رضا شاه به بزرگان قاجار که می گفتند تاج از سر احمد شاه برداشته است! گفته بود ،تاج شاهی روی زمین افتاده بود، من خم شدم وآنرا برداشتم! حالا کلید حکومت کشور که صاحب اصلی آن ملت است روی زمین افتاده است. اگر حدود صد سال پیش یک نفر خم شدد وآنرا برداشت امروز دیگر زمان فرد نیست بلکه باید گروهی از طرف ملت آنرا از زمین بردارند!
تمام درگیری های جناحی حکومت از همین جا ناشی می شود که هر کسی خود سعی دارد که آنرا از زمین بردارد و دوباره حداکثر با بازگشت به دوران طلائی امام حکومت را ادامه دهد.این دسته ها برای آنکه بتوانند به مقصود برسند یکباره جنگ را تمام عیار نکرده اند بلکه سعی می کنند هر گروه را جداگانه از سر راه بردارند .فعلاً هدف بزرگتر را در نظر گرفته اند و آن هم سلسله «لاریجانیان»است. احمدی نژاد جنگ علیه آنها را آغاز کرده و گروه اعتدالی و اصلاح طلب با سکوت خود این هدف را تأئید می کند. رهبر جمهوری اسلامی که قدرت فردی خود را از دست داده و نیروی مردمی را هم پشت سر ندارد، سکوت اختیار کرده زیرا احمدی نژاد نظر کرده اوست و اگر بیفتد او افتاده است و اگر لاریجانی سقوط کند چون منتصب اوست او سقوط کرده است. سپاه پاسداران هم که قدرت سیاسی و اقتصادی و نظامی کشور را در پشت قباله خود دارد در این جنگ فعلاً مداخله نمی کند تا ببیند کدامیک می توانند به منافع اقتصادی آنها یاری بیشتر برسانند. سپاه در حاشیه ماندن را ترجیح می دهد چون به این ترتیب راحت تر می تواند شیره مملکت را بمکد و حکومت مستقیم برای او دردسر بیشتری دارد.
بعد از این «جنگ احمدی نژادی ها و لاریجانی ها» جنگ برنده آن با اعتدالی ها آغاز خواهد شد.این درگیری ها و افتادن کلید کشور بر روی زمین و بی صاحب بودن آن اوضاع اقتصادی و اجتماعی و امنیت را هر روز سخت تر و خطرناک تر خواهد کرد و متأسفانه خارج از گود کارگزاران حکومت، کسی یا کسانی را نمی بینیم که به دنبال برداشتن این کلید باشند.
مشکل از یک جا سرچشمه می گیرد و آن خود بینی و خودستائی و ماندن در فکرها و ایدئولوژی هائی است که حتی در جهان ارزش خود را از دست داده و تاریخ مصرف آن به پایان رسیده است.
رضا شاه وقتی تاج را از زمین برداشت، با استفاده از روشنفکران واقعی که جز پیشرفت ملت و کشور هدف دیگری نداشتند و زیر پرچم دیگری سینه نمی زدند، ظرف شانزده سال مملکت را یک قرن به جلو راند.
در مقابل روشنفکران سال پنجاه و هفت که صورتک های ایدئولوژی های مختلف از چپ تا راست بر چهره داشتند و روزنامه نگاران عاشق این افکار با سر کار آوردن حکومت اسلامی نه تنها خود اولین قربانیان آن بودند بلکه کشور را چند قرن به عقب راندند.
بسیاری از ما که در خارج هستیم مرتب ایرانیان درونمرز را متهم می کردیم که حرکتی انجام نمی دهند و سکوت کرده اند و رضایت داده اند.در این چند هفته مردم با تظاهراتی در سراسر ایران نشان دادند که آماده هستند تا کلیدی را که روی زمین افتاده بردارند و به کسانی بدهند که نماینده اکثریت آنها هستند.
اما به نظر من شرائطی هم دارند و مهمترین شرط آنها نمایندگانی هستند که به ایران و ملت ایران بیاندیشند نه به ایدئولوژی که اکثر آنها بومی نیستند.کسانی که پیشرفت ایران مورد نظر آنها باشد و وابستگی به کسی جز ملت ایران نداشته باشند.
در دنیا نیز می بینیم که اکثر احزاب سنتی مانند سوسیالیستها و دست راستی های میانه که سالها حکومتهای جهان را در دست داشته اند از نظر سیاسی ورشکسته شده اند چون ایده های آنها با روزگار امروز همخوانی ندارد. در فرانسه حزب سوسیالیست ساختمانهای خود را به معرض فروش گذاشته است.بهمین جهت است که از این خلا سیاسی ،دست راستی های افراطی که خود را ملی گرا نشان می دهند به موفقیتهای موقتی رسیده اند.
اگر بتوانیم این ایدئولوژی های «دمده»- اصرار در اجرای آنهارا کنار بگذاریم و نمونه های آنرا که با شکست مواجه شده مد نظر قرار دهیم به یک نتیجه خواهیم رسید و آن ایران و ایرانی بودن است. وقتی بتوانیم خود را از بند ایدئولوژی های غیر قابل دسترسی آزاد کنیم بدون شک می توانیم آزادانه تصمیماتی بگیریم که به روز است و طبعاً منافع ملی را تأمین می کند. ایدئولوژی بود که اتحاد جماهیر شوروی را به سقوط کشاند. ایدئولوژی مذهبی است که ایران را چند قرن به عقب برده به سقوط کشانده است. کلید حکومت روی زمین است اگر ملت نتواند آنرا بردارد زمان زیادی طول نخواهد کشید که یکی از گروههای حکومتی آنرا به چنگ آورد و نابودی کشور را تضمین کند.