در اینکه ما ایرانیان با همه سواد و هوشمان، در از فهم مسائل اجتماعی و شعور، ضعیف هستیم، شکی نیست و علت آنهم «تلقین» هائی است که طی قزن ها به ذهن ما شده است و از حقیقت دور افتاده ایم.
من صلاح نمی دانم در این نوشته به آن علت ها پرداخته شود ولی می توان به تاریخ کشورمان اشاراتی داشته باشیم.
شاید لازم نباشد از آغاز تاریخ 2500 ساله کشورمان شروع کنیم و تنها به بررسی برخی «رویدادهای اثر گذار» اکتفا می شود، به عنوان مثال:
پادشاهی شاه اسماعیل صفوی در زندگی ملت ایران اثرگذار بوده است ولی پادشاهی شاه طهماسب صفوی که زمان زیادتری هم پادشاه بوده است اثرگذاری زیادی نداشته است.
دلیل یکی از نکاتی که قابل بررسی ست شکست پی در پی ساسانیان از اعراب مسلمان است و برای بررسی دقیق این موضوع باید از کتاب «نشیبی دراز پیش از فراز» استفاده که دوست دانشمند و شایسته «مهندس شاهین نژاد» آنرا نوشته است و پژوهشی از چهار سال تاریخ ایران: از زمان خسروپرویز تا آغاز پادشاهی یزدگرد سوم یعنی از سال 628 تا 632 میلادی.
«دوازده مرد و زن به عنوان شاه ایران تاجگذاری کردند و هر یک پس از زمان کوتاهی با خشونت یا بی خشونت به زیر کشیده شدند که عبارت بودند از «قباد دوم شیرویه در ( کمتر از یکسال) اردشیر سوم (هفده ماه)، شهر براز چهل روز پوراندخت (یکسال و سه ماه) گشتسب (دو ماه) خسرو سوم (دوماه پیروز دوماه (فرخزاد) (یک ماه و چند روز) آذرمیدخت (چهارماه) هرمز پنجم (دوماه). خسرو چهارم، کمتر از (یک ماه) خسرو پنجم (یک ماه).
اگر نام یک کشور را ذکر کنند و از شما بپرسند در آن کشور در عرض چهار سال دوازده پادشاه بر تخت نشسته اند...!
شما خودبخود می توانید حدس بزنید آن کشور به طور مسلم حکومتش رو به سرنگونی رفته است. در مورد کشور عزیز ما ایران نیز همین گونه است و در سال های آخر پادشاهان ساسانی کشور بسوی فروپاشی می رفت اگر شما به اسم این پادشاهان توجه کنید، به آسانی درمی یابید که بین آنها چند نفر بوده اند که از نژاد شاهان و شاهزاده های ساسانی نبوده اند. مثلاً «شهر براز، آذرگشت، فرخزاد و احتمالاً پیروز» هنگامیکه یک سردار برتخت بجای پادشاه می نشیند یعنی آن شاه قدرت اداره کشور را نداشته است و سردار او را در کنار زده و بجای او نشسته است. از سوی دیگر مردم و سپاهیان تن به پادشاهی یک «سردار» نمی دهند ومثلاً سردار سپاه «هشر براز» که بر تخت پادشاهی می نشیند بعد از چهل روز به دست چند سرباز به طور ناگهانی به قتل می رسد. یعنی آن سربازان قبول نمی کرده اند که سرداری پادشاه برحق را بکشد و بجایش بنشیند!
باز عیناً از کتاب مهندس شاهین نژاد می آورم: «یکی از کسانی که در به هم ریختگی اوضاع کشور در فاصله زمانی مرگ خسرو پرویز تا پادشاهی «یزدگرد سوم» به رهبری ایرانشهر رسیده «آذرمیخدت»دختر بسیار زیبای خسرو پرویز بود.
در پی گرایش سرداران برجسته کشور برای به دست گرفتن تاج و تخت «فرخ هرمز (پدر رستم فرخزاد) از آذرمیدخت خواستگاری کرد تا با پیوند دادن نیروی نظامی خویش با خون ساسانی، بزرگترین گام را در رسیدن به بالاترین جایگاه کشور بردارد. آذرمیدخت- که در حیله و نیرنگ فرزند خلف پدرش بود- این سردار شایسته را با دسیسه ای از میان برداشت تا مانند پدرش بیش از پیش کشور را از سرداران بزرگ خالی کرده باشد.
هنگامیکه سرداران ارتش ایران شاهد پیشرفت های اعراب مسلمان در سرزمین هایی در غرب رود فرات شدند. این سرداران ایرانی کوشیدند آذرمیدخت را از پادشاهی کنار بگذارند زیر پادشاهی یک زن (دختر خسرو پرویز)در جسور شدن اعراب اثر داشت و آنها پادشاه زن را به چشم حقارت می نگریستند و سران ارتش باهم مشورت کردند و یزدگرد سوم را یافتند که فرزند شهریار بود و شهریار هم از فرزندان خسرو پرویز بود که به دست شیرویه کشته شده بودند. شیرویه هفده برادر دلاور و فرهیخته خود را کشت و این یزدگرد سوم که در واقع نوه خسروپرویز بود از کشته شدن برکنار مانده بود و در شهر استخر می زیست و در آن زمان به گفته مورخان طبری هشت سال و به قول «دینوری» شانزده سال داشت ولی با تصویری که از یزدگرد در سال دهم پادشاهی او بر سکه ای نقش شده است.
او هنوز به نوجوانان، بیشتر می نماید. دراین مورد باید قول «طبری» را قبول کرد. «رستم فرخزاد» در آغاز پادشاهی یزدگرد امور مملکت را با مشورت با سرداران نظامی دیگر اداره می کرد ولی کم سن و سالی یزدگرد سبب شد که در گوشه و کنار کشور مدعیان دیگری برای پادشاهی پیدا شوند. در طول پنج سال اول پادشاهی یزدگرد سوم، در نقط دیگر کشور: «هرمز پنجم، خسرو سوم، پیروز سوم، و خسرو چهارم» هر کدام ادعای پادشاهی کردند. همه اینها بر روی هم و حسادت سرداران ایرانی با یکدیگر که هر کدام نگران خود و زندگی اشان بودند که مبادا دیگری به پیروزی برسد و مقام پادشاهی را از آن خود کند، سبب شد که سپاه ایران به سرداری رستم فرخزاد در مقابل سپاه اعراب مسلمان به سرداری «سعد ابن ابی وقاص» در محل قادسیه (کربلای امروزی) شکست بخورد.
اگر ما ایرانیان بخواهیم به باور اجتماعی بالائی دست پیدا کنیم باید علت های این نابسامانی سلسله ساسانی و فروپاشی آن ها را بررسی کنیم تا چنانچه «علت» را یافتیم یک قدم به سوی افزایش فهم شعور اجتماعی خود برداشته ایم.