انتخاب همسر به تمایل دختر!

by اردوان مفید

فرمانروای مغلوب هرگز تصور نمی کرد که دخترش پادشاه فاتح را به همسری برگزیند و از این وصلت چشم بپوشد!

دختر با استقبال از خواستگاری شاه ایران ابراز خوشبختی می کند که سرزمینش از حمایت یک کشور بزرگ برخوردار باشد!

 

داستان رسوائی عشق یک طرفه سودابه به سیاوش، سرآغاز یک تراژدی تمام عیار ایرانی است که فردوسی با شگفتی تمام آرام آرام و پله به پله ما را در مسیر حوادث همراه و همسفر می کند.

بارها گفته ام که فردوسی هر جمله ای، هر بیتی حتی هر کلامی را که بکار می برد نظری خاص و انگیزه ای شخصی دارد. در این شصت هزار بیت اکثرا هیچ اضافه و یا کاستی نمی توانی بیابی، نه زیاده سخن گفته است نه از توضیح و تشریح کوتاه آمده است، عرض شد که گاه مردم با شنیدن یک بیت آن هم معلوم نیست از کجای شاهنامه گمراه شده در پای سخن سخنوری که با آب و تاب یک بیت را برای مقصود خود ادا می کند به هیجان می آیند و تشویق می کنند و در پایان بر اساس آن بیت شعر، شاعر را محکوم می کنند که او اگر با زنان بد نبود، نمی گفت هر که دختر دارد، حتی اگر شاه هم باشد بدبخت و بیچاره است... در حالی که متوجه می شویم که در همین داستان، پادشاه ایران بنا به رسم و رسومات دیرین پیش کشی ها و سوقات فرستاده برای خواستگاری دختر شاه هاماوران، دختری که یکی یکدانه است و نورچشم پدر است، پدر امید دارد که دختر از این وصلت چشم بپوشد و زیر بار آن نرود، اما با تعجب بر خلاف آن پیش می آید و اینجاست که شاه هاماوران، سلطان بربرها، با خشم از اینکه دخترش پذیرای چنین خواستگاری می شود می گوید:

کرا در پس پرده دختر بود

اگر تاج دارد بد اختر بود

اینجاست که می بینیم فردوسی با شگردی استادانه از زبان یک چهره منفی این جملات را برزبان می آورد نه به عنوان شخص فردوسی که عقیده او را درباره زنان برگزیده شاهنامه بسیار شنیده ایم. برگردیم به قهوه خانه نایب السلطنه تهران و شب مهم نقل مرشدی که می خواهد دو پهلوانی را که از هم دلگیر شده را آشتی دهد، قهوه خانه ای که پر از جمعیت است و صاحب قهوه خانه و قهوه چی در تلاش اند که این شب به خوبی و خوشی به پایان برسد و دو پهلوان نامی آن روزگار «پهلوون اسد» و «پهلوون نایب» با یکدیگر آشتی کنند و به آرامش برسند که بواسطه جریانی خارج از روال نقالی، مسیر نقل و نقالی به داستان سیاوش که از نوع نقل های معمول قهوه خانه ها نیست، کشانده می شود . مرشد که مسیر نقل را تعیین می کند با آگاهی تمام در پی دادن پیام های جاودانه شاهنامه است و در طی آن است که از زاده شدن سیاوش تا تعلیم و تربیت اش نزد رستم جهان پهلوان، و حالا در برخورد با سودابه که در همان نگاه اول بقول فردوسی:

چنان شد که گفتی طراز نخ است

و یا پیش آنش نهاده یخ است

به زبان دیگر سودابه در مقابل سیاوش جوان، مثل این بود که یخ رو کنار آتش گذاشته باشند و در بدنش لرزش و التهاب را داشت......این هم از تعریف های زیبای فردوسی است، بگذریم. عرض شد که در قهوه خانه ای که صرفا جای گرد آمدن مردها بود قصه هایی که درباره زنان باشد اساسا گفته نمی شد به همین دلیل مرشد تلاش می کند روحیه مثبت و اعمال قهرمانانه شخصیت سودابه را جوری ادا کند که در هنگام وقوع حادثه ناپسند ابراز عشق شهوت آلود او به سیاوش، از شدت آن کمی بکاهد. به هر حال باید پذیرفت که فردوسی بزرگ حالات یک شخصیت را در مسیر شاهنامه در شرایط مختلف مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد تا قضاوت خواننده اصولی تر باشد. کاووس شاه در یک جنگ بزرگ پادشاه هاماوران را مغلوب کرد تا آنجایی که سالار بربرها:

چنین داد پاسخ که من چاکرم

اگر چاکری را خود اندر خورم

همه چاکر و خاکپای توایم

اگر مهترانیم اگر کهتریم

با این وصف باید پذیرفت که پادشاه مغلوب هاماوران از روی اجبار چنین اظهار می دارد وگرنه دل خوشی و نه از ایران و نه از کاووس شاه داشت. اما درست در همین زمان کاووس شاه ماجراجوی می شنود که شاه هاماوران را دختری است زیبا که از روی توصیف «گوینده» ندیده او را برای حرامسرای خود می پسندند و از شاه مغلوب خواستگاری می کند. حالا داشته باشید که این تنها دختر شاه هاموران است و نهایت بیچارگی ابراز می دارد:

مرا پشت گرمی بد از خواسته

بفرزند بودم دل آراسته

بمن زین سپس دل نماند همی

وگر شاه ایران ستاند همی

و چون چاره ای نمی بیند که از فرمان و درخواست شاه کاووس بگذرد، دخترش سودابه را می خواهد که در جمع با حضور فرستادگان ایران اراده شخص خود را بگوید که در صورت رد کردن خواستگاری او نیز می توانست از زیر این بار شانه خالی کند:

غمین گشت و سودابه را پیش خواند

ز کاووس چندان سخنها براند

که البته در مقابل خواستگاران و فرستادگان پادشاه ایران از کاووس شاه و فتوحات و جنگاوری و سالاری او سخن می گوید:

بدو گفت کز مهتر سرفراز

که هست از مهی و بهی بی نیاز

فرستاده چرب گوی آمدست

یکی نامه با داستانها بدست

دختر هاج و واج به پدر نگاه می کند که یعنی چه این حرفها به من چه ربطی داره، یعنی حتی تصور نمی کند که از طرف شاه ایران، خواستگاری او آمده باشند، پدر ادامه می دهد:

همی خواهد از من که بی کام من

ببُرد ز دل خواب و آرام من

او ترا از من خواستگاری می کند که نفسم به نفس تو بسته است. حالا:

چه گوئی تو اکنون هوای تو چیست

بدین کار یکباره رای تو چیست....

این توجه لازم است که در تمام شاهنامه این زن های شاهنامه هستند که مردهای خود را انتخاب کرده و یا جواب آری و یا نه می دهند در اینجا هم می بینیم که پدر تصیم را به اراده دختر واگذار می کند که شاید پدر توقع داشت دختر بشدت این خواستگاری را رد کند اما.....سودابه از پدر دور می شود، به هیئت فرستاده شده از ایران نگاهی می اندازد، خوب می داند که پدرش چندی پیش مغلوب سپاه بزرگ ایران شده است و حالا در این شرایط ناگوار با در نظر گرفتن موقعیت سرزمین و مردمانش چه تصمیمی صحیح ترین است...رو به پدر می کند که مشتاقانه در انتظار جواب است....

بدو گفت سودابه گر چاره نیست

از او بهتر امروز غمخواره نیست

سودابه خوشحال از این خواستگاری و با منطق یک زن باهوش که با عقل و منطق صحبت می کند، می گوید از این بهتر که کشور بزرگ ایران به حمایت مادر بیاید چیست؟!

کسی کو بود شهریار جهان

بر و بوم خواهد همی از مهان

به پیوند با او چرائی دژم

کسی نشمرد شادمانی به غم

عوض این که خوشحال باشی چرا ناراحتی. او پادشاه پر قدرتی است که هر سرزمینی را اراده کند، می تواند بگیرد و حالا به خواستگاری دختر تو آمده است پس شما باید از این پیوند بسیار هم خوشنود باشی....

شاه هاماوران دلگیر، در خود فرو می رود....

بدانست سالار هاماوران

که سودابه را آن نیامد گران

برعکس این که فکر می کرد دید نه تنها دخترش ناراحت نیست بلکه بسیار هم خوشحال است.

چو بشنید کو را بدین رای هست

بدین کار او را بیازید دست

یکی داستان بر زد آنشهریار

ز کار خود و گردش روزگار

کرا در پس پرده دختر بود

اگر تاج دارد بد اختر بود

مرشد، آهی می کشد و دستی به هم می زند و با صدای گرم خود می خواند:

گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود

گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

شگفت آور است که در تمام مسیر شاهنامه همراه با این حکیم بلند پایه ایرانی، فردوسی بزرگ، در هر داستان و هر افسانه و هر گره ای که بسته می شود و باز گشوده می شود، متوجه می شویم که او همواره با حربه تدبیر به جنگ تقدیر می رود و هر کجا که شخصیت های عمده او از راه تدبیر وخرد پا از مرز خود بیرون می گذارند، سزای آنها را نه در جهان دیگر که در همین جهان کف دستشان می گذارد او معقتد است که نیکی و بدی چون شب و روز همیشه در جنگ با یکدیگرند، و تنها این خرد ما و تدبیر ماست که می تواند ما را از لابلای سرنوشت، نوشته شده برهاند و به قول معروف به صدای بلند می گوید:

ای سرنوشت

می توان و باید

تو  را

از سرنوشت......

حکایت همچنان باقی...

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
sam ebrahimi