چنانکه دوستان عزیز و خوانندگان مجله ما مبسوقند و لابد در این «مثلاً خاطرات» خوانده اند که رمز و راز خاصی در این خاطرات- که بخشی از آنها به واسطه ضایعات ذهنی، از ریخت افتاده و یا از در اصل خود دور افتاده و کج و کوله شده است، اسراری فاش نمی شود..... فقط بخش های عادی از زندگی های گذشته است که به واسطه علاقه عده بسیاری از هموطنان به مرور در سالهای گذشته این «دم قلم ریخته ها»! هم برای خود ارزشی پیدا کرده و یا در حد وقت گذرانی و به قول دوستی که هر وقت یکی از این نوشته ها به ته می کشد یک ذکر خیر و «پدر بیامرزی» ای! نصیب نویسنده آن می سازد و دوست دیگری که در مقام معلمی که مقامی در حد «ارسطو» در مورد این بنده دارد. مدام تشویق ام می کند که هر جوری شده این نوشته ها را ادامه بدهم در حالی که خود آن جناب سینه ای سرشار از این نه فقط «مثلاً خاطرات» که زندگی های قلمی و مطبوعاتی از اهل قلم و هنر دارد. خدا کند که خود همت کند و «ملاحظه کاری» که این بنده حالا حس می کند که چطور مثل دشنه شمر ذالجوشن توی پک و پهلوی آدم است- مانع نوشتن آن خاطرات نشود.
جز دیگر قضیه این که بنده در فصل هایی از زندگی خود به هیچ وجه «کاره» ای نبوده ام. اصولاً هیچ زمان شغل و حقوق ماهانه دولتی و پستی در ادارات و سازمانهای مملکتی نداشته ام و بابت گرفتن مقام دولتی، سگ دو نزده ام و مهم اینکه لنگه گیوه ای هم در ممالک فرنگستان از من هم با کلوخی و پاره آجری نخواسته اند که به حواله عمر و زید توی سری بزنند و اگر «اصلاح بود» به حساب بنده بگذارند.
ته و توی تمام «مثلاً خاطرات» همین چیزهاست. چندی پیش خانمی برای من که نه سر پیازم نه ته پیاز- درباره افاده فلان خانم هنرپیشه و خواننده ای با تحقیر می گفت: «حالا نوشتن خاک بر سری اون زنیکه چیه؟! (او لفظ بدی در مورد آن خانم به کار می برد که من در نقل آن موجبی نمی بینم و در هر حال توهین به یک هنرپیشه است).
یا در فلان مراسم رسمی با حضور سران مملکتی بنده هم بوده ام ولی هیچ «اسرار خاصی» فاش نشده و موضوع پیچیده ای در آنجا اتفاق نیفتاده بود که بنده مجبور باشم حالا به عنوان «مثلاً خاطرات»- مثل خیلی از کتب منتشره خاطرات- یک مشت دروغ و جعل و احتمالاً راست و غیر مفید و یا فتنه انگیز، با منم زدن ها و هارت و پورت و تفاخر خرج شما کنم؟!
فوقش این که در یکی از سالهایی که جشن شیراز در دوران گذشته برپا بود. ما یک شب ذاق و ذوقی کرده بودیم که چرا جلوی ورود عده ای از نویسندگان و روزنامه نگاران را به محل مراسم گرفته اند. آنها گویا دقایقی پس از آغاز برنامه رسمی به محل آمده بودند. اگر می خواستند که آن عده در محل جشن نباشند، چرا دعوتشان کرده بودند؟ و حالا که خرجی شد و یک «مشت آدم فضول ، ایراد گیر و پر توقع!» را به آنجا کشانده اند! (جالب این که هنگام اجرای برنامه هم جایشان را همچنان خالی گذاشته بودند) دیگر با پنج دقیقه تأخیر ورود «پس از اجرای برنامه»! چیزی از مقام کبریایی «حافظ» کم نمی شد!!.... که قشقرقی به پا کردند که بیا و تماشا کن!؟
یا محض خنده، رقاصه مست ولایعقلی را در یکی از برنامه های مسافرتی در اتاق یک استاد سرشناس و فاضل دانشگاه خوابانده بودند که آبروی استاد را ببرند و او را از سکه بیندازند که این بنده جماعت را به اعتراض همگانی کشاندم و آن بنده خدا رقاصه را (بناچار) بیرون انداختیم!.
دیگر این که بایستی بالاجبار در این چرکنویس ها از مرور تاریخ زندگی شخصی صرفنظر کرد چون هر چه کلاهم را قاضی کردم، دیدم که بسیاری از این روزمره های زندگی گذشته ما، ربطی به اوضاع زندگی مردم امروز ما، تاریخ کشورمان ندارد. یال و ماهی در چهل، پنجاه سال پیش به یکی دوتن از استادان و دانشگاه پیشنهاد کردم که تاریخ زندگی و عمومی مردم ایران را- نه تاریخ رسمی کشورمان را- بنویسند و در نتیجه یک تاریخ کامل عمومی داشته باشیم که در مجموع بتوان با مرور یک دوره از چنین تاریخی و رویدادهای کشورمان، از همه آنچه در وطنمان گذشته، آگاه شد.
-2-
برنامه صبح جمعه رادیو ایران (شما و رادیو) چنانکه برنامه ریزی شده بود، پیش می رفت. متنوع، شاد، بدون نصیحت گویی سیاسی و اجتماعی و مجیز این را گفتن. سرمان به کار خودمان بود و هر برنامه ای هر چه شنیدنی تر می شد. از طریق خانم با حسن نیتی به نام «افشار»- دفتر تلفن و شکایات مخصوص رادیو- در جریان «چغلی» ها و زیر آب زدن ها بودیم. الحق والانصاف که تمام هنرمندان و هنرپیشه های «شما و رادیو» با فداکاری و عشق کارشان را با رضایت دنبال می کردند. گرفت و گیرهایی به واسطه مسایل اعتیادی و تأخیر برنامه و اشتباه در «متن» های رادیویی نداشتیم!
تنها برنامه سفارش شده مربوط به خانم ملوک ضرابی بود که روز عیدهای رسمی و مذهبی مانند عید قربان، عید فطر، عید غدیر، تولد شاه، عید نوروز، سیزده بدر، که برنامه شما و رادیو با تبریک واجرای ترانه ای از «ملوک» شروع می شد. با پخش نقل و شیرینی سکه نیم پهلوی برنامه اش شور خاصی داشت و در پایان نیز طبق معمول ترانه ای را- که زمانی جان و حالی داشت- اجرا کرده و ضبط شده بود- پخش می شد!
آنروز سه شنبه و عید غدیر که آمده بود. چون خبر شده بود که تغییراتی در برنامه شده او هم دو سه نوازنده با خودش آورده بود که یعنی آهنگ جدیدی اجرا خواهد کرد!
ضبط زنده در سالن بزرگ رادیو آن هم با حضور پر سر و صدای تماشاچی ها- دردسر زیادی داشت و لااقل پنج میکروفن باید بکار می افتاد یا حدود نیم ساعت کار وصل و میزان کردن بلندگوها، صداگیری طبق معمول «ملوک» ضرابی کار خوش و بش خود را با تماشاچیان و نوازندگان و دیگران یک ساعتی طول می داد تا شاهرخ نادری مسوول ضبط برنامه تمام میکروفن ها را روشن می کرد و استودیو آماده ضبط می شد.
اما هنوز دقایقی از نواختن مقدمه آهنگ نگذشته بود که فریاد اعتراض شاهرخ نادری بلند شد: خانم این همون ترانه قدیمی نرمک نرمکه!
ملوک ضرابی در حالی ارکستر همچنان آهنگ را ادامه میداد گفت: اجراش تازه اس!
اما آن روز شاهرخ نادری گفت که تمام میکروفن ضبط صداها را خاموش کنند و بلوک ضرابی هم خیلی عادی برنامه خود را تا پایان اجرا کرد که لابد برای حاضرین در استودیو، این برنامه زنده جالب بود.....
اما خانم ملوک ضرابی به طور که کمتر حاضرین شنیدند خطاب به شاهرخ نادری گفت: مادر قبحه ها ضبط نکردند!؟
همه می دانستند که «ملوک ضرابی» بر حسب حال و موقعیت افراد از آنها تعریف می کند و موارد متعددی دیده شده بود که همان لحظه از کسی که تعریف می کرد، و هنوز نامبرده روی برنگردانده بود که ملوک داشت پشتش حرف می زد که تداخل آنها گاه خنده دار می شد!! بخصوص بیشتر اوقات خود او می خواست سر و ته قضیه را هم بیاورد!
بچه های شما و رادیو تمام این خصوصیات (نه ملوک ضرابی) را که سایر افراد را برای من گفته بودند بخصوص حمید قنبری که مبادا من از وجود این گونه اخلاق خلایق جا بخورم. کما این که آن روز که من به استقبال ملوک تا جلوی در رفتم. او در حالی که در یک قدمی اش حمید قنبری ایستاده بود با قربان و صدقه به من گفت: چه خوب شد شماها اومدید! مردم خیلی ساله از این برنامه ها خسته شده اند و از این فوفول بازی! شاباجی خانم! همه کهنه شده اند!!
...... اما دقایقی بعد در جمع هنرمندان داشت قربان صدقه اشان می رفت.
-3-
مشکل دیگر برنامه صبح جمعه مسأله آن دسته از خوانندگانی بود که صدایشان از رادیو پخش نمی شد ولی نوار یا صفحه های 45 دور آنها فروش سرسام آوری داشت.
این عده از خوانندگان اغلب جوانان خواننده ترانه های روز بودند که از طریق تلویزیون و نوارها و برنامه میخک نقره ای فریدون فرخزاد و رادیو های پراکنده اشتهار فراوانی یافته بودند ولی رادیو ایران به عنوان این که صدای آنان مورد تأیید اساتید رادیو و شورای موسیقی نیست به آنها اجازه نمیدادند که صدایشان یا نوار و صفحات آهنگهای آنان از رادیو ایران پخش شود و این موجب اعتراض همیشگی شنوندگان رادیو بود.
طرح این مسأله و پخش صدای آنان لااقل از برنامه صبح جمعه به درازا کشید. از این عده چند نفری که در میان مردم شهرت داشتند، حتی در کلاب ها و کاباره ها هم برنامه اجرا می کردند و دستمزد خوبی می گرفتند ولی شورای موسیقی همچنان با آنان لجبازی می کرد!؟
تا قرار شد در شما و رادیو صبح جمعه یک بخش «آماتورها» داشته باشیم که این عده که نامشان معروف و ترانه هایشان معروفتر بود و میان طبقات مردم و بخصوص جوانان طرفداران فراوانی داشتند صدایشان از رادیو پخش شود.
حتی شورای موسیقی اصرار داشت با آنها مصاحبه هم نشود و اسم و ترانه آنها هم گفته نشود و فقط تحت عنوان «آماتور»، چند دقیقه ای صدایشان پخش شود- (که البته موفق نشدند).
در هر حال بدین ترتیب «قورق» چند ساله رادیو شکسته شد و «صداهای ممنوعی» از رادیوی ایران پخش شد مانند داریوش، شاهرخ، رامش، و دیگران.
البته در جمع این آماتورها، از طریق رادیو به کرات از همه کسانی که استعدادی داشتند، دعوت می شد که یک روز در هفته (تعیین شده بود) به دفتر شورای موسیقی بیایند و اسم نویسی کنند تا صدایشان در صورت تصویب از رادیو پخش شود که البته صدای به درد بخور زیادی هم مراجعه نکردند مگر تک و توکی که ترانه های معروف خواننده های روز رادیو را می خواندند.
یا خوانندگی اشان در مایه آهنگهای خوزستانی- کوچه بازار، در ردیف ترانه های قاسم جبلی و دیگر خواننده های کافه ای آن زمان بود.
البته اکثر آن خواننده های جوان معروف اهنگ های روز دوستان مورد علاقه ما بودند و تمام کوشش ما این بود که آنها راه به رادیو پیدا کنند. ولی تا دلتان می خواست همان یکی دو هفته اول شایعه درست کردند! حرف درآوردند! صحبت از معامله با کمپانی های موزیک! در حالی که گردانندگان برنامه فقط از رونق و توجه مردم به این برنامه ها که جوانان بودند و خواننده های جوان نیز علاقه فراوانی به آن داشتند.
-4-
آن زمان در کنار رادیو ایران و رادیو تهران رادیو دیگری به نام رادیو نیروی هوایی یا ژاندارمری که هر روز صبح و عصر چند ساعت برنامه داشت که برنامه هایش- چه آهنگ و چه نمایشنامه ها و حرف و کلامش- مورد علاقه عوام بود و اغلب در مغازه ها و کافه ها و قهوه خانه ها صدای آن که ترانه خواننده هایی که به شدت مورد علاقه مردم عوام ما بود، زمانی دوران طلایی «مهوش» بود که با بهرام حسن زاده آهنگساز و نوازنده این گروه نیز ازدواج کرده و در کافه های تهران برنامه اجرا می کردند. علاوه بر آن رقص و آواز، او سر قفلی فیلم های فارسی بود و برای این که یک فیلم فارسی (در سینماهای جنوب و غرب و شرق تهران) «بیننده» پیدا نمی کرد اعلام می شد: «فیلم فلان با چند پرده اضافی رقص و آواز بانو مهوش»! همینطور در شهرستانها.
این خواننده ها که به خواننده های کوچه و بازار معروف بودند. یا خواننده کافه ای و متعدد خواننده مردمی!!
مردم به خود این خواننده حتی بیشتر از خوانندگان جوان علاقه داشتند و کافه های لاله زار و گوشه و کنار تهران پر از هواداران آنها بود نظیر «مهوش» ولی کمتر از او چند خواننده دیگر بودند مانند «آفت، پریوش، شهپر، نیلوفر» و تا دلتان می خواست (خواننده ناشناس) در سالن سینماها و کافه ها کنسرت و برنامه ای داشتند. «این خواننده ناشناس» را هم عباس شاپوری آهنگساز با ذوق با صدای خانم پوران همسرش باب در کنسرت های لاله زار درآورده بود که از میان آنها خواننده جدیدتری به نام «سوسن» که صدایی گیراتر و جذابتری داشت شهرت فراوانی پیدا کرد به طوریکه دو فیلمساز نوآور و پیشرو (مینا سیان ها) یک فیلم فارسی از او به نام «فریاد» تهیه کردند.
غرض از این که برنامه بعدی ما آوردن این خواننده ها در رادیو ولو برای یکبار شده و اجرای برنامه در صبح جمعه رادیو بود.
این خود سرآغاز قال و مقال و طبق معمول «رقم پولی» بود که ما به عنوان» گرداننده برنامه صبح جمعه رادیو از بنگاه پخش ترانه های آنان، خود آن خواننده ها و صاحبان وکافه ها می گرفتیم!!؟ که خود یک رقم هنگفت می شد و برای ما جای خوشحالی بود که با وجود این که شایعه از حلقوم اکثر دست اندرکاران رادیویی. برنامه سازها درمی آمد ولی تنها کسی که به راستی باور نمی کرد و به همه ما اعتماد داشت. (از کجا نمی دانم؟ مطلع می شد) شخص نصرت الله معینیان بود که گوشش بدهکار این حرفها نبود او ضمن این که در بحبوحه این نارواهای نا شنیدنی روزی مرا خواست تأکید کرد به این روال خود ادامه بدهیم.
این چند اقدام یعنی جهش رادیو، یعنی چند برابر شدن رقم درآمد رادیو و همینطور سر رو دست شکستن مردم برای حضور در روز ضبط برنامه (سه شنبه بعد از ظهر با تلفن های مکرر) و همینطور جنجال پیرامون این برنامه ها در مجلات هنری و هفتگی تهران که ناگهان با پیشنهاد عجیبی روبرو شدیم که برنامه صبح جمعه رادیو، به صورت 48 ساعته دربیاید از صبح ساعت 8 روز پنج شنبه تا ساعت 24 روز جمعه (ما یک وقفه چند ساعته) در واقع 48 ساعته برنامه! به اسم «رادیو تعطیلی» ضمن این که چند هفته ای می شد که سیاوش خان کسرایی شاعر معاصر یک برنامه یک ساعته صبح جمعه را پیشاپیش صاحب شده بود.