بهار عربی و پاییز اسلام حکومتی

by ناصر شاهین پرّ

اخبار و به خصوص تصاویر مربوط به جنبش مردمی در لیبی، سوریه و به خصوص ایران، تماشای کالبد های بی جان بی گناهان ِ مظلوم ، به خصوص تماشای کالبد بی جان پسر سیزده ساله ی سوری و شنیدن نحوه ی شکنجه ی این بچه و  شقاوت های غیر انسانی (نمی توانم بگویم حیوان، چون به حیوانات اهانت خواهد شد. کدام حیوان، آتش سیگار را روی بدن یک طفل خاموش کرده است؟ کدام حیوان، آلت تناسلی یک طفل بی پناه را در زندان بریده است؟)که درجه و رتبه ی بعضی از انسان ها را به غایت از حیوانات وحشی نازل تر کرده است. آدمی را به فکر می اندازد . به خصوص که مسلمان هم باشی و تمام این جنایات، در کشورهای اسلامی رخ می دهد.

اینجاست که از خودم می پرسم: آیا این اسلام عزیز؟! بود که در این سرزمین ها محل رشد نیافت و یا این سرزمین ها و این جوامع در پرتو اسلام ، استعداد رشد را از همه جهت (چه از جهت اقتصادی و صنعتی و علمی و چه از جهت منزلت مقام انسانی) از دست دادند. چون با یک نگاه سطحی به نقشه ی جغرافیای جهان ، خواهیم دید که عقب مانده ترین ، بدبخت ترین، کثیف ترین و توسعه نیافته ترین سرزمین ها، همین کشورهای اسلامی خاورمیانه هستند.

اگر به درازای تاریخ نگاه کنیم ، می بینیم که این جوامع به دلیل آن گونه ایمان که به ایشان تلقین شده ، و واگذاری همه چیز به «مشیت الهی» هرگز دستی بالا نزدند و کاری برای سهولت و گریز از مشکلات زندگی نکردند. پیوسته ترقیات علمی را از چین گرفتند و به مانند یک امانت دار، به اروپائیان دادند. که این خود داستان درازی است که با یکی دو مثال می تواند آغاز شود و با صدها و هزاران مثال نمی تواند پایان بیابد.

چینی ها قطب نما ساختند . مسلمانان با یک دست خریدند و با دست دیگر به اروپائیان تحویل دادند. در همین زمینه ی دریانوردی، چینی ها اول بار بادبان ها را از حالت مربع به صورت مثلث ساختند و در نتیجه کشتی ها مجبور نبودند در انتظار بادهای موسمی سفر را شروع کنند. چینی ها به دکل های کشتی اضافه کردند و به مدد آن کشتی های بزرگ تر و سریع تر ساخته شد.

تمام این نوآوری ها، اول به مسلمان ها رسید (به حکم همسایگی) مسلمان ها این ابداعات و اختراعات جدید را از چینی ها گرفتند و به اروپای ها تحویل دادند.

این داستان از سده های دهم میلادی شروع شد و به رشد و خودکفایی اروپاییان ختم شد و در این میان، مسلمانان همان واسطه ای که بودند و هستند.

حالا نگاه کنید به صنایع مورد مثال در این مقاله، یعنی کشتی سازی. کدام کشور مسلمان می تواند یک کشتی نفت کش کوچک بسازد که کالای خودش را صادر کند؟

اما از آدم کشی ، شکنجه های غیرقابل باور، ظاهراً همه اشان استادند. ایران را که دیدیم در همین جنبش های اخیر مردمی در لیبی و سوریه، باید دید که همان باور به اسلام تا چه حد و میزان قلابی است، دروغ است. در کشوری که اگر گوشه ی چادر یک زن کنار برود عرش و کرسی خداوندی به لرزه می افتد، دختر جوانی را در زندان، توسط پانزده سرباز در یک شب مورد تجاوز قرار می دهند. این مجموعه افکار سبب شد به دوست دانشمندم داریوش آشوری یادداشتی ایمیل کنم به این شرح:

داریوش عزیزم

«این اسلام عزیز از آغاز تا کنون ، چیزی جز یک دستگاه عظیم و مخوف آدم کشی نبوده است. به مدد راهزنی و آدم کشی پاگرفت و با خون ریزی های حجاج بن یوسف ها و مصعب بن زبیرها رونق جهانگیری یافت. در همان قرون اولیه لشگرهای عظیمی از اوباش قداره کش، به نام های مطوعه و صفالوک به بهانه ی توسعه ی اسلام به راهزنی و غارت و آدم کشی پرداختند. بی کاره ها و بی درآمدها به طمع سهم بردن از اموال غارتی به آنها پیوستند. و بعدها همین اشخاص از خلفا لوا و منشور امارت گرفتند کشتن غیرمسلمان و غارت اموال آنها، چیزی نیست که من برای تو بنویسم. حتا تا اوایل قرن بیستم، حکام ماوراء النهر برای سه، پنج و یا هفت سر کفار، خلعت های کتانی ـ پشمی و ابریشمی به آدم کش های حرفه ای جایزه می دادند (به راستی خدا لنین را بیامرزد) امروز همان اسلام است که دوباره دستش به جان آدمیان باز شده. نگاه کن به لیبی و سوریه. دوست عزیز من دیگر از تماشای لاشه های مردم بی گناه، به جان آمده ام به نظر من، این مفهوم انسانیت است که اینگونه وحشیانه از هم دریده می شود.

این روزها فکر می کنم که باید گروهی اعلام کنیم: ما دیگر مسلمان نیستیم! البته می دانم با این کار از ننگ نجات نمی یابیم. ولی شاید خودش کاری باشد».

جواب کوتاه او را هم برایتان می نویسم تا با ساحتی دیگر از این مسلمانی آشنا شویم:

«نامسلمانی ما نیاز به اعلام ندارد. همه ی عالم از جمله مقام عظمی ولایت می دانستند چسباندن اوباش آدم کش امروزی به اوباش آدم کش صدر اسلام، یک تاریخ دراز پر زیر ـ و ـ بالا و یک فرهنگ پرمایه را در این میان حذف می کند که ما هم هنوز از شعر و ادبیاتش لذت می بریم، این فرهنگ یک جایی هم خیلی نرم و ظریف شده حافظ  و سعدی و سهروردی و ملاصدرا هم بیرون داده است، و آن ها همگی خود را مسلمان می دانستند . حجاج بین یوسف و علی خامنه ای هم دو سر تاریخی این طیف اند اما نه تمامی آن. به هر حال ما را ـ با مسلمان نرم خوی دارای روح عارفانه که در میان مردم عادی هم کم نیستند ـ  سر جنگ نیست. هم چنان  که مسیحیت را هم نمی توان با انگیزیسیون یکی دانست. اگرچه انگیزیسیون هم از دل آن بیرون آمده است. اگر بخواهیم تمامی این فرهنگ را یک جا دور بریزیم، در واقع خودمان را دور ریخته ایم اما می شود آن را از نو ساخت. من یک گوشه ی کوچک آن را گرفته ام و چهل سال است روی آن کار می کنم ـ همین ما را در حد توان کوچک بشری خود بس . شاید دست نسل های بعدی را بگیرد».

دوستم داریوش آشوری درست می گوید. با نامسلمانی من هیچ ننگی پاک نمی شود و اگر من پلی زده ام از خامنه ای به حجاج بن یوسف ، او هم پلی می زند از خودش به سعدی به آن انسان میانه رو به حافظ و به مولوی، که همه مسلمان بوده اند. ملاصدرا و سهروردی که ریشه ی تفکرشان حتی با اسلام گره خورده بود. باری همه ی هستی فکری و فرهنگی ما در این طیف نهال داده و برآمده است. باید در مقابل این انحراف در مقابل این تزویر، که سابقه ی قدیم هم دارد، بایستیم. ممکن است شما با مجموعه ی عقاید عزت الله سحابی مخالف باشید، اما ایستادگی را در مقابل دروغ و ریا باید از او هم آموخت. 

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Library