چند روز گذشته مصادف، با سوم شهریور بود. و ماه پیش از این چهاردهم مرداد، سالروز انقلاب مشروطیت که این دو سالگرد، در بیشتر رسانه ها با بی تفاوتی روبه رو شد، در حقیقت این دو فرصت بسایر مهم برای ملت ایران بود که متاسفانه از دست رفت.
انقلاب مشروطیت آنگونه که آغاز شد، می توانست تاریخی دیگر را برای ملت و کشور ایران رقم بزند اما دستهای پنهان استعمارگر پیر، ناگاه همه چیز را ربود و نتیجه را آن کرد که خود می خواست، تا آنجایی که آزادی خواهان، مشروطه خواهان، آنان که علمدار و پیشرو، مجاهدت در راه وطن بودند و باید که استقلال را در رأس نظرات و خواست های خود می دانستند، به سفارت فخیمه شیر پیر پناهنده بردند و دست به دامان سفیر بریتانیا شدند. اما، از عجائب اینکه سفیر و سفارتخانه 3 ماه قبل از این تحصن ننگین، و بی آنکه هنوز نشانه ای از لزوم این تحصن وجود داشته باشد، به فکر توالت مورد نیاز متحصنین بودند به طوریکه دهها واحد توالت از 3 ماه قبل از تحصن مشروطه خواهان به دستور سفیر در گوشه ای از محوطه سفارتخانه ساخته شده بود.
اما در مورد رویداد دوم: سوم شهریور، روز خروج شاه ایران. رضا شاه از ایران بی شک اکنون بسیارانند که به حقانیت رضاشاه و ظلمی که تاریخ و مورخان به او، روا داشته بودند، پی برده اند لیکن فرصتی که در سوم شهریور 1320 از دست ایران و ایرانیان رفت، و فرصتی است که بی شک تکرار نخواهد شد که در این صد و چند سال شاهد بودیم که اگر او حتی 5 یا 7 سال دیگر حکومتش ادامه یافت چه می شد کما اینکه اگر حکومت محمدرضاشاه 5 یا 7 سال دیگر ادامه یافت، روزگار امروزمردم ما، چنین نبود که هست.
بگذریم سوم شهریور نیز همانند چهاردهم مرداد مشروطیت و همانند انقلاب 57 این مردان شیر پیر استعمار بودند که سیر تاریخ را بسوی کاخ علیاحضرت ملکه اشان. منحرف کردند و نتیجه را همان کردند که می خواستند. اما جالب این که بسیاری از مردم، آنروز، آنروز که شاه ایران را ترک کرد- آنهم به خواست بیگانگان- کلاه از سر به هوا پرت کردند از سر خوشحالی و سرور و پس از آن دوران اشغال بیگانگان آغاز شد که بی شک شباهت های بسیار با دوران امروز داشته است.
رضاشاه با کودتای 1299 شناخته شده بود. چه عجیب که اعتراض او به شاه و دربار بی عرضه آن روزگار، کودتا نامید شد که اعتراضی از پائین به بالا هم کودتا بود!!؟ بگذریم و دوازده سال بعد، مقابله شاه با نخست وزیر این اعتراض از بالا به پائین هم کودتا بود!؟
بگذریم در 1299 تقریبا یکسال بود که ایران حادثه شوم خشکسالی، وبا، وفور تریاک و قحطی را پشت سرگذاشته بود (سال 1296 تا 1298) که با این رویدادهایی که بیش از 40 تا 50 درصد جمعیت ایران، تلف شدند. سراسر ایران تبدیل به گورستان شده بود. آنچه در ایران یکسال قبل از کودتا دیده می شد، وحشت بود و مرگ بود، گرسنگی بود، قحطی بود، بیماری بود، بی آبی بود.
اما این هیاهو یکطرف، در آن سال، یک مرد، یک قزاق، یک باسواد، یا بی سواد علیه پادشاهی شورش کرده بود که درست در آن سالهای قحطی همراه با نوکران انگلیسی، گندم مورد نیاز مردم را انبار کرده بود. و در مقابل درخواستهای صدراعظم، از فروش گندم خودداری می کرد.
چرا که می خواست گندمش را به قیمت بالاتر به فروش برساند. احمدشاه جوان، چنین پادشاهی بود و آن مرد، «رضا خان» همان بود که علیه چنین پادشاهی قیام کرد و تازه قیامی بدون خونریزی، قیامی که در طول تاریخ سیاسی ایران، بی سابقه بوده است. که با همه جور ظلم دربار قاجار کسی را نکشت، حمام خون به راه نیانداخت و ثروت آنان را ضبط نکرد.
شاه را نیز محترم شمرد و حالا ما مانده ایم و تاریخی که وقتی یک مرد در میانسالی ظهور کرد. تا در مقابل پادشاهی آنچنان، بی عرضه و نوکر، او را عامل انگلیس می دانیم؟!
باشد شاه محتکر و محترم و سرباز یاغی عامل انگلیس. این حاصل کار همه ی مورخانی است که متأسفانه یا نادان بودند و یا سر در آخور بیگانه داشته اند و تاریخ را آنگونه نوشته اند که انقلاب مشروطیت، ته اش بشود و محوطه داخلی سفارت انگلیس و قیام یک مرد علیه درباری محتکر و شاه مواجب بگیر خارجی، بشود و توطئه «ایرون ساید انگلیسی»؟!
خانمها، آقایان، به ما دروغ گفته اند، برای ما دروغ نوشته اند تاریخ ما سراسر دروغ است. نه اینکه دیروز و امروز صدها سال است که تاریخ دروغ به ما تحویل داده اند.
مردانمان را کمرنگ و نامردان را «شهید» خوانده اند. باید که دست به دست هم داد و تاریخ را دوباره نوشت. این مورخان، همه آن کرده اند که ارباب می خواست، از این رو احمدشاه بی عاطفه و محتکر، محمد علی شاه، نوکر روس که مجلس را به توپ بست از حمله مورخان مصون می ماند و رضاشاه و محمدرضاشاه می شوند خائن!؟
همچنانکه همه ی سرداران عرب، متجاوز به جان و مال و ناموس ملت ایران، شدند «امامزاده» و قبر ابومسلم ها و آریوبرزن ها و بابک ها، آنچنان پنهان که یادشاهان هم از تاریخ برود. تاریخی که در یک سوی آن، از کوروش تا محمد رضاشاه است و در سوی دیگر آن مختار ثقفی تا امام خامنه ای.
تاریخ را دوباره باید نوشت.