وصف دوران شاهان گذشته ایران در محفلی که در آن مجمع از هر طبقه و قشری در قهوه خانه حضور داشتند!
انتخاب برگزیده شاعران، برنامه مشاعره: هر شاعری که در مقابل حریف کم می آورد می بایستی تکه ای از لباس خود را درمی آورد تا عریان شود!
«ترنا بازی، سیاه بازی و شاهنامه خوانی» از برنامه های این اولین تماشاخانه و نمایشگاه دوران خود، یعنی قهوه خانه ها بود!
قهوه خانه های قدیم تهران- در واقع به زبان امروزی «چایخانه»- از خصوصیات بسیاری برخوردار بودند: اول آنکه محل تجمع مردان اهل فن و بازاری های گاه بسیار مهم و ثروتمند، کاسب کارها، کارگران، آهنگران، نانوایان، قالی فروشان و پهلوانان و لوتی های محله و البته گردهمآئی ادب دوستان و شاعران و غزل سرایان و غزل خوانان، محل سرگرمی ها و بازی هایی که گاه بسیار جدی تلقی می شد، مانند مراسم شعرخوانی که گاه از محله ای برای مصاف با شاعران و اهل ادب و شعر محله دیگری به قهوه خانه ای می آمدند و در این مبارزه ادبی بود که دو نفر به عنوان بهترین هایی که هم شاعر بودند و هم اشعار زیادی از حفظ داشتند، در مقابل همدیگر قرار می گرفتند و هر کدام در مقابل دیگری کم می آورد یک تکه از لباس خود را درمی آورد و در نهایت یکی دیگری را لخت می کرد و این خود افتی بزرگ برای محله ای بود، که مغلوب شده بود و محله دیگر سرافراز از این که محله اول را لخت کرده و به این ترتیب برتری خود را در شعر و شاعری نشان می داد.
به این مراسم، در واقع «مراسم لخت کنی» نیز می گفتند که گاه این مراسم از سرشب آغاز می شد و تا طلوع آفتاب ادامه می یافت و یا در همین قهوه خانه ها مجلس «ترنا بازی» برگزار می شد. در دوره ای نزدیک به ما به آن بازی «شاه و وزیر» می گفتند: این بازی گاه به قدری جدی می شد که فرمان شاه انتخاب شده را هیچ کس نمی توانست نادیده بگیرد.
می گویند همین «شاه» قهوه خانه ای در یکی از این شبها، «شاه اصلی مملکت» یعنی «ناصرالدین شاه» را به حضور طلب می کند که مامور معذور چنین می کند و شاه را به قهوه خانه می آورد که این خود ماجرایی دارد بسیار شیوا و شنیدنی که روزی به آن می پردازیم. اما این گردهمآیی های ادبی و رقابتی و سرگرم کننده نیز باضافه نقل شاهنامه و گاه اجرای سیاه بازی و گاه نمایش های عروسکی، نشان می دهد که قهوه خانه ها فقط بمنظور چای نوشیدن و قلیان کشیدن نبوده است، بلکه در واقع اولین تماشاخانه ها و نمایشگاه های دوران خود بوده است. در و دیوار این قهوه خانه ها از نقاشی های نفیس گاه عظیم قهوه خانه ای تزئین می شده است و در محل مخصوص نقل شاهنامه (سرتخت) معمولا نقاشی بزرگی از چهره پادشاهان «پیش دادی» و تاجگذاری «منوچهر شاه» و پرواز تخت جمشید شاه بوسیله دیوها به آسمان و البته نقش رستم و کوبیدن گرز گران بر سر دیو سفید بوده است.
از مشهورترین این تابلوها یکی صحنه کشته شدن سهراب بدست رستم بود و یکی داستان گذر سیاوش از آتش و دیگری داستان اسفندیار و پرتاب تیر از کمان رستم. اکثر این داستان ها در دوران پادشاهی پر ماجرای کیکاوس می گذشته است که در دوران کیخسرو پایان می یافته است. بعدها تابلوهای «بهرام شاه» دوران تاریخی شاهنامه با آن دو شیر و تاج پادشاهی نیز به دیوارها افزوده شد.
داستان ما نیز در یکی از این قهوه خانه های مشهور تهران، یعنی قهوه خانه نایب السلطنه رخ می دهد که طی داستان شیرینی، اهالی قهوه خانه آن شب مخصوص را برای آشتی دادن دو پهلوان دوران گرد هم آمده و پای نقل مرشد نشستند.
او داستان سیاوش را نقل می کرد که چگونه روحیه مردی و گذشت از یک سو و پهلوانی و راستگویی از سوی دیگر و دروغ و حسادت هر کدام نقشی بازی می کنند. نقال می خواست به این ترتیب هم دخالت شخص سومی را که باعث کدورت و جدائی دو پهلوان شده است مشخص نماید، و هم پند زمانه را به شرکت کنندگان در همان فضای قهوه خانه بازگو کرده باشد و در این مسیر است که مرشد پس از تولد سیاوش از مادر که در آن زمان بانوی شاه و زنی بسیار زیبا بود، سپس به داستان پرورش او توسط رستم می پردازد و بالاخره سیاوش خوش قد و بالا و تعلیم دیده را نزد پدر یعنی کیکاوس می آورد و ماجرای اصلی یعنی اولین دیدار از نزدیک سیاوش با بانوی جدید شاه سودابه است که در واقع زن پدر اوست. نشان می دهد که چگونه «سودابه» دختر پادشاه هاماوران- که در زیبایی و جمال و کمال بی همتاست- در همان نگاه اول در مقابل سیاوش دل از دست می دهد و بی پروا سیاوش را طلب می کند. در همینجا مرشد با نگاهی عمیق تر به این مثلث «سیاوش، کیکاوس و سودابه» تلاش می کند هر کدام را در داستان های مختلف شاهنامه به تماشا بگذارد تا مردمان حاضر در قهوه خانه همانگونه که فردوسی در شاهنامه در نظر داشته است به قضاوتی درست تر برسند.
در این جستجو و کنکاش است که نشان داده می شود که کیکاووس در همان آغاز سلطنت، سودای جنگ با مازندران را دارد ولی سرداران که عاقبت خوشی در جنگ با دیوان مازندران نمی بینند، سواری تک تاز را به سوی «زال» دلاور فرزند سام «اژدها کش» و پدر رستم دستان، جهان پهلوان می فرستند که بیاید با خرد و بزرگی که در اوست، شاید بتواند کاووس شاه را قانع کند که از این کشورگشائی و جنگ مازندران صرفنظر کرده و راه سلامت در پیش گیرد؟! اکنون تمام سرداران و سپهسالاران به پیشباز «زال» آمده اند همگی او را با احترامی شایسته تا دربار مشایعت کرده و بقول فردوسی:
همه یکسره پیش شاه آمدند
بر نامور تاج و گاه آمدند
توجه داشته باشید که با تصویری که از قهوه خانه های آن رزوگارمان داریم وجود دربار پر زرق و برق ناصری در آن عهد و پس از آن دربار مظفرالدین شاه و احمد شاه و پس از آن دربار رضاشاه بزرگ، هر کدام از این دربارها برای مردان دوران خود از یک نوع عظمت برخوردار بودند، از آن حشمت و جاه و جلال نادیده ولی دل انگیز و بقول نقیب المالک داستانسرای «امیرارسلان»، «هوش ربا»، درباری که در دو طرف سربازان از ورود تا تخت پادشاه با لباس های فاخر و شمشیر به کمر، خبردار ایستاده اند و تخت پادشاهی که از عظمتی غیرقابل توصیف برخوردار است. یک طرف ظرف میوه های بهشتی، در سوی دیگر خدمه ها در حال آوردن چای و شربت و دو خدمتگزار در حال باد زدن پادشاه هستند.
البته شاه نیز خود با لباسی زربفت و با تاجی مرصع بر تخت تکیه زده است در دو طرف او، دو وزیر در دست چپ و دست راست در خدمت هستند با چنین توصیفی است که «زال» این نام آورترین دلاور با خرد شاهنامه وارد می شود و صدای ضرب و شیپور و دهل بگوش می رسد:
همی رفت پیش اندرون زال زر
پس او بزرگان زرین کمر
این تصویری از یک ارتشبد زمان ماست با تیمساران و لباس های نظامی و کمربندهای زرین که در شرفیابی حضور شاه در واقع «لباس مخصوص تشریفات» بود.
چو کاووس را دید دستان سام
نشسته به اورنگ بر شاد کام
تو گفتی منوچهر باز آمدست
بتاج اندرون سرفراز آمدست
توصیف زال از تخت کاووس و حضور این پادشاه قدرتمند و در واقع مقایسه او با منوچهر شاهی است که در بزرگی و پهلوانی نمونه پادشاهان دوران پهلوانی در ایران است. پادشاهی که نوه فریدون شاه بود و تا پایان عمر از عظمت و شکوه برخوردار بود.....حالا جالب است که ببینیم مراسم حضور یک پهلوان در خدمت شاه چگونه است:
بکش کرده دست و سرافکنده پست
همی رفت تا جایگاه نشست
زال با دیدن شاه، سر را به احترام پایین انداخته و دست راست را به علامت احترام پیش برده تا تخت پادشاه پیش می رود:
از آن پس ثنا خواند بر شهریار
چنان چون بود در خور نامدار
چنین گفت کای کدخدای جهان
سرافرازتر مهتر اندر جهان
چو تو تخت نشنید و افسر ندید
نه چون بخت تو چرخ گردان شنید
همه ساله پیروز بادی و شاد
دلت پر ز دانش سرت پر ز داد
همه کسانی که در قهوه خانه نشسته بودند مات و مبهوت توصیف مرشد از این مراسم و این جایگاه و آن رونق و عظمت شده بودند. صدا از کسی درنمی آمد و در یک لحظه مرشد، دستی به هم می زند و چرخی می زند و می گوید: حالا ببینم «شاه کاووس کشورگشا» این «پهلوان ستوده» دوران خود چه می گوید و چگونه با پادشاه سخن می گوید؟!
یادمون باشه که زال آمده تا زمینه را برای جلوگیری از جنگ مازندران جور کند. کیکاوس از تخت بلند می شود، قدمی پیش می گذارد و خوش آمد گویان پیش می رود....
حکایت همچنان باقی......