سناریو دکوپاژ شده، بیژن و منیژه، در اشعار فردوسی!
برو شاد باش، همیشه ز اندوه، آزاد باش!
فکر می کردم اگر فیلم سینمایی و نوشتن یک سناریو با تمام دقایق حرکت دوربین و نور و تنظیم یک محل کاملاً مناسب مربوط به داستان قرار بود در دوران فردوسی تهیه و تولید شود. همانا لحظه باشکوه دیدار و آشنایی بیژن و منیژه در این داستان شور انگیز است. فردوسی با روحیه ی آفریننده و قلمی روان و واژگانی بجا توانسته است این صحنه را به صورت یک فیلم زیبا برای ما تجسم کند. آنهم از ورای هزار سال پیش... یکی از شگردهای این نویسنده در به تصویر کشیدن لحظات بسیار خصوصی بین شخصیت هاست و همین شگرد بارز بوده است که در طی این ده قرن توانسته است دست مایه ای در اختیار نقالان قرار دهد تا بتوانند تماشاگران خود را پای این داستانهای عشقی و حماسی و جنگی و پهلوانی بنشانند...
و اکنون این یک گزارش سینمائی است از یک افسانه ایرانی...
دوربین را خیلی سریع از ابتدا تا به لحظه وقوع دیدار به حرکت درمی آوریم. ابتدا صحنه ی دربار کیخسرو این پادشاه جوان که پس از پدربزرگ خود کیکاوس به تخت نشسته است را می بینیم، مجلسی آراسته و پیراسته و با حضور سپه سالاران به نام ایران، طوس نوذر، گودرز، گیو دلاور و همراه سپاهیان و سرداران برقرار است، که در واقع همگی در مجلس بزمی هستند که همه به سلامتی رستم جهان پهلوان باده ها را بالا برده و پیروزی او را در جنگ با «اکوان دیو» جشن می گیرند، رقص است و پایکوبی، دوربین با یک حرکت سریع چهره خدمتگزاری را که از در تالار بزرگ خود را به شاه می رساند نشان می دهد.
ز پرده درآمد یکی پرده دار
به نزدیک سالار شد هوشیار
دوربین با یک تصویر درشت چهره پرده دار را که به نجوا به پادشاه میگوید:
که بر در بپایند آرمانیان
سر مرز ایران و تورانیان
دوربین روی صورت شاه جوان می رود که از جای برمی خیزد و فرمان سکوت می دهد و با یک حرکت می پرسد که چه می خواهند؟ و پرده دار پاسخ می دهد:
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه
پس از آن شاه با اشاره ای اجازه ورود می دهد.
دوربین یک گروه از دادخواهان را نشان می دهد که به نزدیک تخت شاه می آیند... پس از یک صحبت و گزارش می شنویم که:
گراز آمد اکنون فزون از شمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار
دوربین روی صورت شاه که با نگاهی به جمع سپه سالاران و سرداران خود می پرسد:
از این نامداران و گُردان من
که جوید همی نام در انجمن
دوربین با یک حرکت روی سرداران که در اندیشه هستند و بلا تصمیم، آرام به روی بیژن جوان می رود که از جای برمی خیزد با صدائی رسا می گوید:
من آیم به فرمان برین کارپیش
زبهر تو دارم تن و جان خویش
دوربین روی جمع سپه سالاران که هم خشنودند و هم غافل گیر، حرکت کرده سپس روی شاه که با یک اشاره فرمان حرکت می دهد...
بلافاصله دوربین روی حرکت پای اسبهائی که به سوی سرزمین آرمانیان در حرکت هستند می رود چهار نعل در حرکتند تا به بیشه گرازها می رسند، و دوربین روی بیژن و گرگین که به عنوان راهنما از طرف شاه انتخاب شده است می رود، بیژن طرح یک حمله را به گرازها تنظیم می کند و در یک لحظه رو به گرگین می گوید، من گرازها را می کشم ولی تو آماده باش:
هر آن کو بیابد زچنگم رها
به یک زخم از تن سرش کن جدا
در حالیکه بیژن در حال پوشیدن زره و جوشن است خود را آماده جنگ با گرازها می کند.
دوربین چهره درهم و ناراضی و نگاه حسود گرگین را نشان می دهد که پرخاش کنان می گوید
به بیژن چنین گفت گرگین گُو
که پیمان نه این بود باشاه نو
دوربین از چشمها به حرکت دستها که از عصبانیت می لرزد رفته و به صورت گرگین برمی گردد که با لبخندی استهزاآمیز می گوید:
تو برداشتی گوهر و سیم و زر
تو بستی مراین رزمگه را کمر
کنون از من این یارمندی مخواه
بجز آنکه بنمایمت جایگاه
موسیقی متن فیلم با یک ضربه طبل، اعلام خطر می کند پس از آن گرگین از صحنه خارج می شود ولی بیژن بی توجه به پاسخ ناهنجار گیو، دلاورانه گرازها را از پای درمی آورد جسد گرازها روی زمین است که دوربین تعجب گرگین را با دیدن گرازهای بی جان نشان داده و از حالات او نشان می دهد که از کاری که کرده سخت پشیمان است و حالا باید نقشه ای برای گمراهی بیژن بکشد و بالاخره در کناره سفره مشروب و کباب گرگین طرح رفتن به خاک توران که در نزدیکی مرز ایران است را مطرح می کند و نظر بیژن را با اشتیاق به سوی خاک توران جلب می کند... دوربین آرام از صورت بیژن به صورت گرگین که با لبخندی بسیار شیطنت آمیز سخن می گوید..
یکی جشنگاه است از ایدر نه دور
بدو روزه راه اندر آید به تور
و در توصیف آن جشن و سرور می گوید:
پری چهره بینی همه دشت و کوه
بهر رو بشادی نشسته گروه
و بالاخره کاملاً نزدیک بیژن آمده و می گوید:
منیژه کجا دخت افراسیاب
درخشان کند باغ چون آفتاب
و دوربین روی این دو می چرخد که بیژن از جای برخاسته و به شادی:
بگفتا هلاهین برو تا رویم
بدیدار آن جشن خرم شویم
دوربین روی حرکت پای سریع اسبها است و چهره مصمم و شاد بیژن و چهره درهم و شیطانی گرگین در حرکت است. در همین اثنا است که دوربین جشنگاه را و ورود دخترکان تورانی را به همراه شاهزاده خانم تورانی منیژه با لباس و چهره ای بسیار زیبا نشان می دهد، نوازندگان و ساقیان و پایکوبان، جشن بزرگ مهیا کرده اند.
در همین زمان بیژن و گرگین از راه رسیده اند از پشت یک ردیف درخت، چهره گرگین را پشت سر بیژن می بینیم که با اشتیاق مجذوب این منظره فریبنده شده است. بیزن بسیار به هیجان آمده است و گرگین هم تنور را داغ تر می کند:
بدو گفت گرگین برو شاد باش
همیشه زاندوه آزاد باش
دوربین گرگین را که با دست به پشت بیژن می زند ثبت کرده برروی چهره اهریمنی او و خنده رضایت بخش او متوقف می شود.
موسیقی متن از یک پیش آمد سهمناک تماشاگران را هشدار می دهد اما با ورود بیژن به آن بزم گاه و جشنگاه متن موسیقی تبدیل به یک موسیقی زیبا و ترنم عاشقانه می شود...
در این جا دوربین روی صورت جوان و مشتاق بیژن که با شادی خاصی:
به گنجور گفت آن کلاه پدر
که در بزمگه برنهادی به سر
که روشن شدی زوهمه بزمگاه
بیاور که ما را به بزمت راه
و حالا این حرکت دوربین است که فردوسی به گردش درمی آورد و کم کم از بیژن با لباس جنگجوئی و شمشیرزنی یک جوان دلبر و آراسته می سازد، بیژن به خدمه خود دستور می دهد:
همان طوق کیخسرو و گوشوار
همان یاره گیو گوهر نگار
بدینگونه بیژن از میدان جنگ به دروازه بزم قدم می گذارد، کلاه درخشان و طوق مخصوص دربار ایران و شنل با زیور و نقش و نگار که هدایای پدر و شاه ایران است، سراپای او را پوشانده است. دوربین برروی خدمه حرکت می کند:
بیاورد گنجور چونان که گفت
بر بیژن پهلوان از نهفت
خادم و نگهبان گنج و نگه دارنده لباس های مخصوص آنچه که بیژن دستور داده بود آوردند دوربین روی بیژن است با این وصف:
بپوشید رخشنده رومی قبای
به تاج اندر آویخت پَر همای
دوربین از پر کلاه تا قبای زربفت تا شمشیر و خنجر بسته بر کمر یک قد و بالای زیبا نشان می دهد، جوانی خواستنی که در هر کجا باشد جلب نظر می کند، دوربین روی سه خدمه می رود و هر کدام در حال انجام وظیفه و خدمت به سرور خود هستند:
نهادند برپشت شبرنگ زین
کمر خواست با پهلوانی نگین
کمربند پهلوانی را هر کسی نمی توانست داشته باشد مگر آنکه دلاورانه در میدان جنگیده باشد، پس بیژن نشان می دهد که با همه جوانی مراحل بزرگی و پهلوانی را طی کرده اما... هنوز جوان است و بی تجربه، به زبان دیگر هنوز آهوی عشق گرفتارش نکرده است؟! با این اوصاف بیژن:
باسب اندر آورد پای و برفت
خرامان به نزدیک آن بیشه تفت
چهره بیژن از شوق دیدار و جلب نظر دخترکان و خودی نشان دادن دیدنی است، در این جا دوربین رفتن اسب بیژن با آن همه زیبائی را دنبال می کند در حالیکه گرگین که طرح این مهلکه را ریخته است آرام وارد صحنه می شود. دام گسترده است و صید به سوی آن می رود. او در داخل خاک ایران است و دور شدن بیژن را نظاره می کند در حالیکه نگران است به قول معروف دل در دلش نیست، کار کمی نبود طعمه را وسط دشمن انداختنه بود . دوربین از روی اسب چهره بیژن را نشان می دهد که در خاک توران می تازد که یکباره گوئی متوجه خطر شده باشد.
چو نزدیک رفت و در بیشه شد
دل از کام خویشش پر اندیشه شد
حرکت اسب آرام آرام کم می شود، به قدم زدن می رسد که بیژن:
بزیر یکی سرو بن شد بلند
که تا زآفتابش نباشد گزند
آرام خود را بزیر یک سرو بلند می رساند، تصویر کامل یک مرد جنگی با لباس زیبنده و چهره ای خواستنی و حالا زیر یک سرو بلند ...
واقعا دیدنی است. بیژن، با یک حرکت، چابک از اسب به زیر می آید، دستی به یال شبرنگ می کشد، نگاهی به خیمه های رنگارنگ می اندازد و به موسیقی که در فضا پیچیده بود گوش می دهد و از دور ظرفهای میوه و جامهای شراب را نگاه می کند. از این همه زیبایی و بخصوص از دیدار دخترکان زیبای تورانی به وجد آمده است، حق هم داشت...
هم دشت از آوای رود و سرود
روانرا همی داد گفتی درود
از آن طرف بشنوید از خیمه سرای منیژه که از دوز چشمش به این منظره می افتد...
حکایت همچنان ...