آنچه باید می گفتم گفتم.
آنچه باید می کردم کردم.
اکنون من مانده ام و سال های تنهایی!
ایام رفته، ایام پرشوری بود. همه در اندیشه فردای خود بودند و من در التهاب ماندگاری ایران.
ایران ماند. می ماند. مگر وطن مردنی است.
این ماییم که می رویم و اکنون نوبت رفتن فرا رسیده است.
انکار نمی کنم که به این روزها، روزهایی که دیگر نه شور جوانی است و نه توان پایداری، فکر نکرده بودم. اصلا فرصت فکر کردن نبود. باید انتخاب می کردم، مثل بیش تر آدمیان خودم را و یا...
من دومی را برگزیدم. در این راه سوختم. پشیمان نیستم، اندوه ام پیش تر از آن است که دیگرانی را هم با خود سوزانده ام: خانواده ام را
شرمسار خود نیستم، اما شرمسار آنان چرا.....
..... و البته جمعی از یاران نیز. نمی دانم آنان به انتخاب با من سوختند یا از سر مهربانی به من. که ای کاش اولی باشد چون از سر لطف من، بارم را دو صد چندان می کند، که توان تحملش را در خود نمی بینم.
ای کاش عمر را می شد دوبار تجربه کرد. که در این صورت فرصتی بود تا از آنان جویا شوم که آیا می خواهند در این راه همسفرم باشند؟
گرچه مگر می شود فرزند، پدر خود را انتخاب کند؟ پس آن عمر دوباره نیز بی ثمر خواهد بود.
در این سال ها، بسیاری آمدند و رفتند در همین راه، با این تفاوت که ستیز من، با حکومت نبود، با مردان حکومت هم نبود. من به جنگ خدای آنان رفتم. خدایی قادر است اما مهرش تنها در قبال استغاثه ی بنده آشکار می شود.
خدایی که نیازمند عبادت است و حیله می کند، جبار است، انتقام گیرنده است، و اگر نذرش کنی، واسطه و شفیع بیابی از سر بزرگی، رحم می کند.
من در این سال ها به جنگ خدایی رفتم که هزاران هزار واسطه و دلال و کارچاق کن دارد. از منبع غیبش جز در معامله و داد و ستد نمی بخشد، خدایی که بیمار می کند که اشک بریزی تا شفا دهد.
شاهنشاهی، بیرق شاهنشاهی باید به دور انداخته شود و از آنجایی که او دروغ گفته بود که پرچم شیر و خورشید هرگز پرچم شاهنشاهی نبوده است، این شبکه توانست پرچم را احیا کند تا آنجا که اکنون خار چشم کسانی است که هر چه متعلق به ملت ایران است را، تاب نمی آورند.
کاربزرگ بعدی، همین «هفتم آبان» روز پاسارگاد است که اکنون خوشبختانه دهها و صدها پدر یافته است. سال 1387، این شبکه به نیابت جنبش ملی «ما هستیم» پیشنهاد کرد که مردم در روز هفتم آبان به دیدار پاسارگاد بروند. آنان برخلاف تصور بسیاری جمع کثیری از مردم به این دعوت پاسخ مثبت دادند و این کار هر سال ادامه داشت تا در این دو سال اخیر آنچنان وسعتی یافت که بالاخره وزیر کشور دولت اسلامی اعلام کرد ما باید روز کورش را مدیریت کنیم، ما به کورش احترام می گذاریم.
اما این روش همه ی این چهارده قرن گذشته بوده است. هرجا را که نتوانسته اند نابود کنند، از آنِ خود کرده اند.
در این دوران خدا، اکنون بخش عظیمی از ثروت جهان را صاحب است از دربار واتیکان بگیر تا حوزه ی قم از بارگاه امامان شیعه بگیر تا کعبه، خانه ی منتسب به خودش، از معابد هند بگیر تا هر کوچه و خیابانی که مسجدی، کلیسایی، کنیسه ای، امامزاده ای دارد. طبیعی است به جنگ چنین خدایی رفتن هزینه دارد. خستگی دارد پیر شدن و عمر باختن دارد.
شانزده سال پیش، درست در چنین ایامی- پایه های شبکه ای تلویزیونی را گذاشتم که در طول شانزده سال کارها کرد. برخی به نتیجه رسید و برخی دیگر به نیمه راه، رها شد. چرا که دیگر نه نیروی جوانی بود و نه شاید توان مالی!
در طول شانزده سالی که شبکه تلویزیونی کانال یک فعال بود، بارها به «مویی» رسید اما پاره نشد. بیشترین هدف مهاجمان دشمن بود. با این همه چند کار بزرگ کرد که دوست دشمن به آن معترفند.
اولی حفظ نشان شیر و خورشید و پرچم آن بود. پرچمی که می رفت در صفحات تاریخ گم شود و چه رهبر انقلاب در همان روزهای نخست پیروزی اش انگار که ماموریتی از پیش نوشته شده داشته باشد. گفته بود. همه ی نشان های پاسارگاد و هفتم آبان، درست همانند پرچم شیر و خورشید یک نماد بود، یک ویترین بود، یک نشانه بود. کما اینکه ما از قبل از اشغال کشور- به دست اعراب تازه مسلمان شده خود صاحب فرهنگ و تمدن بوده ایم و نه تنها متصرفان چیزی به ارمغان برای ما نیاوردند، که آنچه را هم که امروز به آن می بالند نیز از ما گرفتند.
به هر حال رفتن به پاسارگاد- در روز کورش، هفتم آبان، که رژیم اصلاً آنرا جعلی می دانست و اکنون درصدد مدیریت آن است کاربزرگ دیگر کانال یک بود.
اما سومین کار، در طول سی و نه سال گذشته جز آن چند سال اول، که اجتماعاتی مثلاً مهم زنان در اعتراض به حجاب اجباری برگزار شد، یا آنهایی که به حمایت از بنی صدر به میدان رفته بودند، تا قبل از سال 87 بقیه اجتماعات اعتراضی- در ایران صنفی بود. کانال یک باز هم به نیابت جنبش ملی ما هستیم، توانست دهها اعتراض جمعی را در تهران، در مشهر، تبریز، کرمانشاه، اهواز، و حتی زابل سامان دهد و بیش از یکصد و چهل پرچم شیر و خورشید را در سراسر ایران به اهتزاز درآورد.
ماجرای «ما می خواهیم»! و شرکت در صفوف نانوایی، طرح دیگر این شبکه بود، که ابتدا با تمسخر بسیارانی روبرو شد اما بعدها دانستند که بهترین شیوه ی مبارزه در حکومتی که تا دندان مسلح به جنگ مردم خودش می رود، استفاده از همین راه است.
تشویق مردم به تغییر از عربی به پارسی و حتی چاپ شناسنامه برای این منظور از اقدامات دیگر این تلویزیون بود.
در آن سالهای نخست، دوست و دشمن معترض ما بودند که چرا پرچم می فروشید در این راه، کانال یک توانست نشان های ملی از جمله شیر و خورشید و فروهر را جایگزین نشانه ای مذهبی کند که نشانه ای ملی از آن همه ی ملت ایران بود و شنانه ای مذهبی فقط به جمع خاصی از مردم اختصاص داشت.
سخن گفتنی از این شانزده سال بسیار دشوار است. سالهایی که دشمن با همه ی توانش روبرو ایستاده بود و دوست به جای تشویق که در بسیاری از مواقع هم صدا با دشمن بود.
اما اکنون به هزار و یک دلیل این صدا خاموش می شود. اما این راه نه این تصویر می رود اما، ما نه...
ما هستیم و ما خواهیم ماند تا روزی که تماشاگر آزادی ایران باشیم. از این راه نشد، از راه دیگر..... منتظر باشید.