اندر داستان بیژن و منیژه(3)
منیژه زخیمه یکی بنگرید
بر آن سروبن روی بیژن بدید
دربار باشکوه کیخسرو جوان فرزند سیاوش شاهزاده نام آور ایران زمین که با ناجوانمردی تمام با دسیسه های گرسیوز و به فرمان افراسیاب کشته شد، اکنون بر تخت پادشاهی ایران تکیه زده است. کیخسرو از پدر و مادری زاده شده است که هر دو شاهزاده بودند نهایتاً کیخسرو هم نوه دختری افراسیاب تورانی است و هم نوه پسری کیکاوس ایرانی...
که از تخمه تور و از کیقباد
یکی شاه سر برزند با نژاد
جهان را به مهر وی آید نیاز
به ایران و توران برندش نماز
از کودکی در میان چوپانان راه و رسم رزم آموخته است از مادر داستانهای پهلوانی رستم و گیو و گودرز را شنیده و هم اهل رزم است و هم پای بزم. جوان است و نیک می داند که بر کدام تخت تکیه زده است، تختی از جمشید کی تا کیکاووس که همواره نگهبانان ایران بوده بوده اند. او که از مرگ پدر به دست افراسیاب همواره در خشم است، تا به حال پس از خروج ازتوران و پادشاهی در ایران، دوبار تورانیان را توسط رستم- این یکه سوار سپاه ایرانیان- گوشمالی سختی داده است، از طرفی در همین مدت که بر تخت پادشاهی ایران، پس از کیکاوس جهان گشا، به پادشاهی نشسته است، گوش به درد و دل مردم دارد و تلاش در حل مشکلات شهروندان و مرزبانان ، همین چندی پیش بود که از رستم خواست، تا به جنگ «اکوان دیو» برود که به شدت چوپانان مرزی ایران و توران را تحت ستم قرار می داد و هر روز اسبی برگزیده از گله اسبان لشگری را می گرفت و هر دم به رنگی در میامد و ناپدید می شود. بالاخره این رستم بود که نه تنها با حمله ای جانانه مرز ایران و توران را یک تنه می گشاید، آنگونه که افراسیاب پادشاه توران که با لشگری به جنگ رستم آمده بود پا به فرار می گذارد و رستم در عین حال با دلاوری و هوشیاری تمام «اکوان دیو» را از پای درمی آورد که خود داستانی جدا دارد که بعدها تعریف می کنم، اما در این مجلس حاضر، دربار کیخسور پس از حاصل شدن توفیق و سرافرازی لشگر ایرانیان در مقابل تورانیان و کشته شدن «اکوان دیو» به جشن نشسته است، در حالیکه به سپهسالاری جهان پهلوان رستم نامدار، هم زر و گنج و غنائم جنگی بسیار به دربار رسیده است و هم تعدادی بی شمار اسب که از لشگر دشمن گرفته اند. جشن ظفر است، جشن پیروزی درون تالار بزرگ دربار ایران، بر تخت بلند کیخسرو نشسته است:
بزرگان نشسته برامش بهم
فریبرزِ کاوس با گشتهم
چو گودرزِ کشواد و فرهاد و گیو
چو گرگینِ میلاد با شاپور نیو
شه نوذران طوس لشکرشکن
چو خراد و چون بیژن رزم زن
همه باده خسروانی به دست
همه پهلوانان خسروپرست
خلاصه دربار در جشن و سرور است، رقص و پایکوبی است و جامهای شراب است که پیاپی پر و خالی می شود. این تابلو از جمله نقاشی های بسیار مشهور قهوه خانه های تهران قدیم بود و پرده خوانانی که این قصه را صدها بار برای مشتاقان نقل کرده بودند.
یکی از شگردهای فردوسی در ایجاد صحنه هائی است که خواننده اثر یا بینندگان و شنوندگان پای نقل را با رضای خاطر وارد داستان می کند. او را به بزم شاهانه می نشاند، با پهلوانان بنام تاریخ حماسی آشنا می کند و در حالیکه از شراب ناب واژه های دل انگیز جمعیت مشتاقان را سرمست کرده است، یکباره قصه ای دیگر از آن میان بیرون میاورد که بدون شک دارای چنان کششی است که همه را جلب می کند، اینجا هم درست در میان این بزم و رقص و آواز و ترنم موسیقی است که ناگهان:
ز پرده درآمد یکی پرده دار
به نزد یک سالار شد هوشیار
پرده داری یکی از مهم ترین مشاغل داخل دربارهای پادشاهان بوده، هم او است که می بایست بنا به مصلحت بزمی را متوقف کند یا رزمی را به اطلاع برساند، هیچ کس از صف این سربازان برگزیده و تعلیم دیده و همیشه هوشیار بی اجازه نمی توانست عبور کند، مثلاً در همین بزمی که در حضور کیخسرو است هر کسی که نشسته است، دارای شناسنامه ای است که در حد و اندازه این مجلس می باشد.
از یک سو «گیو» است که داماد رستم است، در سوئی دیگر «بیژن» است که دلاور جوانی است و همواره جنگجو که نوه رستم است، از آن سو گودرز مغز سپاه ایران که در واقع پدر گیو است و بزرگ خاندان گودرزیان، و در این جا شخصیت دیگری نیز هست به نام «گرگین» که در واقع در دستگاه خسرو «مورد اعتماد» است و هموست که پیش از این نامه خصوصی درخواست کیخسرو را برای تقاضا از رستم برای جنگ با اکوان دیو به رستم می رساند، در این تقسیم بندی است که متوجه هوشیاری سراینده ای می شویم که برای گشایش داستان خود، هر آنکس که در این داستان پیش روی، نقشی خواهد داشت را در این بزم گرد هم آورده است و حالا پرده دار که می توان او را «وزیر دربار» به زبان امروزی تلقی کرده با تشخیص اهمیت موضوع به تخت پادشاه نزدیک شده به عرض می رساند:
که بر در بپایند آرمانیان
سر مرز ایران و تورانیان
همی راه جویند نزدیک شاه
ز راه دراز آمده دادخواه
وقتی سخن از «دادخواهی» است دیگر جای درنگ نیست پادشاه کیخسرو- با آن پیشینه ای که از او برشمردیم- به سرعت فرمان ورود را می دهد و گروه آرمانیان که در اینجا در واقع اشاره می رود که آنها کشاورزان سخت کوشی هستند که زمین وکشت و کارشان در نزدیکی مرز توران است و اکنون به طور دسته جمعی به دربار به نزدیک شاه آمده اند:
برفتند یک سر به نزدیک شاه
غریوان و گریان و فریاد خواه
بکش کرده دست و زمین را بروی
برفتند زاری کنان پیش اوی
توجه داشته باشید که این قدرت سراینده ای است در حد فردوسی که در میانه بزم و شادی و رقص و آواز، به یکباره غریو و زاری را میاورد- در حالیکه فرماندهان و سالاران کشوری و لشگری برای پیروزی در جنگی که کرده به شادی نشسته اند اما در گوشه ای دیگر از این سرزمین پهناور مسائل دردناکی در حال وقوع است که این بزم را تبدیل جلسه ای برای یک وظیفه ملی می کند. گروهی از شهروندان مرزی کمک می خواهند. مجلس در سکوت است پادشاه با تمام وجود توجه به نیاز آنها دارد، سخنگوی این آرمانیان با احترام شایسته ای جلوه آمده و عرض می کند:
که ای شاه پیروز جاوید زی
که خود جاودان زندگی را سزی
زشهری بداد آمد ستیم دور
که ایران از این روی وزان روی تور
کجا خان آرمانش خوانند نام
ز آرمانیان نزد خسرو پیام
این جاست که فردوسی از پهناوری و از گونه های مختلف ایرانیان نام میبرد، همانگونه که در جای خود از کُردها و ریشه آنها و حضور آنها در میان ایرانیان در دوران ضحاک ناپاک نام می برد. اینک از نژاد آرمانیان در پهنه وسیع ایران نام ببرد نه تنها نام آنها را می برد بلکه نشانی آنها را نیز روشن می کند. شاید از نظر شنونده ای که در قهوه خانه ای مشغول شنیدن این نقل است این مسئله چندان اهمیت نداشته باشد ولی همین نکته های ظریف و درست و بجااست که این اثر را امروز در میان تمام اقوام ایرانی از کرد و لُر و بختیاری و ارمنی و آشوری، گیلانی و مازندرانی گرفته تا آذری و قشقائی و خوزستانی تا ازبکستانی و تاجیکی و ترکمنستانی، افغانی و بالاخره پارسیان هندوستان، نه تنها مهم که در واقع شاهنامه را سند همزیستی و مشارکت و همزبانی ملتی می دانند که چون قالی ایرانی از گونه ها و رنگها و اقوام مختلف تشکیل شده اند و همه نام ایران را مقدس و محترم می شمارند.
در تاجیکستان مجسمه فردوسی را در میدان بزرگ شهر می گذارند، هندوان پارسی این کتاب را از ریشه زرتشت می شمارند و برای آن مقام والای اعتقادی زرتشتی را قائلند و آنرا مقدس می شمارند.
در باکو و روسیه این کتاب با چنان اهمیتی روبروست که یکی از ویرایش های بسیار معتبر و خوب را روس ها درباره شاهنامه انجام می دهند. فردوسی توانسته است آنچه ایرانی داشت و اعراب بزور تلاش داشتند بگیرند و خاطره آنرا نیز از اذهان بیرون برانند، به صاحبان آن یعنی ایران بزرگ بازگرداند... و اما بقیه داستان...
سخنگوی آرمانیان زمین ادب بوسید و به کیخسرو عرض کرد.
زشهری بداد آمدستیم دور
که ایران از این رو وزان روی تور
حکایت همچنان...