مثلاً خاطرات

by عباس پهلوان

ناقلا و دو اعجوبه فعال سیاسی!

 

-1-

دهه 1330 که آغاز کار نویسندگی و روزنامه نگاری این بنده است- در آغاز شروع این «مثلاً خاطرات» اعلام کردم- من همه آن مراکز و دفاتر مطبوعاتی که در آن قلم زده ام: از جمله هفته نامه «آژنگ»، خبرگزاری پاریس، سردبیری اراده آسیا، مجله آشفته و مجله آتش را و .....

«دانشکده های من» نامگذاری کردم که از هر کدام چیزی کف دستمان چسبیده و به معلومات «ژورنالیستی» و تجربیات زندگی امان افزوده شده است.

البته «هفته نامه آژنگ» در پاساژ بهار خیابان لاله زار و سپس مجله «آتش» «خواندنیها» و مجله «روشنفکر و سپس مجله سپید و سیاه- و خلاصه سر و ته امان را می زدند، توی خیابان لاله زار بودیم. در این حیص و بیص «آژنگ» هفتگی هم روزانه شد و قوزبالاقوز که دوستم ایرج نبوی می خواست «دور» را از دست سایر یومیه های  بی خواننده و کم خواننده آن زمان بگیرد. که فقط تک و توکی از آنها عده ای خواننده خاص داشتند از جمله روزنامه «فرمان» به مدیریت عباس شاهنده که در آن خود و سایرینی که با آنها حساب و کتاب داشت و یا «امربر» آنان بود و یا بهشان مدیون و بده بستان داشت.

«منویات» خود را می نوشتند و حساب خرده های خود را تسویه می کردند و با نیش و فحش نثار دم و دستگاهی و آدمی می کردند. شاهنده چند بار نیز گیر و گرفتاری «شاکی خصوصی» پیدا کرده و به انواع اشارات و کنایات و وصف و خصوصیات طرف مقابل وتخاصم! و یا مورد نظر از بند می پرید گرچه خواننده می دانست «تخلفی انجام شده» و یا آن ناقلا کلاه کسی و دستگاهی را برداشته است!

ناگفته نماند عباس شاهنده مدیر «فرمان» در انتشار روزنامه از بهترین روزنامه نگاران برای همان صفحات و پر غرض و مرض خود استفاده می کرد. او در تداوم فعالیت های سیاسی خود از دوران حزب توده تا حزب رستاخیز و سیزده سال دولت هویدا....همچنان می لولید و در فعالیت بود. ناگفته نماند که مدتی- هم فرمان به سردبیری ایرج نبوی منتشر می شد که بالطبع بنده هم این دوره «دانشکده» را گذراندیم و خیلی چیزها و مسائل برای مکشوف شد!؟

یادم می آید که شبی من خبری را در یک صفحه تنظیم کردم و به دست سردبیر دادم. وقتی این خبر به دست عباس شاهنده مدیر فرمان رسید، او گفت: متن خبر مفصل است باید حداکثر در 10 سطر شود و تمام چند موضوع آن هم در خبر بیاید! بعد خود نشست ودر مدت کوتاهی آن خبر را تنظیم کرد و من که دوباره خبر را خواندم دیدم که تمام منظورهای او در آن خبر کوتاه آمده است: از کسی که می خواست تعریف کند! کسی را می خواست بچزاند مورد انتقاد قرار دهد! و مقام دیگری را در نظر داشت تا «مطرح» شود!

آن زمان افکار عمومی به مرور از جریان برکناری دکتر مصدق دور می شد و سپهبد زاهدی نخست وزیر به کارهای مملکتی می رسید و بظاهر امور مملکتی به روال معمول می گشت ولی هنوز شبکه نظامی حزب توده کشف نشده بود- که خیلی هم توده ای ها آن پز می دادند. (بعد با فهمیدیم حق هم داشتند) چه پیش از 28 مرداد و برکناری دکتر مصدق ( که حالا حزب توده ای ها با پروئی خود را از پیروان او می نامیدند) ولی در نشریات علنی پیش از واقعه 28 مرداد چه انتقادات شدید و فحش هایی نثار دولت مصدق- جبهه ملی می کردند:

نشریات: جوانان دموکرات ایران، مصلحت، چلنگر، بسوی آینده، شهباز و چند نشریه هفتگی دیگر به نام چلنگر زنان، نهضت سوادآموزی نهضت واحد، ضد استعمار و غیره.....).

 

-2-

یکی دو سالی از 28 مرداد گذشته بود که در 1333 خبر کشف سازمان نظامی حزب توده توسط فرماندار نظامی (آن زمان هنوز ساواک تشکیل نشده بود، و ظاهراً تیمسار بختیار مامور آن شده بود: به قول یکی از توده ایها (کتاب خاطرات دوست روزنامه نویس ما «نصرت الله نوح»):

«تا کشف سازمان نظامی حزب توده ایران جامعه بهت زده ایران با حیرت و ناباوری دریافت که چه نیروهایی در ارتش و دستگاه حکومتی در اختیار حزب توده بوده ولی در روز 28 مرداد برای جلوگیری از کودتا (!!) اقدام نکرد و از جای خود تکان نخورد. این خشم و خروش و تأسف اعضای حزب و سایر مردم حد و مرزی نداشت....».

چند هفته گذشت که اعدام افسران با سرهنگ مبشری و سرهنگ سیامک فرماندهان شبکه نظامی آغاز شد. در حالی که همه منتظر بودند که نام «خسرو روزبه» به عنوان فرمانده این سازمان نظامی اعلام شود و طبعاً این کنجکاوی در میان روزنامه نگاران آن دوران هم دیده می شد چرا اثری از «خسرو روزبه» در میان دستگیر شدگان نیست؟

این کنجکاوی در مورد تنها غیر نظامی گروه اول «مرتضی کیوان» هم بود که با آن دو تن نظامی اولین دسته اعدام شدگان بودند. البته جسته و گریخته شنیده می شد که لیست اعضای سازمان نظامی در خانه کیوان و یا خانه ای نزدیک به خانه او در خیابان صفعلیشاه تهران یافته شده است. اما همه اسامی به رمز بود و چند نفر از افسران ارتش وابسته به رکن دوم که در این رشته تحصیل کرده بودند مامور کشف این اسامی شدند و مدتی طول می کشید که نام همه آنها منتشر شود.

در مورد مرتضی کیوان تنها غیر نظامی اولین دسته اعدام شدگان از همان موقع شایعات زیادی بود: از جمله این که او صرفاً «یک دوستی ساده» با بعضی از اعضای بالای حزب توده داشته است و هم چنین دوستی او با بعضی از هنرمندان و شاعران و نویسندگان توده ای بود. بعدها از نوع تجلیل آنها از «مرتضی کیوان» به عنوان یک فرد مظلوم و بی گناه چه بسیار از سواد ومعلومات و اطلاعات او نوشتند.

او با شاعران آن دوران خیلی نزدیک بود مثل این که یکبار در همین «خاطرات» نوشته بودم که چند نفری از آن شاعران روزی در منزل ما ناهار میهمان برادرم حیدر بودند که گفتند: جای کیوان خالیست! و بعد خواستند که «کیوان» هم حضور داشته باشد و به من که شاگرد دبستان سوم یا چهارم دبستان بودم گفتند که به دنبال او بروم که خانه اش در ایستگاه آبشار خیابان ری (کوچه یا خیابان فرعی) آبشار بود (چند ایستگاه دورتر از منزل ما در خیابان ری) ولی من با آن حدود کاملاً آشنا بودم.

به واسطه این که دکتر وصالی پزشک پدرم در آنجا منزل و مطب داشت و پدرم چندبار مرا هم با خود برده بود و هم به واسطه دکتر ملک افضلی پزشک مادرم که همراه او نیز به آن حدود رفته بودم (مطب دکتر ملک افضلی سرکوچه آبشار در خیابان ری بود). ولی با این وجود با عقل بچگانه خود فکر کردم نبایستی کسی که قرار است به خانه امان بیاید فقط با حرف پسر بچه ای که از طرف رفقایش آمده که: کی یک و کی یک و فلانکسک فلان جا هستند و از شما هم می خواهند که همراه من به خانه امان بیائید! و اینطوری!؟ هر آدم معقولی راه بیفتد و بیاید!!

به آنها گفتم شما چیزی، نشانه ای و یا کاغذی بنویسد که او بتواند به حرفتان اعتماد کند و بامن به خانه امان بیاید!

حالا فکرش را بکنید او، مرتضی کیوان، کسی است و آدمی چنان رتبه و مقامی و درجه ای در حزب و سازمان نظامی حزب توده داشته که چندی بعد او را در کنار اولین فرمانده های سازمان نظامی اعدام می کنند. آن روز رفقای برادرم (شاعرانی که عضو یا دورادور از طرفداران حزب توده بودند) پذیرفتند و یکی از آن ها در تکه کاغذی شرحی نوشت که برای مرتضی کیوان جای شک باقی نمی گذاشت که دوستانش منتظر اویند.

هنگامی که به خانه کیوان- که در خیابان آبشار در یک کوچه فرعی بود، رسیدم و نامه او را به خانمی دادم که دم درآمده بود و کیوان را هم پشت او ایستاده بود، بلافاصله کیوان شال و کلاه کرد با هم پیاده راه افتادیم و به طرف خانه ما و او به رفقای شاعرش پیوست.

-3-

هر چند که از روال این (مثلاً خاطرات دهه 30 تا 40) دور می شویم اما لازم به ذکر است که بعد از انقلاب در 1394 در رژیم جمهوری اسلامی از خانم پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان- که استاد معروف کتاب شناسی و کتابداری دانشگاه تهران بود- (بعد از اعدام شوهرش به تحصیلات خود ادامه داد) تجلیل فراوان به عمل آمد. ماهنامه «بخارا» چاپ تهران شما ویژه ای به نام خانم سلطانی در خرداد 1394 منتشر کرد. که دوستان و نزدیکان کیوان خاطرات خود را از او نوشته بودند و از جمله خانم او گفته است: «عضو حزب توده بودم و توی حوزه های حزبی شرکت می کردم کیوان با همه مهربان بود. با همه دوستانش صمیمی بود. کیوان تنها آدمی بود که بهش اعتماد داشتم و او را  ستایش می کردم. او با همه رفیق بود. از جمله احمد شاملو که کیوان را خیلی دوست داشت و کیوان را یک آدم غیر عادی می دانست. کیوان با نیما هم خیلی رفیق بود. یادمه چند بار خونه نیما رفتیم یا نیما می اومد خونه سیاوش کسرایی و اونجا می دیدمش. ما خیلی به موسیقی کلاسیک گوش می کردیم. ضبط صوت نداشتیم ولی ساعت 4 بعدازظهر که رادیو موسیقی کلاسیک پخش می کرد با هم گوش دادیم......

کیوان همه همه را دوست داشت از همه انتقاد می کرد (سایه، کسرایی، اخوان، شاملو، به همه سفارش کرده بودند که اعدام او را به من نگویند. ولی آن شب من تا صبح بیدار بودم و گریه کردم.

به مناسبت مرگ او احمدشاملو شعری سرود: «سال بد، سال شک، سال اشک، سال کبیسه و تاریکی، سال مرگ مرتضی، سال اشک پوری».

.... فردای آن روز از سلول فرار کردم. اومدم توی باغ زندان قصر... رفتم پیش رئیس زندان. گفتم: به من بگین دروغه؟ رئیس زندان گفت: چیه؟ گفتم اینطور شنیدم! گفت: بله درسته! شما هم اگر بودید چه کار می کردید. شما هم اگر پیروز می شدید، ماها را می کشتین. حالا ما پیروز شدیم..... آره این جوری بود که فهمیدم.... از آن پس خیلی ها دوست نداشتن بیان به دیدن من..... حتی پنج شش ماه بعد از آن قضایا توی خیابون مرا می دیدند، اونا روشون رو برمی گردوندند که حتی سلام علیک نکنند. دوران خیلی ترس آوری بود. آن موقع فرماندار نظامی بود.  رکن دو بود..... اغلب «سایه» (هوشنگ ابتهاج) می آمد پهلوی من، فریدون رهنما اومد.... من مصمم شدم که راه اونو ادامه بدم. البته نه راه سیاسی شو، بلکه راهی که به عنوان یک انسان رفت.... همین مانع بود از این که عاطل و باطل بشم و یه گوشه بنشینیم و فقط غصه بخورم..... او در آخرین نامه اش (وصیتنامه) نوشته بود.: «من راه خودمو تا آخر رفتم. یعنی ناگزیر بودم». شب آخر که مادر و خواهر کیوان به ملاقات مرتضی رفته بودند. مرتضی گفت که ازش جای خسرو و روزبه را خواستند و مرتضی هم خوب می دونست که روزبه کجاست. او همه چیز رو می دونست، ولی هیچ نگفت در حالی که خیلی ها اعتراف کرده بودند.... وقتی پیش سرلشکر آزموده (دادستان ارتش رفتم) گفت: کیوان خیلی لجباز بود. یک کلمه اگر می گفت ما اعدامش نمی کردیم!.....

خانم مرتضی کیوان می گوید: «مرتضی تمام زندگیشو فدای حزب توده کرد.مرتب برای حزب توده می نوشت توی تمام روزنامه ها، روزنامه شهباز، روزنامه کارگر، به سوی اینده، بدون امضاء می نوشت».

آنچه پیداست مرتضی کیوان، در واقع مرد دوم حزب توده بود. رابط  با تمام ارگانها و سازمانهای داخلی حزب بود. از همه اسرار آنها خیر داشت و چه بسا که به جای رهبران معروف حزب توده (که چهره آنها آشنا بود) او (با چهره ناشناس اش) رابط با سفارت شوروی در ایران بود. به قول همسرش «پوری» در خانه مخفی زندگی می کرد. با شبکه های بالا در تماس بود. قرار هم نبود که کیوان خیلی هم فعالیت کند و فقط حفاظت از آنها (سران حزب) مهم بود. کیوان می بایست می رفت نامه رو می گرفت و به روزبه می رساند.» (برگرفته از مصاحبه، میلاد عظیمی با خانم پوری سلطانی در «بخارا»).

 

-4-

درجای دیگری از کس دیگری در سال 1357 خواهیم گفت که چهره ای نظیر مرتضی کیوان: آگاه با سواد، مهربان داشت. رفیق دوست و مورد تأئید همه بود و نقشی در تحبیب و گردآوری رفقا داشت به نام «رحمان هاتفی» معاون سردبیر در واقع سردبیر کیهان تهران در روزهای بحرانی سال 57. او  چهره پنهان حزب توده بود ولی هیچکس از این بابت به او شکی نداشت حتی مقامات امنیتی. او مخفیانه نشریه «نوید» را چاپ و منتشر و همه جا پخش می کرد و همه بخصوص سازمان امنیت را حیران کرده بود و پس از انقلاب 57 که مرکز حزب در تهران گشایش و فعالیت مجدد حزب توده اعلام شد که رحمان هاتفی جزو کادر رهبری حزب توده است.

خسرو روزبه از دوران گذراندن دانشکده افسری، فعال بود. او را استاد شطرنج می دانستند و کتاب حل مسأله های شطرنج را هم او تهیه کرده بود به اضافه کتاب «اطاعت کورکورانه» که در ان از روش و تعلیمات نظامی ارتش انتقاد شدید کرده و در واقع به گفته دادستانی ارتش. نظامیان را به تمرد از ارتش شاهنشاهی فراخوانده بود.

خسرو روزبه یک نظامی سرکش و عصیان زده بود. و او بود که فکر شبکه نظامی حزب توده را به رهبران حزبی ارائه داد و خود هم تشکیلات آنرا هم فراهم کرد و جزو اولین عملیات اجرایی آن ترور محمد مسعود مدیر هفته نامه «مرد امروز» و حسام لنگرانی، رهبر جوانان حزب توده بود (به علت سوء ظن واهی «خیانت به حزب توده» (در حالی که برادرانش از چهره های موثر و تصمیم گیرنده این حزب بودند) و احمد دهقان مدیر مجله تهران مصور و چند قتل اعلام نشده دیگر بود.

«روزبه» با کوشش و درایت و فریب توانسته بود و عده  زیادی از افسران ارتش شاهنشاهی را به عضویت حزب دربیاورد و آنان را در حوزه ها و شبکه های حزبی به طور مشخص، طبقه بندی کند. همینطور عده ای از درجه داران و گروهبانان ارتش نیز در این سازمان نظامی، حضوری فعال داشتند و طوری آنان را تربیت و آماده کرده بودند که رکن دوم و ضدجاسوسی ارتش نیز کوچکترین شکی به هیچکدام از آنها نمی برد و در این اواخر (پیش از کشف سازمان) اسم آنها را با یک فرمول ریاضی به «رمز» برگرداند بودند که به کلی شناسایی آنان برای ضد جاسوسی و رکن دوم ارتش محال بود مگر که کسی رمز آن اعداد ریاضی را بتواند کشف کند که چندتن از افسران ارتش شاهنشاهی این کار را کردند و لیست بیش از 600 افسر ارتش هم در کشف شد عده ای از آنها به اروپا شرقی و شوروی فرار کردند. عده ای اعدام شدند وجمعی نیز پس از چند سال زندان با نوشتن «تنفرنامه» آزاد گردیدند.

اما حتی پس از کشف نظامی حزب توده. همچنان خسرو روزبه به فرار دست نیافتنی اش ادامه می داد و به فعالیت اعضای خود نظارت داشت حتی بروایت نصرت الله نوح، در کتاب «یادمانده ها» که می نویسد: «یکبار خود من شاهد بودم کسی را دستگیر کرده و به زندان شهربانی آورده بودند ولی (شبکه نظامی حزب توده که در شهربانی فعال بود) او را در زندان به عنوان یک زندانی که بیماری مسری دارد و به تنهایی در سلولی حبس کردند. او قبلاً چند بار از زندان گریخته بود. (بعد از واقعه 15 بهمن 1327). یکبار که در نیمه دوم سال 1332 بود که خسرو روزبه در یکی از کلاس های تعطیلات نظامی که برای اعضای حزب و گاردهای ضربت در شهر ری تشکیل داده بودند، دستگیر شد پس از این دستگیری بود که او را در یکی از سلول ها معروف به «اتاق قزوینی ها» محبوس کردند ولی همیشه در آن بسته بود. در آن سلول فقط یک نفر زندانی بود که خود را در یک پتو پیچیده بود... ولی چند روز بعد او را با یک زندانی دیگر تعویض کردند. البته آن زندانی (تعویض شده) حالش هم خوب شد چون دیگر در سلول خود نمی خوابید و گاهی از اتاقش بیرون می آمد و در حیاط زندانی قدم می زد. او قدی نسبتاً کوتاه، اندامی چهار شانه، ورزیده و سری طاس و سبیلی پرپشت داشت و خیلی قاطی زندانیان نمی شد. او فردی عادی بود که در خیابان جمال الحق تهران مغازه سلمانی داشت و یکی دو هفته بعد هم آزادش کردند او مدتی در آن سلول کذایی بستری بود و بعد خوب شد.... می گفتند او را با یکی از زندانیان دیگر عوض کرده اند. مدتها طول کشید (شاید پس از کشف سازمان نظامی بود) که فهمیدیم این سلمانی خیابان جمال الحق را در شب بازجویی با خسرو روزبه (که در آن کلاس تعلیماتی در شهر ری به طور ناشناس دستگیر شده بود) عوض کرده اند. در واقع آن بیمار شهرستانی که در سلول قزوینی ها خود را به بیماری زده بود. خسرو روزبه مسوول نظامی سازمان افسران بود که خود را به بیماری زده بود که مجبور نشود با کسی صحبت کند...و. البته بعد از کشف سازمان نظامی مسأله دستگیری خسرو روزبه و بسیاری از کادرهای دیگر سازمان نظامی و حزب که به طور ناشناس دستگیر شده. او با کمک سازمان نظامی آزاد شد، روشن شد».

 

-5-

آن روز یکی از روزهای گرم تابستان 15 تیرماه 1336 بود ما در خبرگزاری پارس بودیم که اطلاع دادند: خسرو روزبه پس از ساعتی تیراندازی شدید و فرار و تعقیب در پشت بام منازل خیابان اسماعیل بزاز (حد فاصل میدان شاه و میدان موسوی) زخمی و دستگیر شده است. آن زمان دکتر اقبال نخست وزیر بود و تلفنی دستور داد: از این جونور اعجوبه تا صدرصد هویت او معلوم نشده خبری، اعلام نکنید....

 

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Library