حضورابیات و امثالِ عربی است. این«عربیُت» در قصاید سبک خراسانی خیلی کم است. اینگونه اشعار «ملمع» نامیده می شوند، یعنی، شعری که مصراعی از آن، فارسی و مصراع دیگرش، عربی است و در این باره، سعدی واقعاً سنگ تمام گذاشته هر چند که ملمعات حافظ هم درخشان است مانند این بیت معروف: «الا یا ایها الساقی اَدِر کأساً و ناوِل ها / که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها»/.
می گویم: گویا «سودى» در شرح حافظ مدعی است که این مصراعِ عربی از«یزیدبن معاویه» است و حافظ ازاو «استقبال» کرده!
دکترمحجوب با تأکید می گوید:
-نه! نه! این یک اشتباه است و ظاهراً ناشی از انگیزه های سیاسی تُرک های سُنی مذهب بوده. یزید بن معاویه- البته- دارای طبع شعر بوده و اتفاقاٌ شعرهای نابی هم داشته ولی با تحقیقات دقیق علامه قزوینی، در هیچیک از دواوین موجود، سخنی از این مصراعِ یزید نیست. ظاهراً اختلاف صفوی های شیعه مذهب با عثمانی های سُنی مذهب، باعث شده تامحققان تُرک با این«استناد»، حافظ را در نظر ایرانیان، کوچک کنند...
سعی کردم که از«مجلس یزید» خارج شویم و به کربلای دیگری برویم. با توجه به عضویت شاهرخ مسکوب، جلیل دوستخواه، مهرداد بهار و دکتر محجوب در حزب توده، از فعالیت های او درحزب توده می پُرسم. استاد محجوب با طنزی خاص می گوید:
- دوران خریت ما بود آقاجان! ما که آنهمه به استقلال وآزادی ایران علاقه داشتیم، می خواستیم که این استقلال و آزادی را از دولت شوروی طلب کنیم:
سال ها دل طلبِ جامِ جم از ما می کرد/ آنچه خود داشت زبیگانه تمنامی کرد/.
نزدیک بود که مانند «خاقان مغفور» (فتحعلیشاه قاجار) علاوه بر17 شهر قفقاز، هفتاد شهرِ دیگر ایران را به روس ها ببخشیم! این، عینِ خریت ما بود. خدا بیامرزد خلیل ملکی را که چه خونِ دلها خورد و چقدر دچار«ترور شخصیت» شد!
می پُرسم: فکر می کنید علل یا عوامل ترورِ شخصیت خلیل ملکی چه بود؟
استاد محجوب: خلیل ملکی سال ها از زمانه خود جلوتربود و«دورنما» ئی را می دید که دیگران از دیدنِ آن عاجز بودند، خصوصاً درباره استالینیسم و سوسیالیسمِ اتحاد جماهیر شوروی. او روشنفکر میهن پرست، شریف و صریح اللهجه ای بود وعقایدش را بدون«ملاحظه» ابرازمی کرد. در جامعه ای که «ملاحظه کاری» جزوِ «ملزومات» بود، طبیعی بود که مواضع ملکی علیه شوروی ها، رهبران حزب توده و حتی جبهه ملی می توانست او را موردِ نفرتِ این و آن قرار دهد. در واقع، زندگی وعقاید ملکی مصداق این شعر حافظ بود: زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس!
در فکرخلیل ملکی بودم که می پرسم:
- کدام شخصیت درحزب توده برای تان برجسته و دوست داشتنی بود؟
به فنجان قهوه اش نگاه می کند، گوئی که در آن،«عکس رُخِ یار دیده است»:
- مرتضی کیوان! مرتضی کیوان! اوچکیده فرهنگ و رفاقت بود (رفاقت درمعنای لوطیانه کلمه)... کیوان ادبیات را مقوله ای انسانی می دانست نه طبقاتی. مین اعتقاد باعث شده بود تا او با طیف مختلفی از نویسندگان و شاعران رفت وآمد داشته باشد، ازچپ تا راست و میانه! (هر چند که گاه از«آثارارتجاعیِ» برخی ها هم یادمی کرد). به توصیه کیوان بود که من کتاب «پاشنه آهنین» (جک لندن) وبعد «مروارید» (جان اشتاینبک) را ترجمه کردم که با مقدمه مرتضی کیوان منتشرشده بود.
می پرسم: نظرکیوان نسبت به ملی شدن صنعت نفت و دکترمصدق چه بود؟
محجوب تمایل چندانی به این بحث ندارد، با اینحال به اصرارمن می گوید:
- متأسفانه مانند بیشتر ِاعضای حزب توده، کیوان نظرمساعدی نسبت به مصدق نداشت و دولت مصدق را «بورژوائی»، «مرتجع» و «وابسته به امپریالیسم» می نامید. شاید یکی از دلایل این اعتقادات، فشارهای مالیِ شدیدی بود که بخاطرسیاست های نفتی مصدق به کارگران، معلمان و طبقات محروم جامعه وارد می شد و کیوان- با آن روح بزرگ و حساسش- نمی توانست شاهد و ناظرِ آن محرومیت ها باشد...اصلاً کیوان اهل سیاست نبود. او «رندِعالم سوز»ی بود که بقول حافظ: «بامصلحت بینی» میانه ای نداشت و همین رندی یا پاکباختگی- سرانجام- سرنوشت خونینش را رقم زد... مرتضی کیوان کمتر می نوشت ولی بیشترمی خواند و می اندیشید... او یک راهنما و راهساز بود و شاید بهمین جهت به استخدام وزارت راه درآمد و نشریه «راه نو» را منتشرکرده بود!
از چپ: مرتضی کیوان، احمدشاملو، نیمایوشیج، سیاوش کسرائی و هوشنگ ابتهاج
استاد با اشاره تلویحی به احمدشاملو می گوید:
- بیشترِ این شاعران و نویسندگانی که امروزه محبوب شماها هستند، در واقع، دست پرورده مرتضی کیوان هستند... کیوان بضاعت مالی خوبی نداشت ولی چشم ودلش از زرق وبرق های این زندگیِ مبتذل سیر بود. در طول زندگیِ پُر فراز نشیب، من کمتر انسانی را به نجابت و شرافت او دیده ام: کم حرف، فروتن، عمیق و بی ادعا. امیدوارم که به قول بیهقی «قلم را لَختی بر وی بگریانم» و مطلب دقیقی درباره کیوان بنویسم و به او ادای دین کنم...
____________________
1- سَل المصَانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلواتِ= درباره چشمهها از سواران (تشنه) که در بیابانها سرگردانند، بپرس!
2- وَ اِن هَجَرتَ سَوا عَشـیــتی و غـداتی= اگر از پیشم به روَی شب و روزم یکسان میشود.
3- الا یا ایها الساقی اَدِر کأساً و ناوِل ها= هان ای ساقی! جامی به گردش درآر وُ به من ده!