نمایش در ذات انسان است

by اردوان مفید

از روزگاران نخستین حضور بشر بر روی زمین نمایش همراه با سایر نیازهای زندگی با او بوده است!

چگونه پهلوان ایرانی، برای افراسیاب و وزیران و سردارانش برای تبرئه خود و شاهزاده خانم تورانی دروغ می بافد!

 

این رشته از مقالات تحت عنوان « ایران چگونه تماشاخانه دار شد» حدوداً چند سال پیش در همین مجله آغاز شد و هدف اصلی از آن نگاهی دقیق تر بر آنچه در تاریخ «تئاتر ایران» ناگفته مانده بود و از آن مهم تر نگاهی به تاریخ «نمایش» در ایران بود که بی توجه از آن گذر کرده بودیم....

در این مسیر هم از تجربیات خانوادگی و هم از خاطرات ثبت شده ی دست اندرکاران تئاتر ایران بهره گرفتیم و به بررسی تماشاخانه های تهران و چگونگی برپائی آنها و مشکلات و مصائب پایه گذاران آن پرداختیم و هم به چگونگی تکوین و تکامل هنر بازیگری و کارگردانی و صحنه پردازی و بالاخره نمایش نام نویسی، از ترجمه تا اقتباس و بالاخره تا تألیف این رشته از هنر نویسندگی در ایران که به سبک فرنگی و در چهار چوب یک سری قواعد برگرفته از فرهنگ فرنگ بود پرداختیم و در این مورد گفتیم که هر چند واژه تئاتر همراه با سفرهای اول و دوم ناصرالدین شاه قاجار به زبان فارسی راه یافت اما واژه «نمایش» و انواع آن از روزگاران نخستین حضور بشر بر روی زمین همراه دیگر نیازهای بشر گام به گام او بوده است و همواره در زندگی و گذران روزگار به طور تنگاتنگی با او زندگی کرده است.

گاه به عنوان وسیله ی تعلیم و تربیت و گاه برای اجرای مراسم مذهبی و گاه برای اجرای مراسم ملی و جشن هائی چون نوروز و مهرگان و سده و بالاخره در برگزاری عروسی و عزا....

و خلاصه در همه ی جوانب زندگی همیشه نوعی «نمایش» در کار بوده است، آنجا که پدر بزرگ برای نوه هایش بدون هیچ کلامی با حرکات دست و پا و نوعی رقص نشان میداد که چگونه با تیر و کمان شکاری کرده و سپس او را به پشت کشیده و به خانه آودره است و یا نشان میداد که چگونه در جنگ با حریف خود با نیزه و سپر از خود دفاع کرده است و بالاخره چگونه بر روی اسب از کمند بهره گرفته و اسب وحشی را به دام آورده و او را اهلی کرده است و یا روش بذر افشانی و درو کردن و خمیر کردن و بالاخره نان پختن....

و از طرفی مادرها به دخترهایشان هم اداره خانه و هم دوشیدن شیر و هم خیاطی و هم حسابرسی خانواده را در بازی های کودکانه و با عروسک ها و با بازی یقُل دوقُل و یا هشدار و هشیاری را در بازی ها و قصه ها همچون گرگم و گله می برم و دسته جمعی می خوانند، چوپون دارم نمی ذارم و....

به طور کلی برای انتقال دانش های خود از اجرای نمایش به طور طبیعی بهره می گرفتند و به این ترتیب بود که انواع نمایش های سنتی و باستانی ایران از جمله خیمه شب بازی، قوالی، نقالی، پرده خوانی، نوروز خوانی و بالاخره سیاه بازی و در نهایت اجرای مراسم تعزیه. در حد بسیار وسیع تر و بزرگتر به اجرا درآمد، همچنین ترکیب آلات موسیقی از طبل و سنج و زنگ تا چنگ و تار و دف و نای همگی در ارتباط با این نمایش های خانوادگی و محلی و مذهبی به وجود آمده بود، در این میان «شیوه قصه گوئی و قصه پردازی»، داستان نویسی و روایت آن، از برگزیده ترین این شیوه ها بود زیرا یک «راوی» یا «نقال» میبایست که هم از رقص و آواز و آهنگ از یک سو و دانستن قصه ها و عرضه آنها به شیوه ای مردم پسند آگاهی داشته باشد، نهایتاً در طی مقالات هفتگی به این نتیجه رسیدم که دوران قرن بیستم، با ورود فرهنگ فرنگی از طریق مسافرین و تُجار و سپس بازگشت تحصیل کرده های «فرنگ» به وطن «سوقات فرنگ» نیز از طریق تئاتر و سینما و بالاخره ترجمه اشعار و تابلوهای ظریف ادبی و طرز تلقی از اجرای تئاتر و در نتیجه و ضرورت به وجود آمدن ساختمان یک تماشاخانه و کشیدن مردمی که در سر گذرها به دور معرکه گیرها و روی زمین می نشستند به زیر سقف یک ساختمان نوین آنهم از ترکیب زن و مرد پهلو به پهلوی یکدیگر، همه ی این ها چیزی حدود نیم قرن به طول انجامید و دست و پنجه نرم کردم با انواع گوناگون تئاتر فرنگی از جمله کمدی و انتقادی و تراژدی و افسانه ای و موزیکال و پانتومیم و جدی و سیاسی و شوخی و مضحکه و خلاصه نمایش های همراه رقص و آواز با ترکیبی از نمایش های بومی ایرانی چیزی حدود نیم قرن دیگر به طول می انجامد تا یک اثر ایرانی (تئاتر ایرانی) به وجود بیاید و بالاخره نتیجه گرفتیم که تکمیل و تکامل تئاتر از تاریخ سفر اول ناصرالدین شاه قاجار در سال 1257 خورشیدی تا پایان دوران محمدرضا شاه پهلوی یعنی 1357 خورشیدی حدود صد سال به طول می انجامد و اشاره کردیم که در این صد سال سینما، داستان نویسی و سپس تئاتر هر کدام به یک نوع کمال مطلوب دست یافتند و نحوه نگاه و طرز تلقی شعر فرنگی به صورت «شعر نو» تحولی عظیم در ادبیات ایران به وجود می آورد و در ضمن اشاره کردیم که هزار سال پیش این فردوسی بود که گوئی از همه این جریان های نمایشی آگاهی داشت و با ایجاد هر قصه ای توانست قرن ها مردم کوی و خیابان و سپس شهر و روستا و بالاخره یک کشور را سرگرم کند و در میان داستان سرائی های پرماجرا و گاه جنگی و گاه عاشقانه خود به طرح فلسفه ایرانی بپردازد و شاهنامه را بستر محکم فرهنگ ایران قرار دهد. از این روست که ما در یک داستان شاهنامه می توانیم از «بزم تا رزم» از جوانمردی و گذشت» تا «حسادت و حقارت» از «عشق یک مرد و یک زن» تا «عشق به میهن و از خود گذشتگی برای ماندگاری وطن» را ملاحظه کنیم. که با تمام اصول یک نمایش «سراسر عاشقانه و حماسی و دلیرانه» همراه باشد. آنگونه که در طول این ده قرن ببینیم و بشنویم و لذت ببریم و به روان پاک فردوسی آفرین بفرستیم. همین منظور در مسیر این نوشتارهاست که به گفتار و بازکردن داستان هائی از شاهنامه می پردازیم و سعی می کنیم که این داستانها را اگر چه نمی توانیم حضوراً و در یک قهوه خانه یا تماشاخانه به اجرا درآوریم لااقل می توانیم به صورت یک «نقل نگارش» به شما خوانندگانمان برسانیم...

بگذریم داستان ما در نقل بیژن و منیژه بدآنجا رسید که بیژن جوان پس از به انجام رسانیدن دلاورانه ای یک مأموریت بسیار خطرناک و از پای درآوردن گرازهای وحشی، تحت تأثیر سخن های گمراه کنند «گرگین» که برای راهنمائی و راه یایی و رسیدن به سرزمین گراز زده «آرمانیان» از طرف شاه ایران برگزیده شده بود، بجای بازگشت و اعلام این خبر مسرت بخش به دربار ایران در اثر نوجوانی و بی تجربگی راهی مرز پرمخاطره توران می شود که آن زمان جشنگاه دخترکان تورانی بود و به دیدار شاهزاده خانم توران می رسد! گفتیم که بیژن بی مهابا وارد خاک توران شد و به دیدار منیژه شتافت و طی داستانی دل انگیز هر دو دلداه سه شبانه و سه روز در همان اردوگاه به عشرت پرداختند و گفتیم که منیژه برای دستیبابی بیشتر به جوانی که عاشقش شده بود از روی بی تجربگی به او داروی بیهوشی داد و در همان حال او را به حریم خصوصی خود برد و چون این خبر به شاه توران رسید، بیژن را دست بسته و نیمه عریان از کاخ مخصوص شاهزاده خانم به قصر او آوردند و اکنون سیر ماجرا بیژن را در مقابل شاه ایران قرار داده است و او در تلاش است که توجیه کند چرا به سرزمین توران آمده و چگونه و با چه جسارتی با شاهزاده خانم به کاخ خصوصی او رفته است....

دیدیم که بیژن پهلوان بجای آنکه به سرعت بگوید «آقا تقصیر من نبود و دختر شما منو خواب کرده و آورده» که در شیوه جوانمردی و پهلوانی نیست بر عکس در این مهلکه از دستپاچگی چنین به شرح ماجرا پرداخت که ندانسته وارد خاک توران شده و زیر یک درخت برای استراحت دراز کشیده بود که خواب او را در ربود تا چشم باز کرد اسب او را ربوده بودند و او به نظاره کاروانی از کجاوه ها و سواران تورانی بوده است که یکباره یکی از این کجاوه ها نزدیک او شده است و:

مرا ناگهان در عماری نشاند

بران خوب چهره فسونی بخوابد

که تا اندر ایوان افراسیاب

نشد هیچ بیدار چشمم زخواب

در این زمان شاه توران و سرداران و وزرای او به این چاخان های شاخ دار بیژن با لبخندی عاقل اندر سفیه نگاه می کنند که بیژن ادامه می دهد:

زمانی به ایوان بماندم بخواب

نجنبیدم و چشم کردم پرآب

وقتی رسیدم به کاخ پادشاهی تورانی، قدری گیج بودم و تا متوجه واقعه شوم اشک به چشمم آمد که چه بر سر من آمده. در این جا بلافاصله برای آنکه نکند خطری متوجه معشوق او منیژه بشود می گوید:

گناهی مرا اندرین بوده نیست

منیژه بدین کار آلوده نیست

او تلاش می کند که می گوید که او تقصیری نداشته و البته منیژه شاهزاده تورانی نیز به هیچ عنوان در این واقعه دستی نداشته است ادامه میدهد.

پری بی گمان بخت برگشته بود

که بر من همی جادوی آزمود

لعنت بر آن جادوگری که بر سر ما چنین آورد....

اما هنوز حرفش تمام نشده که:

چنین داد پاسخ پس افراسیاب

که روز بدت کرد بر تو شتاب

افراسیاب با لبخندی که از خشم و نفرت سرچشمه می گرفت بسیار شمرده گفت: بچه جون این تازه اول بدبختی توست به زبان دیگری «کجا شو دیدی»....

تو انی کز ایران به گرز و کمند

همی رزم جستی بنام بلند

کنون نزد من چون زنان بسته دست

همی خواب گوئی به کردار مست...

بگفتِ دروغ آزمودن همی

بخواهی سر از من ربودن همی

افراسیاب عصبانی است به بیژن فریاد می زنند که چی شد مگه تو نبودی که برای لشگر من نقشه می کشیدی و رجز می خواندی، حالا داری خیالبافی و دروغ پردازی می کنی و خیال میکنی که میتونی سر من کلاه بگذاری... اما بیژن دست بسته و گرفتار رو به افراسیاب می گوید:.....

حکایت همچنان ....

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Free Subscription