مسلم اینکه خوانندگان هفته نامه «فردوسی امروز» بیاد دارند که این نویسنده از ماهها پیش در نوشته ی خود، در همین هفته نامه نوشت: «زمین زیرپای آخوندها می لرزد!».
در همان زمان، گروهی از دوستان بر من خرده گرفتند: آقا فکر! فکر نمی کنی که زود دست به خامه برده ای؟ و هنوز خبری نیست؟ که اینها تکان بخورند!!
در پاسخ می گفتم که: من روی احساس «سخن نمی گویم» اگر می خواهید براستی از سرنوشت زودرس جمهوری ملاها آگاه شوید، باید هم پیشینه تاریخی جهان، به ویژه هم جامعه شناسی مردم ایران را، و هم رفتارشان را با رژیم های بیگانه و بیگانه گرای بنگرید!
در جهان، هیچ فرمانروایی قلدرانه، در هیچ جای گیتی، پایدار و پابرجا نمانده است.
این جمله از «محمد پیامبر اسلام» در تاریخ بر جای مانده است. «اَلُملکِ بَقی مَعَ الُکفر وَلایَبقی مَعَ الظُلم» «فرمانروایی با بی دینی برجای می ماند، ولی با ستم و بیداد و هرگز پایدار نیست».
این سخن را با رفتارهای (رژیم باصطلاح مسلمان!! آخوندها) درآمیزید. رژیمی که به هر چیز مانند است جز «دین» رژیمی که همه چیز ملت را مورد حمله قرار داده است: نامهای تازی را بجای نامهای بزرگان ملی می گذارد و خاطره های تاریخی ملت ایران را از میان می برد. به پیشوایان ملی و تاریخی ما اهانت می کند. کورش، فردوسی، بابک، یعقوب، مصدق، رضاشاه، نادر و .... و ... را زیر نام جعفر طیار! مسلم بن عقیل و .... قرار داده دزدی های نجومی و سرسام آور علنی انجام می دهد و اگر کسی آوایش بلند شود سر و کارش با زندان و شکنجه و اعدام است، گسترش شدید فقر و فحشا، مسکنت و بیماری و بیکاری بدانگونه که مادران جوان ناگزیرند برای سیر کردن کودکان خردسال و شیرخواران بی سرپرست خود، به تن فروشی، تن دهند، و مردان و زنان گرسنه، در جایگاه های گردآوری زباله، بدنبال خرده نان، استخوان هایی که اندکی گوشت و جا مانده خوراکی در انهاست می گردند.....
دستمزدهای واپس افتاده هزاران کارمند و کارگر و کارکنان اداره ها و شرکت های گوناگون و کارخانه عای ورشکسته دولتی و غیردولتی، اعتیاد و فقر گسترده، پیدا شدن شغل های شرم آوری- که تاکنون در فرهنگ ایرانی هیچ جایی و پایگاهی نداشته است، مانند کارتن خوابی، گور خوابی، کانال های متروک خوابی، کلیه فروشی، فرزند فروشی و... و... سرکوب و سرکوب و سرکوب.
همه ی آنچه را که گفته شد، ده برابر کنید. سوغات شومی است که از سوی ملاهای مفت خور، دزد، بیرحم، بی سواد و بیکاره که به مشتی قدار بند و چاقو کش و بی رحم به نام بسیجی، لباس شخصی و پاسدار تکیه دارند. به ملت ایران داده شده، برای شناخت میزان وقاحت، حماقت و بی سوادی و نادانی این گروه دستاربند، کافی است که به مزخرفات بالای منبرهای آنان گویش دهید و یا ویدئوهای آن را ببینید.
آیا می توانید حتا یک جمله منطبق با عقل و خرد و منطق در آنها بیابید؟
به تئوریسن!! آنها بنگرید: «حسن عباسی» «حداد عادل! رئیس فرهنگستان!» «محسن رضایی» دبیر شورای انقلاب!!
و ... و ... و... آیا ذره ای شعور و خرد و فهم در سراسر سخنان آنها شنیده و احساس می شود؟!
یارو «از قران آیه می آورد که: اگر گناهی مرتکب شوید، خداوند بلا بر شما نازل می کند! و سپس خودش زلزله و نباریدن باران را به عنوان نمونه می آورد!!
کسی نیست که از این یاوه سرایان بپرسد: چرا در انگلستان، آلمان، فرانسه و سوئد، که در تابستان در برخی از کرانه ها و پلاژهای تفریحی آنان زن و مرد، نه تنها بی پوشش معمولی. نه تنها با مایوی دو تکه، بلکه حتا در برخی از کرانه ها بی پوشش و لخت مادرزاد، مردان بی شلوار و شورت و زنان بی سینه بند و مایو آفتاب می گیرند و یا به والیبال و شنا می پردازند. ولی هیچگاه ندیدیم و نشنیدیم که در این کشورها زمین لرزه بیاید و یا دچار کمبود آب شوند! و یا خشکسالی پدید آمد. چرا؟ چون حکومتشان آخوندی و دینی نیست!!
شدت ستم و بیداد در سرزمین بلازده ایران، تا بدانجاست که زنان بیگناه و دختران معصوم ایرانی را که تاری از مویشان نمودار است. با اهانت و تندی و خشونت بروی زمین می کشند و به ماشین پلیس سوارشان می کند، و آخوند مفت خور می گوید. هر تار موی زن پیدا شود، خون هزار شهید پایمال می شود!
ایا می پندارید چنین حکومتی باید پایدار باشد؟!! بسیار خوب! چه کسی صاحب این سرزمین است، جز ملت ایران؟ ملت زیر ستم، ریشه همین بیگانگان تخم عرب! و غیر ایرانی را از بیخ و بن برمیاورد.
اکنون، به جامعه شناسی ملت ایران می پردازیم.
اگر به دقت و با موشکافی به سالهای تاریخ ایران بنگرید، بخوبی پی می برید که ملت ایران دارای یک ویژگی بزرگ و شناخته شده است که باید آن زیر بررسی گذارد:
نخست: پس از چیرگی هر قوم غیر ایرانی برخود: چه اسکندر، چه تازیان یا مغولان چه عثمانی ها و یا آخوندها، مردم از آغاز، آرام و با شکیبایی و بردباری سر فرود می آورند تا قوم چیره شده را، براندازند. آنان را ارزیابی می کنند و سپس دست به پایداری و سرکشی می زنند.
روشن است که چیره شدگان، با شدت و بی رحمی، واکنش نشان می دادند و مانند سالهای آغازین حمله اسکندر و تازیان و مغولان که گروه گروه ایرانیان را کشتند، سربریدند. به اسارت بردند و به بردگی کشیدند و منش آنها را «لِه» کردند، درست همانند همین ملاها با مردم ایران.
ملت ایران طرح بعدی را پیاده کرده و آرام شد و منتظر ماند، درست مانند سالهای چهارم تا چهلم فرمانروایی تازیان و یا اسکندر. (و یا سالهای سوم تا سی ام جمهوری اخوندی) که مردم طرح دوم را پیاده کردند.
در این مرحله، پس از تحمل ضربه های قوم مستولی برخود، آرام آرام، بسان موریانه، پایه های قدرت و چیرگی آنان را شروع به جویدن کردند و ستون های چیرگی آنان را نشانه گرفتند و اندک اندک به پوک کردن آن پرداختند. از جمله در برخورد با ملایان به نوشتن مقالات پنهان و آشکار درباره یاوه های آخوندی کاریکاتورها، شعرهای طنز و ساده، در داخل و برون مرز پرداختند و خوب که ذهن جهانیان و مردم ساده تر درون مرز را به بیهوده بودن سخنان ملاها و آیت الله ها آشنا کردند به مرحله بعدی نزدیک شدند.
ملت ایران همین کار را به گواهی تاریخ با یونانیان و تازیان هم کرد و ساختار پایدارشان را پوک و سست و از هم در رفتنی کرد.
برای نمونه درباره تازیان، پس از اینکه پنداشتیم با تازی خشن و خونریز که بی درنگ می کشد و زنان ما را به کنیزی و اسارت می برد و کودکان ما را غلام خود می کند. موقتاً سلاح ها را کنار گذاردیم. آنگاه فردوسی ها، رودکی ها، مازیارها پدید آمدند. «شعوبیه» پیدا شدند. کتابهای جالب علمی در مورد برتری ایرانی بر عرب نوشته شد، و خوب که استخوان بندی باورهای آنان را پوک کردیم، ناگهان «بابک» پدید آمد. بیست و دو سال جنگید. هفت سردار تازی را کشت. چهار تن را فراری داد و با اینکه ناجوانمردانه گرفتار شد و خلیفه پیکر او را تکه تکه کرد، ولی دیگر دیر شده بود، و یعقوب بیدرنگ در سیستان بپا خاست و آرام آرام ایران را گرفت و پرچم خودسالاری ایران را برافراشت.
همین کار را با عثمانی ها کردیم. نخست صفویان با آنها رو، درو شدند ولی چون صفویان بناچار از عنصر دین سود بردند و انگلی بنام آخوند را پروردند تا شاید بیاری شیعه، عثمانی را شکست دهند، ولی موفق نشدند و «نادر» آمد و کار را یکسره کرد و عثمانی ها را واپس نشاند و زمینهای ایران را پس گرفت.
درباره ی ملاها هم خود گواه هستید و هم می بینید که چگونه آخوندی که به دوست و دشمن رحم نمی کرد و از دوستان خود، مانند مجاهدین خلق، احمد خمینی، قطب زاده ريا، بهشتی، رفسنجانی و ... و ... همه را کشت. ولی امروز دیگر پشم و پیلی اش ریخته و به ملایی تبدیل شده که دم از گفتگو و اجازه اعتراض و گله کردن به مخالفان می دهد!!
بهرروی پیش از پایان دادن به این جستار و واپسین بررسی شیوه برخورد ملت ایران با چیره گران برخاک مان به تک و تاخت یونانیان نگاهی می کنیم و نوشته را پایان می دهم.
اسکندر همانند دیگر متجاوزان با شدت و توان فراوان بر ایران چیره شد. سپاه گران هخامنشیان را در هم کوبید. «دارا» گریخت و کشته شد. حتا «آریوبرزن» و خواهر شیرزن او نیز که در گردنه «در بند پارس» نزدیک شهر «پارسه» سنگر گرفته بودند و مزه نخستین شکست را به اسکندر چشانیده بودند، نتوانستند پیشگیر او شوند.
اسکندر آمد، نخست تخت جمشید را به آتش کشید. در اینجا بود که ایرانی ها ناگزیر آرام شدند و باز چون موریانه خوردن سازمان روانی یونانیان را آغازیدند.
اسکندر درگذشت «سلوکوس» سردار توانای او به جایش نشست و زنجیره پادشاهی «سلوکیان» را بنیاد نهاد. ولی ایرانی دست بردار نبود. تیره «پارت» (از چهار تیره، پارس، ماد، پارت و سکا) جنبیدند.
«پارت» ها برای نخستین بار، در تاریخ جهان، به سازمان دهی گروههای «جنگندگان غیر نظامی» دست زدند و این جنگندگان، شب ها بر اردوگاههای سپاهیان یونانی (سلوکیه) ها شبیخون می زدند و آنها را می کشتند.
یونانیان که با اینگونه جنگها آشنایی نداشتند به سختی هراسناک شدند و چون می دانستند که اینها «پارت» و ایرانی هستند. واژه ی یونانی «پارتیزان» را بروی آنها گذاردند و برای نخستین بار این واژه در لغت نامه های جهان جای گرفت و «پارتیزان» به معنای جنگجوی ضد دولتی، به کار رفت. شمار این جنگجویان روزبروز بیشتر و بیشتر شد. تا یونانی ها فرار کردند «پارتیزان» ها سپس زنجیره (اشکانیان) را بنیاد نهادند تا دوباره ایران را ایران کنند.
هم میهنان، ملت ایران همچون «فنر» است، نخست فشار را تحمل می کند و سپس از جا می جهد و چهره فشاردهنده را می درد.