«نوروز» زندگی درازتر و استوار تری از تاریخ ما دارد!
نوروز ایرانی از کجا پیدا شد، مادها و پارس ها، چه نقشی در پدید آوردن این کشف بزرگ جهانی داشتند؟
خیام نابغه بی همتای ایرانی در محاسبات شگرف خود در شناخت سالهای ایرانی فقط یک ثانیه برای هر سی سال اشتباه کرده است!
نوروز از کجا پدید آمد؟! براستی از چه زمانی؟ در چه دوره ای؟ و از کجا؟ از کی؟
سده ها، و هزاره ها است که ماندگاران در پهنه ی ایران زمین، از افغانستان و تاجیکستان و مَرو، و بخارا و سمرقند تا قفقاز و سراسر جنوب ایران و شمال عراق کنونی و بخشی بزرگ از ترکیه امروزی و ... و... «نوروز» را جشن می گیرند. ولی تاریخ پیدایی آن، از کجا است؟!
در این زمینه، داستان ها و افسانه های فراوان داریم، ولی افسانه، افسانه است و نمی توان به آن به چشم یک پژوهش دانشورانه نگریست.
برای نمونه، بسیار خوانده و شنیده ایم که نوروز از «جمشید» است، و او بود که بهنگام به تخت نشستن همگان را به داد و دهش فراخواند، و جشنی بزرگ برپا کرد، که آن جشن را «نوروز» (روز نو) خواندند.
اما «جمشید» چه کسی بود؟ این را نیز به درستی نمی دانیم! و همچنین نمی دانیم که «داستان جمشید» منسوب به جمشید تا چه پایه پذیرفتنی است. که اینگونه آئین های استوار و پابرجا و جاودانه در آن گنجانده شده است.
روانشاد فردوسی توسی، پادشاهی جمشید را هفتسد سال دانسته است. ولی آیا چنین چیزی شدنی است؟!
در حالیکه می بینیم فردوسی پادشاهی کیومرس را سی سال و پادشاهی هوشنگ را چهل سال نوشته است.
سخن کوتاه، با این گویش های اساطیری نمی توان بدرستی دیرینگی نوروز را دریافت و باید گفت «نوروز» زندگی ای بس درازتر و استوارتری از تاریخ ما دارد.
گروهی برآنند که شناخت نوروز، با کوچ تیره های آریایی به سرزمین کنونی ایران همزمان بوده است، یعنی دست کم بیش از شش هزار سال، دیرینگی دارد. ولی این چگونه بوده که نیاکان ما درست در نخستین روزهای بهار این آیین را برگذار می کردند.
پژوهندگان پس از سالها و سالها بررسی تا اندازه در خور نگرش، پاسخ های پذیرفتنی در این زمینه پیدا کرده اند، که با هم بررسی می کنیم.
***
نخستین تیره ای که از شمال دریای مازندران به سوی جنوب راهی شد، تیره ای آریایی بود که پیرامون ششهزار و دویست سال پیش به سوی پشته ی ایران براه افتاد. و پس از پیمودن نزدیک به دو هزار کیلومتر راه، در بخش های آذرآبادگان، کردستان و کرمانشاه کنونی، پیش آمدند و رفته رفته سکونت گزیدند.
این گروه، نامی برای خود برنگزیدند، ولی بعدها، یعنی هفتسده هشتسد سال که این گروه و این تیره جا افتادند و زندگی خوبی را دست و پا کرده بودند، گروه های دیگر آریایی مانند پارت ها و پارس ها و سکاها هم از شمال خزر به سوی پشته ایران آمدند.
آنگاه بود که تیره نخست که هشتسد سال زودتر در این بخش جای گرفته بودند، نام خود را «ماد» گذاردند و تیره های دیگر را «پهلویی» (پَهلَوی) نامیدند («ماد» یعنی میانی).
گفتار ما، بر روی همان نخستین تیره (مادها) است.
این گروه آریایی، با آمدن به سرزمین تازه، رفته رفته با دگرگونی های طبیعی (اَبَرهام) تازه ای روبرو شدند.
آنها دیدند، در درازای دوازده ماهی که در شمال خزر بودند، طبیعت (ابرهام) یا نیم سرد بود و یا یکسره سرد و یخ بندان بود. در جائیکه در سرزمین تازه (پشته ایران) در همین درازا، هوا دلچسب، بعد گرم، توفانی، و سرد می شود.
چند سال پی در پی، این دگرگونی چهارگانه را گواه بودند، و چون این دگرگونی و بالا پائین بودن هوا را آزمودند، و پی بردند که پس از یکدوره سرمای سخت و یخ بندان که همه چیز ظاهراً مرده است. اندک اندک یخ ها آب می شوند. درختان جوانه می زنند برگ می دهند. میوه های رنگارنگ پدید می آورند و جانداران و بویژه پستانداران باردار می شوند. حشرات که بنظر می آمد مرده اند، اندک اندک جان می گیرند، و سخن کوتاه، زندگی دوباره آغاز می شود.
همانگونه که می دانیم، آدمی پژوهنده و جستجوگر است. این بود که در پی آن برآمدند تا برای این دگرگونی دوازده ماهه، یک چارچوب زمانی بیابند.
آنها در این زمینه دچار یک دشواری آب و هوایی شدند، بدینگونه که با نشانه گذاری هایی که بروی سنگها و تنه ی درختان، پی برده و می دیدند که گهگاه ده- بیست روز، درختان دیرتر یا شش هفت روز زودتر جوانه می زنند، و زنده می شوند و به همین گونه، گهگاه در برف آمدن ها بیشتر برف می آید، ولی در برخی از سالها پس از مدتی برف آمدن یکباره دیگر برف نمی آید، و باران می بارد.
این بود که یافتن اغاز بهار، و زنده شدن اَبَرهام (طبیعت) برای شان دشوار شد. ولی پدران ما خسته نشدند و این جستجو را تا پایان مرگ دنبال کردند و به فرزندان خود سپردند که این کار را دنبال کنند و پی بگیرند تا به یک مرز در خور پذیرش برای فرا رسیدن بهار، و پایان سال خورشیدی در خور پذیرش، دست یابند و سرانجام پس از هفتاد، هشتاد سال کشف کردند که سال خورشیدی حدود 360 روز است و پس از آن بهار فرا می رسد.
این روش باز هم هفتاد- هشتاد سال وسیله بازماندگان، دنباله رو، دنبال شده و به این هوده رسیدند که سال خورشیدی بیش از 360 روز خواهد بود، تا 365 روز می رسد.
بهمین جهت سال را 365 روز حساب کردند که با رسیدن بهار همراه و همزمان شود.
با این روش سالنما (تقویم) های خود را ساختند، ولی باز هم دیدند که اندک اندک نوروز به سرمای زمستان نزدیک و نزدیک تر می شود یعنی پی بردند که کار آنها با گردش بخوبی و اَبَرهامی، هنوز یکسان نیست (باز هم یادآور می شوم که این بررسی ها در آن زمان های کهن به هشتاد- نود سال بیشتر به درازا کشید).
زیرا هنوز نمی دانستند که یک سال خورشیدی حتا از 365 روز هم بیشتر است، زیرا هنوز سالهای «کبیسه» را نمی شناختند.
تا اینکه در تاریخ نامه ها می خوانیم: بهنگام یورش تازیان به ایران در زمان «عمر» آنگونه که در برخی از آن کتابها نوشته شده است. در دوران پادشاهی یزدگرد سوم، نوروز به خورداد ماه افتاده بود!!
این بود ایرانیان- که راه و رسم محاسبه را دیگر اندک اندک آموخته بودند، پس از گذشت 360 روز از آغاز سال، آن پنج روز مانده تا 365 روز را که «پنجو» نامیده بودند بس ندانستند و قرار شد باز هم به آن بیفزایند و بزمانی برسند که خورشید دُرست از روی خط کمربندی «استوا» بگذرد و به سوی شمال کره زمین برود.
ولی این افزایش چقدر بود، کسی بررسی نکرده بود و مدت آن را نمی دانست.
در این هنگام، ملک شاه سلجوقی، پادشاه ایران، از دانشمند و نابغه بزرگ و یکتای ایرانی «عُمر خیام نیشابوری خواست که پاسخ قاطع و درست و دانشورانه ای به این نابسامانی بدهد.
خیام، به یاری دو شاگرد دیگر خود، پس از چند ماه بررسی و پژوهش (در حالیکه، نه کامپیوترهای امروزی نه ماشین حساب های شمارگر کنونی، و نه هیچ وسیله مدرن دیگری را در دسترس نداشت) سرانجام، به شماره ای دست یافت و آن شماه ی دقیق این بود که: «یکسال خورشیدی ایرانی» درست دوازده ما و سیسد و شست و پنجروز و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و چهل و شش ثانیه است.
باید این مدت را نیز به سالهای کبیسه افزود، تا یکسال کامل خورشیدی را بدست آوریم. یعنی از ثانیه ای که در پایان 29 اسفند خورشید از نصف النهار کمربندی کره زمین (خط استوا) می گذرد و از نیمکره جنوبی به سوی نیمکره شمالی می آید. تا پایان روز 29 اسفند سال بعد، درساعت: «سیسد و شست و پنج روز و پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه و چهل و شش ثانیه می گذرد».
شمارگران جهان و آگاهان زمان شناس پس از سالها بررسی و کشف کامپیوتر و ماشین های دقیق اَتمی زمین سنج، اعلام کردند که نابغه بی همتای ایرانی (خیام) در محاسبات خود، فقط یک ثانیه برای هر سی سال اشتباه کرده است. (یعنی در هر سال فقط یک سوم ثانیه اشتباه شده- باز هم یعنی در هر سی سال تنها یک ثانیه اشتباه کرده است- یعنی هیچ- در هفته آینده به بررسی آیین های نوروزی می پردازیم.