«هویدا» مردی که سیزده سال پس از مشروطیت به دنیا آمد و سیزده سال در مقام نخست وزیر دوران پهلوی طولانی ترین دوره ی صدارت را در آن مقطع تاریخی به خود اختصاص داد.
اخیراً جمهوری اسلامی ایران که ننگ دائمی اعدام «هویدا» را بر پیشانی دارد، شاید برای توجیه عمل خود، مستندی تحت عنوان «هویدا» ساخته و پخش کرده که عمده حرف آن مربوط است به اعدام امیر عباس هویدا.
علاوه بر این مستند هویدا تأکید دارد بر «بهایی بودن» او، علیرغم اینکه خود مستند می گوید که پدر هویدا، بهایی بوده است و مادر مسلمان شیعه و البته مسلمانی معتقد و پدر زمانی که امیرعباس چهارده ساله بود، فوت می کند و مادر معتقد و مسلمان، امیر عباس و برادر او را به تنهایی بزرگ می کند. البته مستند ساز از یاد می برد که در مورد شخصی صحبت می کند که به گفته خود فیلم بیشتر سالهای عمرش را «تحت تعلیم و تربیت مادری مسلمان» بوده است. بگذریم از اینکه چقدر شرم آور است که در قرن بیست و یکم ملاک قضاوت در مورد عملکرد یک شخصیت سیاسی، اعتقادات و باورهای پدر او ملاک قرار گیرد که اگر شیوه اسلام چنین بود پس همه ی آنان که در صدر اسلام اسلام آورده اند از جمله محمد بن عبدالله- که پیش از رسالت بت پرست بوده است- فاقد اعتبار خواهند شد.
اما پیش از آنکه به مسئله اعدام هویدا و رازی را که من خود از شخص صادق خلخالی حاکم شرع دادگاه هویدا شنیدم را بازگو کنم. باید به یک جمله نخست وزیر سیزده ساله ی ایران که حاکی از چگونگی صدارت او بوده است یادآور شوم. او می گفت: من نخست وزیری بودم که در آغاز کارم خودکار بیک 5 ریال قیمت داشت و روزی هم که استعفا دادم خودکار بیک 5 ریال بود.
شاید لازم نباشد که یادآوری کنم این رجل سیاسی دوره ی پهلوی دوم، پس از سیزده سال نخست وزیری آنهم در دوران شکوفایی اقتصادی ایران- که خود مستند ساخته رژیم به آن اعتراف می کند- تنها صاحب یک آپارتمان در مجموعه ی آ. اس. پ تهران بود و بس. نه ویلایی نه ملکی، نه کارخانه ای، نه سهامی، نه اتومبیل گرانقیمتی از او به جای نماند و این در حالی است که مدیران جمهوری اسلامی- حداقل بسیاری اشان دارای چنان ثروتی هستند که باور کردنی نیست.
اما بپردازیم به راز اعدام هویدا!
در سال 1359- من از طرف روزنامه ی بامداد- 3 بار با صادق خلخالی مصاحبه کردم- دوبار در منزل حجتی کرمانی در خیابان ایران که خلخالی وقتی به تهران می امد مهمان خانه او بود- که در یک دیدار حجتی کرمانی در اتاقی دیگر مشغول کشیدن تریاک بود و همزمان با من و حاکم شرع پرقدرت آنروزجمهوری اسلامی، گفتگو می کردیم.
همین گفتگو بود که برای نخستین بار رازهای کودکی و جوانی خلخالی را فاش کرد و بر سر زبانها افتاد از جمله بستری شدن در بیمارستان روانی و یا اعدام یک گربه در دوران کودکی.
اما ملاقات سوم- در قم در منزل شخصی خلخالی اتفاق افتاد. آنروز 5 شنبه همراه هیاتی از خبرنگاران از جمله مهدی اشرف الدین، عبدالله زین العابدین و عبدالرزاق حسنی و عکاس روزنامه که نامش را به خاطر ندارم، به منزل خلخالی رفتیم. درآن مصاحبه ضمن خیلی از پرسش ها، درباره اعدام هویدا پرسیدم. خلخالی ضمن طرح جزئیات دادگاه که پیش تر آنرا شنیده اید از جمله مخالفت بازرگان و امیر انتظام با اعدام هویدا، گفت:
روزی دستور دادم کلیه تلفن های زندان قصر را قطع کردند و همچنین اجازه ورود و خروج اشخاص به زندان را ممنوع اعلام نمودم. هویدا را به جلسه ی دادگاه احضار کردم و پس از چند ساعت برای یک تنفس و استراحت چون می خواستم نماز ظهر را به جا آورم دادگاه را تعطیل کردم. دو پاسدار دستهای هویدا را گرفتند و از اتاق خارج کردند تا به طبقه پائین برده و مجدداً برای شرکت در دادگاه او را به جلسه بیاورند. هویدا و پاسداران وقتی بالای پله ها رسیدند «هادی غفاری» که پائین پله ها ایستاده بود با یک اسلحه به سوی هویدا شلیک کرد. گلوله به میان پای هویدا خورد صدای شلیک گلوله باعث شد من به راهرو آمدم و چون متوجه حادثه شدم بلافاصله اسلحه ی خود هویدا را- که از منزل شخصی اش یافته بودند- برداشته در آن گلوله گذاشته هویدا را در حالی که خون از بدنش جاری بود به حیاط آوردم و خودم (یعنی خلخالی) به مغز او شلیک کردم و کار را تمام کردم!
شاید بد نباشد بدانید زمانی که خلخالی این داستان را تعریف می کرد با دستهایش صحنه ی شلیک گلوله را بازسازی می کرد و در مقابل اعتراض من که گقتم پس دادگاه تمام نشده بود؟!
او گفت: او احتیاج به دادگاه نداشت حکمش اصلاً از قبل معلوم بود.
این همه ی حقیقت قتل مردی است که شریف ترین نخست وزیر ایران بود.