از اولین گرفتاری های حکومت جمهوری اسلامی عده ای از سردمداران و گردانندگان آن و یک مشت آخوند بودند که خیال می کردند سراسر این مملکت ارث و میراث امیرالمؤمنین و دوازده امام معصوم است و می خواستند به این بهانه با یک «انگ اسلامی» آن را پشت قباله که خلفای اموی و عباسی بیندازند و خود نیز جیره خوار چنین موقوفه ای باشند!! آن اوائل بیل و کلنگ هم برداشتند تا آثار کسانی که به ظلم و یا به عدل این چهار دیواری ها را ساخته و حفظ کرده بودند، تخریب نمایند به این نیت که سراسر ایران ضمیمه (کعبه معظمه و مدینه منوره) سپس عتبات عالیات عربی شود، به اعتبار این که میان آن همه قبائل وحشی و دزد و قاتل و راهزن جزیره العرب چند انسان حسابی و فهمیده هم دیده می شوند که خداوند، صالح ترین آنها را به پیغمبری شان برگزیده که آدم شان کند در حالی که آن زمان سرزمین ما خود کشوری متمدن در آن عصر بود که عده کثیری عالم و کاشف علم داشت، دانشمند داشت. اهل ریاضی، اهل طب و فلسفه داشت دارای آئین کشور داری و حکومتی بود.
شاید اگر طمع به ثروت و مکنت و نعمت و حشمت و رحمت مردم ایران نبوده، که عربها را تحریص به حمله به کشورمان نماید- مثل همین زمان که خیلی از اهالی سرزمین ما هم، آئین مسیحیت را می پذیرند به آنان «نومسیحی» می گویند- عده زیادی هم در آن زمان پیام برابری و مساوات، عدل و داد و گذشت و رحمت و انسانیت پیغمبر اسلام را که می شنیدند دست از آئین خود با تمام تک خدایی ایزد پرستی برمی داشتند و مسلمان می شدند- کما این که بسیاری از پیام ها و رسالت پیامبران با یکدیگر توفیری نداشت و مهمترین آن «پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک» است که در بسیاری از پیام های اسلامی و آیه های قرآنی مستتر است.
ولی قالتاق های دین جدید و شمشیرکشانی که به کشور ما و مردم ما، به صورت یک طعمه می نگریستند اساس و آئین دیگری را باب کردند که بر اساس قتل و دزدی، تجاوز و سرقت ناموس عفت و عصمت مردمان کشور ما- رواج برده داری و کنیزگیری و چپاول، خونریزی مدام- با حکم به اصطلاح شرعی و به حکم دین و دستور عملی قرآن و فرمان خلفای جاهل بود.
این جباریت و قساوت و بی حرمتی آن هم بعد از 1400 سال که از آن زمان می گذشت- سوای آن در کشوری بود که بسیاری از فرامین اسلامی آنها- به فرض این هم که اجرا هم می شد- بسیار عقب تر و غیرانسانی تر و غیراساسی تر بود. آن هم توسط عده ای بیسواد و یاد دارای کوره سواد و یا سوادی به درد نخور مذهبی- با این که بنا بر مصلحت روز در سال 1357 با رنگ و روغن سیاسی و مکاتب مترقی زمان، جلوه و نمایی به آن داده بودند. ولی همه و همه به دروغ که قصدشان بجز چپاول و تسخیر کشور محو تمدن ایرانی بود که علیرغم تمدن و تمدن رومی و تمدن های باستانی و غیره از 3500 سال پیش دوام آورده و باقی مانده و ماهیت اصلی و خمیره وجودی خود را همراه با آثار مکتوب و معماری و جلوه های دیگری تا آن زمان حفظ کرده بود و این طور نبود که آخوند سفاکی مثل خلخالی بیل و کلنگ بردارد و آثار تمدن ایران را به ویرانی بکشاند و یا بدستور یک آخوند نفهم و خر گردن دیگری بخشی از سرزمین ما (خلیج فارس را به خلیج اسلامی یا عربی برگردانند) کما این که در هفته های اخیر یک آخوند الاغ مآب، استانی از کشورمان راه «امپراتوری اسلامی» خوانده در نظر دارد، سال جدید میلادی آن را به عنوان «پایتخت فرهنگی جهان اسلام» اعلام کند چون به قول او «امپراتوری»!! مذهبی اهل تسنن آن بقدری از اسلام فاصله گرفته است که خون عرب نماهای ابلهی مانند «علم الهدی» و هم قباهای او به جوش آمده و تنبان شان را به سرشان کشیده اند.
اضافه کنیم که هرگونه قاطی کردن فرهنگ ایرانی با فرهنگ عربی برای کشورمان خطرات ارضی فراوان دارد که سایه شوم آن در ماه های اخیر که حکام سلطه جو و زیادت طلب و طماع عرب- با آخوندهایی که کله اشان را با «پهن الاغ» انباشته اند- سر تعویض آخور، عر و تیز راه انداخته اند و گویا به «رهبر معظم» هم رسانده اند که او ناگهان افسار خر رهبریت را از آن طرف کشانده و گفته است: که ایرانی بودن هیچ منافاتی با دین و اسلام ندارد هر کس هر دینی می خواهد داشته باشد و گفته است: حتی آنهایی که به دین و اسلام اعتقادی ندارند اگر ایران را قبول دارند باید وارد مبارزه با آسیب هایی شوند که ایران را تهدید می کند».
می بینید که بالاخره شیرفهم شده اند که ایران باید «بماند» که آنها طمع کارتر از مغولان کشور را بچاپند و وحشی تر و گستاخ تر از متجاوزان عرب و بربر و تاتار حکومت برانند.
شاید مراسم پرشکوه پاسارگاد از برکات چنین تغییری در فکر و ذکر روسایی باشد که گول چند متر پارچه سیاه دو بیت حاجی علی گری نخورند که به سرشان بسته اند و خود را از زاد رود کنیزانی می دانند که اعراب به زور با آنان همبستر شدند و بدانند که آنان و نسل های گذشته شان و آنان ایرانی اند.
یاد دوستمان نادر نادرپور عزیز بخیر که سروده بود:
كهن ديارا! ديار يارا!/ به عزم رفتن دل از تو كندم/ ولى جز اينجا وطن گزيدن/ نمىتوانم! نمىتوانم!/.