بی تردید، فقط امروز نیست که مردم ایران، علیه «اسلام وارداتی» برخاسته اند و یا حداقل تا امروز سوم بهمن (روز نگارش این مطلب) نشانه هائی درخشان، چون رگه های آفتاب- که پس از روزهای تیره و تار جلوه میکند- از خود نشان می دهند که سراسر تاریخ ایران ما، جابه جا حکایت های پرشور از جنبش های ملی دارد.
نگاهی به مقالات تحقیقی شادروان ملک الشعرای بهار نشان میدهد که نهضت «شعوبیه» یکی از اولین جنبش های مردمی و در واقع یکی از احزاب مهم سیاسی بود که در زمان خلافت «بنی امیه» و «بنی العباس» ظهور کرد و اثرات سیاسی و اجتماعی مهمی در عرصه مبارزات ایران علیه اشغالگران اسلامی برجای گذاشت.
اما آنچه که در تمام تلاش ها و جاذبه های ایرانیان علیه «اسلام اشغالگر» مهم است و خاصه در این مقطع تاریخی- ارزش فوق العاده ای دارد- همسانی و همگونی زیر بنای مقاومت های ملی بود به کلامی ساده تر و روشن تر، آنچه که امروز بعد از نزدیک به چهل سال مردم ایران را به سوی یک قیام کشانده است، باز هم نوع حکومت و شرایط اجتماعی است! یعنی ذات اسلام، نقش اسلام در تمام این سالها کوچکترین تفاوتی نکرده و هیچ گونه نوجوئی و بیداری در اسلام پدید نیامده است. باز هم به قولی از ملک الشعرای بهار است که می خوانیم «حکومت بنی امیه» حکومتی متعصب بود که فقط به نزدیکان خود اتکاء می کرد و ایرانی ها را «بیگانه» و به قول زعمهای حکومت اسلامی «غیر خودی» می خواند و عموم مردم ایران که اکثریت جامعه را تشکیل می دادند یا باربر و حمال و پادوی حکومت بنی امیه بودند و یا تماشاچی! و حکومت به همین هم اکتفاء نمی کرد و هر روز به فشار خود می افزود.
آیا وصفی که از آن زمان میشود، شباهت تام و کاملی به اوضاع ما در چهل سال گذشته ندارد؟ آیا مثل همان زمان مامورین دولتی مردم ایران را تحت ستم بازپرسی ها توهین آمیز، زندان و شلاق آشکار قرار نداده اند؟ «شعوبیه» را در آن زمان چه کسانی تشکیل می دادند؟ دقیقاً همان کسانی که ما امروز در هر شهر ایرانمان می بینیم. کسانیکه به نان شب محتاج هستند، کسانی که از بیکاری و گرسنگی جانشان به لب رسیده است. کسانیکه دختران و همسران آنها مورد تجاوز سپاهیان حکومتی و یا حکام قرار گرفته اند. در کوتاه ترین کلام، توده بزرگ و مظلوم مردم ایران که با آنها مثل حیوانات رفتار می شود.
این مختصر را از آن روی می آورم که بدانید «حکومت اسلامی» در تمام طول 1400 سال گذشته همواره رفتار و کردارش و حتی گفتارش همین بوده که امروز ما شاهد و ناظر آن هستیم، پس تکلیف مردم چه می شود؟ پس چرا در سال 57 مردم فریب خوردند؟
این جریان شرح و بسط فراوان لازم ندارد. مردم ما در طول همه این سال ها نخواستند یا نگذاشتند که بیدار شوند. بیداری مردم هم «ابزاری» لازم دارد و تازه آن «ابزار» هم باید در اختیار زنان و مردانی هشیار و بیدار باشید، یکبار در زمان انقلاب مشروطیت به دلیل حضور همین مردمان آگاه و بیدار به آگاهی رسیدند و «طلب آزادی» کردند. معهذا رسیدن به آزادی برای مردمی که طی 1400 سال، در هیچ دوره ای، آزادی ندیده بودند با «درس و پند» عملی نمی شود. کما اینکه نشد تا زمانی که «رضاشاه» ظهور کرد. مخالفان رضاشاه را عقیده بر اینست که او «قلدر» بود. بی آنکه بشکافند و شرح دهند که گاهی هم «آزادی» را بایستی با «قلدری» به دست آورد! حتی در جنگ های میهنی! اگر «قلدری» در کار نباشد که نمی توان با زمزمه هائی در تعریف «قد و بالای ملت» به آزادی رسید!؟ رضاشاه چه می توانست انجام دهد در برابر خیل خواب رفتگان همگانی؟! چه می توانست انجام دهد در برابر لشگر آخوندهائی که جد اندر جد با خام کردن مردم از تمام مواهب زندگی برخوردار می شدند و ملت را در فقر و بدبختی و ناامنی و گرسنگی نگهداشته بودند؟
با نصیحت کردن؟! با کشیدن دست نوازش بر سر توده هائی که در خواب «اصحاب کهف» فرو رفته بودند؟!
می بایست قدرتی باشد که مردم را بیدار کند. قلدری رضاشاه مانند همان «چوب معلم» بود که در روزگار ما ناچارمان می ساخت که بخوانیم و حفظ کنیم! بنویسیم و با نوشتن، ایرادات خود را دریابیم وگرنه مطلب نانوشته را که نمی توان تصحیح کرد و اغلاط آنرا برشمرد و نشان داد؟!
این یک بخش قضییه است. بخش کوچکی که با اشاره از آن گذشتیم. در حالیکه دنیاعوض شده بود و عوض شده است. انگلستان دریافته بود که دیگر با کشتی های توپدار و سربازان هندی نمی تواند به دوران استعمارگری خود در گوشه و کنار جهان ادامه دهند. در حالی که حالا در جهان قلدر آزادیخواه ظهور کرده بود. یعنی آمریکائی که خود روزگاری مستعمره انگلستان بود! حالا در جهان یک قدرت قلدر یعنی آمریکائی که خود گرفتار جنگ های داخلی بود. همین امریکائی که خود طعم تلخ «سیاه سفید» را چشیده و با موفقیت این زخم را درمان کرده بود! وانگهی انگلستان زیرک دریافته بود که اگر مردم ایران بیدار شوند، دیگر با هیچ نیروئی نمی توان آنها را مهار کرد.
چگونه فهمیده بود؟! با لشکرکشی به بوشهر! پنج هزار نیروی نظامی فرستاد تا بوشهر را اشغال کنند و از بوشهر، یک سرزمین دیگر عربی، مثل شیخ نشین های «خلیج فارس» درست کند، اما آنجا با فرد وطن پرستی مانند «رئیسعلی دلواری» روبرو شد که فقط با 700 نفر، در مدت شش سال نیروهای انگلیسی را از بوشهر عقب راند! در همان روزگاران انگلستان چهل هزار «پاوند» انگلیسی به «رئیسعلی» پیشنهاد داد که دیگر دست از جنگ بکشد. اما رئیسعلی پاسخ داد « من وطن فروش نیستم» پس توپ و تانگ نمی توانست کاری انجام دهد در ایران، اما آخوند چرا؟ چون مردم ما را می شناخت، دیده بود که «رضاخان» به قول آنها قلدر چگونه در اندک مدتی مردم ایران را از تباهی و سیاهی بیرون کشید.
دید که در مملکتی که «مکتب خانه های آخوندی» مجال آموزش و پرورش امروزی نمیداد، چگونه با قلدری دانشگاه ساخت! چگونه با قلدری پس از هزار سال زنان ایرانی را از زیر چادر سیاه بلاهت و حماقت و از ذلت عقب افتادگی از جامعه، بیرون آورد... و ... دیدیم که پسرش، سریع تر از پدر حرکت کرد. البته به دلیل اوضاع جهان. پس این بار سیاست وارد شد با سیاست روز با قدرت تبلیغات جهانی، تلویزیون های جهانی و بهره گیری از «نادانی» مردی که بر سریر حکومت آمریکای آزادیخواه نشسته بود.
فکرهای مختلف و گوناگون در این بهمن ماه که هزار امید به آن بسته ایم. مرا به کلی از اصل مطلب بدور کرد- هر چند که اشاره ای به ریشه ها کمک می کند برای درک مسائل روز.
ترامپ که آمد، برای مردم ایران یک «نیروی فکری»به ارمغان آورد در همان حال اروپائی ها که با برداشتن «تحریم ها» به وسیله «اوباما» دوباره فکر چپاول ایران افتاده بودند، با ترامپ به مخالفت پرداختند. علت مخالفت آنها هم حرف حقی بود که ترامپ در مورد اتحادیه اروپا، گفته بود. دلیل آنهم تازه نه ایران بلکه اجرای سیاستی در «اکراین» بود: در جریان حمله «روس ها» به «اکراین»، اروپائی ها ساکت و تماشاچی ماندند و حداکثر به صدور چند اعلامیه کفایت کردند. ترامپ هم رسماً گفت «ما دیگر مثل سابق از اتحادیه اروپا حمایت نمی کنیم مگر اینکه سهم بیشتری برای حمایت از خود به عهده بگیرند. اروپائی ها خیال کردند با «ترامپ» هم می تواند مانند «اوباما» رفتار کنند، بنابریان منتظر ماندند. اما ترامپ به وعده خود وفا کرد و سپاه پاسداران را که شاهرگ اقتصادی ایران را در دست های بی کفایت خود آنهم با مدیرانی دزد و چپاولگر دارد را، تحت تحریم قرار داد! اروپائی ها هر جا خوانستند بهره ببرند، دیدند که تحت تحریم آمریکاست و طبیعی بود که هیچ کشور عاقلی بازار وسیع و ثروتمند آمریکا را کنار نمی گذارد تا با حکومتی که مورد نفرت مردم خودش هم هست، مانند حکومت اسلامی معامله کند. حالا کم کم اروپائی ها دارند با آمریکا کنار میآیند. وقتی هم معاون رئیس جمهور آمریکا وهم وزیر امور خارجه آمریکا به اروپا و خاورمیانه سفر می کند آرام آرام قبول می کنند. که با آمریکا برای برانداختن حکومت اسلامی هماهنگ و هم رای شوند! همانگونه که 40 سال پیش با کارتر برای برانداختن پادشاهی در ایران هماهنگ شده بودند حالا می بینیم که نشریات فرانسوی که مدام از معامله با حکومت اسلامی دم میزدند. اینک رسماً می گویند رژیم حاکم بر مردم ایران سقوط خواهد کرد. می بینیم که آلمان که در واقع رهبری اروپا را به عهده دارد رسماً در مورد تحریم ها به آمریکایی می پیوندد و می بینیم که در وزیر امور خارجه روسیه رسماً میگوید با خروج آمریکا از برجام، برجام از هم خواهد پاشید، هر چند که حکومت اسلامی بی خردانه می گوید به محض خروج آمریکا، غنی سازی اورانیوم را در حد 20 درصدی آغاز می کند و این نشانه ها در حالیست که حکومت خود می داند نمی تواند دوام بیاورد.
عیسی کلانتری رئیس سازمان حفاظت از محیط زیست، بی پرده و آشکارا می گوید. با تابستانی که در راه است ما نمی توانیم حتی به پارک های تهران آب برسانیم و پارک ها خشک خواهد شد.
رئیس جمهور آخوندی حسن روحانی در مورد قیام مردم وعده به قیامت میدهد و مردم در خیابان راه می افتند و به طور جمعی می خوانند: «بزک نمیر بهار میاد کمبوزه با خیار میاد»! و می بینیم رژیمی که امامش می گفت: «اقتصاد مال خر است» حالا با خرهائی هستند که نمیداند پشتوانه که اصلاً پشتوانه اقتصاد چه معنایی دارد- در دام دلار 4500 تومان افتاده است چون مثلاً وزرای اقتصادی رژیم در طول چهل سال گذشته نفهمیدند «دامپینگ» که هر دانشجو رشته اقتصاد، در دنیا میدانند، معنایش چیست. نمی فهمند قدرتی مانند چین که رقیب اقتصادی آمریکا در جهان است چرا تلاش می کند ارز خود را پائین نگهدارد و نمی فهمند ارز پائین به نشانه صادرات بیشتر و درآمد بیشتر و رونق اقتصادی است. کاری که تا همین چند سال قبل انگلستان انجام میداد. ولی پول آنها دارای ارزش بین المللی و پول حکومت اسلامی حتی در افغانستان هم فاقد ارزش شده است. این همه را گفتم که این امیدواری را بدهم که در سال نو ایرانی که تا دو ماه دیگر آغاز می شود این امید هست که ملت ایران از این «دامچاله» 40 ساله بیرون بیاید و روزگار تازه ای در پیش گیرد.