از «فقیه عالیقدر» تا «شیخ ساده لوح»

by دکتر ناصر انقطاع

مردمی که با یک کیش «مرید» می شوند و با یک «فیش» دگرگون می گردند، درخور تکیه کردن نیستند!

«فقیه عالیقدر» جانشین حضرت امام، استاد مسلم علوم دینی و امید آینده ایران چگونه مشت «خمینی» را باز کرد!

«ملت کیش و فیش» در یک فاصله که «فقیه عالیقدر» به چهره امام اشان «فیش پاشید» و او را نجس کرد به یک «شیخ ساده دل» تنزل دادند!

 

در لابلای نوشته ها و گفته های بی مرز و کرانه فرهنگ و ادب و نوشته های کهن پارسی، گهگاه زبانزدها و ضرب المثل ها و یادداشت هایی نظر آدمی را به خود می کشد و به اندیشه وامی دارد که دهها نوشته و موعظه و داستان و سرگذشت، هرگز و هرگز نمی توانند آن اندازه تاثیر و گویایی داشته باشند و در ذهن با اثر برجای گذارند.

از آن میان، در شرح حال «ابوسعید ابی الخیر» عارف راستین و صاحب اندیشه ای در خور نگرش- که او را صاحب کشف و کراماتی نیز دانسته اند- آمده است که:

روزی شیخ ابوسعید ابی الخیر از بازاری می گذشت، درجلوی یک دکان آش فروشی ایستاد، و یک کاسه آش خواست.

همانگونه که صاحب دکان سرگرم انجام خواسته شیخ بود. او نگاهی به پیرامون خود کرد. چشمش به یک تابلوی نقاشی در پیشگاه مغازه بر دیوار افتاد که در آن گروهی گنجشک بر روی شاخه ای از درخت، نقاشی شده بود. شیخ، نگاهی به تابلو می کند و در جلوی چشم دکان دار و چندین مشتری با دست به تابلو اشاره می کند و می گوید: «کیش»!!

ناگهان هفت، هشت گنجشک روی تابلو، پر درمی آورند و می پرند و دور می شوند و شاخه بی پرنده بر روی تابلو برجای می ماند.

دکان دار و مشتریان که مات و مبهوت به حادثه می نگریستند، ناگهان در برابر شیخ سرتعظیم فرود می آورند و گروه گروه مشتریان و گذرندگان از بازار که یا گواه حادثه بودند و یا آن را از دیگران شنیده بودند گرد شیخ گرد آمدند و در برابر او زانو زدند و به ستایش و نیایش او پرداختند. و بر شمار این گروه پی در پی افزوده شد.

چند لحظه ای کوتاه بیشتر نمی گذرد- روشن نبود که به چه انگیزه ای شیخ شلوار خود را پایین می کشد و به سوی آنها می شاشد. مردم مبهوت از کار شیخ، ناگهان به خود می آیند، و از این که شیخ با ادرار خود آنها را نجس کرده بود، خشمگین شده و راه خود را می گیرند و می روند و گرد شیخ خلوت می شود.

شیخ ابوسعید، نگاهی به چهره مبهوت دکاندارو آش فروش می کند و می گوید:

-«شگفت»زده مباش! مردمی که با یک «کیش» مرید جانباز تو شوند و با یک «فیش» رهایت کنند و از گرد تو پراکنده شوند، در خور هیچ تکیه کردن و تکیه گاهی نیستند!

هرچند در این داستان، تا اندازه ای چشمگیری نکته های باور نکردنی هست که با عقل و منطق نمی خواند. ولی یک نکته مهم جامعه شناسی را به آدمی ثابت می کند. از آن میان، شما را به سی و شش، هفت سال پیش می برم.

یک آدم بیمار، سادیک و روانی آدمخور بنام «خمینی» با فریب و خدعه و بیاری مشتی آخوند مفت خور، زورگو، و مانند خودش قاتل و خونریز- به هر گونه و با هر ترفند- رشته اداره کارها را در ایران بدست می گیرد، و یک رژیم «من درآوردی» بی پایه و احمقانه به نام جمهوری آخوندی بر پایه دروغ و حقه بازی و آدم کشی و خفقان پدید می آورد. اتفاقا در میان اینها یک آدم خوش قلب، با سواد، دین شناس و مهربان به نام شیخ حسینعلی منتظری نیز بود که گویا در آغاز جوانی خمینی معلم او در مسائل مذهبی بود و به علت فهم فراوان در آغاز مورد لطف خمینی قرار گرفت. و بنا بود که او جانشین خمینی شود. به همین دلیل مورد تملق و احترام همه به نام «فقیه عالیقدر حضرت آیت الله حسینعلی منتظری، جانشین حضرت امام، استاد مسلم علوم دینی و....و.... قرار گرفت.

حالا باید می دیدید که چه شان و شکوهی درباره این مرد میان دستمال ابریشمی بدست ها و متملقان حضرت امام، درباره منتظری نیز رعایت می شد:

«امید اسلام! امید آینده ی ایران! جانشین حضرت امام خمینی!! فقیه عالیقدر!! و....و....» این لقب ها و نسبت ها روبروز پیچیده تر، والاتر و گسترده تر می شد، و مدت حدود بیست سال آقای منتظری «فقیه عالیقدر و سایه رهبر انقلاب، امید آینده ایران بود» و در نظر همه ملاها و دستمال بدست های پیرامون خمینی بود.

تا حادثه فرمان خمینی و دستور قتل عام زندانیان جوان و بیگناه در تابستان سال 1367 صادر شد، و بدست چهار قاتل آدمخوار دیگر، مانند خود خمینی داده شد تا دمار از روزگار جوانان ایرانی در زندان ها درآورند.

آن زمان تنها کسی که جلوی این فرمان لعنتی کشتار همگانی ایستاد، آیت الله منتظری بود. که به هر حال بفرمان وجدان بیدار خود که هیچیک از دیگر گردانندگان رژیم از آن بهره ای نداشتند. بپاخاست و اعتراض کرد، بیدرنگ همان کفتار وقیح او را از سمت خود خلع کرد و کار به اینجا رسید که یک شیخ معتاد و ابله به نام «علی خامنه ای» رشته کارها را بدست گیرد و چنان کثافتی ببار آورد که نمونه اش را در هیچ جای دیگر جهان نمی بینید.

این روزها پس از بیست و هفت سال دوباره فرزند آیت الله منتظری داغ دل آدمخوران را تازه کرد تا نگذارد خاکستر فراموشی روی این جنایت را بپوشاند و موضوع را جان تازه ای داد.

حالا از وقاحت شگفتی آور قاتلانی که لحظه ای از کابوس مرگ این بی پناهان احساس شرم نمی کنند. می گذریم. زیرا از نماد دوزخی و خونخوار بودن یکی هم «بی شرمی» است که این قاتلان دارند.

آنچه که سبب شگفتی ملت ایران و جامعه شناسان است با چرخش یکسد و هشتاد درجه ای همان پیروان سینه چاک منتظری است که روزی هزاران بار نام او را در گذشته با سلام و صلوات «فقیه عالیقدر و جانشین امام و امید اسلام» می آورند و ناگهان در، درازای دو، سه روز همان آدم شد «شیخ ساده لوح آدم ناآگاه از امور سیاسی و دینی، آدم ساده اندیش و....و....»؟!

شگفتا! آیا بهتر از این نمونه ای را در باره «ملت کیش و فیش» سراغ دارید!

آیا کسانی مانند «جنتی»! که در این رژیم فراوان است سراغ دارید، که سرگرم گرداندن این رژیم قلابی هستند، و آنها را از نسل همان ملت «کیش و فیش» ندانید؟ همانها که شیخ ابوسعید پشت کردند.

چرا یکباره فقیه عالیقدر شد، آدم ساده دل؟!! چون او با عمل خود «یک فیش بزرگ، به چهره امام شان پاشید، که تا پایان جهان او را نجس کرد»!

آیت الله «شیخ حسین عرب» استاد درس خارج حوزه علمیه کاشان نامه ای در پاسخ شیخ دلقک و متملق «جنتی» نوشت و او را مورد سرزنش قرار داد. او می نویسد:

آیت الله جنتی، با سلام!

اظهارات امروزتان را در خطبه روز جمعه و دیگر آخوندها را شنیدم و باید با نهایت تاثر و تاسف، نظر خود را از این اظهارات بیان کنم.

«تغییر آیت الله العظمی حسینعلی منتظری به «شیخ ساده لوح» فقیه ناموری که در جامعه علمی مورد قبول علمای شیعه، وچهار مذهب اصلی سنت، بی نظیر است، خلاف عدالت و خلاق سنت خطبه جنابعالی است».

خواننده گرامی! نامه آیت الله حسین عرب، خطاب به جنتی بسیار طولانی است که اگر شایسته دانستم، در بخش دیگری درباره آن و شخصیت آخوند دلقکی به نام «جنتی» سخن خواهم گفت.

بهر حال بهترین نمونه مردم «کیش و فیش» گردانندگان کنونی جمهوری آخوندی هستند، و از چنین گردانندگانی چه انتظاری جز این معجون پلید و کثافت خواهید داشت.

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Free Subscription