نامه سرگشاده به حسن روحانی؛ از بازی های روزگار!

by دکتر سیروس مشکی

یاد روزهایی که در دانشکده حقوق هم سنگر بودیم و در کتابخانه و ورزشگاه به امید روزهای روشن آینده سری به علامت آشنایی تکان می دادیم!

 

سلام، آقای رئیس جمهور! نمی دانم مرا به یاد می آورید یا تصویر آن همدرس قدیمی دانشکده حقوق از چشمخانه تان پاک شده است! پشت نیمکت های دانشکده حقوق دانشگاه تهران همسنگر بودیم. در عبور از راهروهای دانشکده، کتابخانه یا ورزشگاه، سری به علامت آشنائی و به امید روزهای روشن آینده تکان می دادیم و گاه نیز کلامی رد و بدل می کردیم. آن روزها هیچیک گمان نداشتیم که شما روزی بر رفیع ترین پایگاه حکومتی این کشور باستانی تکیه بزنید.

بازی روزگار اما چنان بود که بر پایگاه کورش کبیر و داریوش بزرگ مسند گزینید و زمام امور یک ملت هشتاد میلیونی را به دست بگیرید.

آقای رئیس جمهور! به گذشته های دور کاری ندارم. اما سر آن دارم که به سه چهار دهه اخیر بنگرم. می دانید چه خون ها ریخته شده، چه آشیان ها به باد رفته، چه دل ها خون ها شده و چه اموالی به تاراج رفته است تا آن که نوبت زمامت به شما برسد و ناخدای این زورق درهم شکسته بی بادبان شوید؟ امید من آنست که پاس این خون های ریخته و دل های شکسته و ناله های هرگز بر لب نیامده را داشته باشید و در چند صباحی که فرصت دارید، گامی در جهت التیام دل های آزرده بردارید، مرهمی بر قلب پریشی بنهید و اشکی از رخسار در هم فروپاشیده ای بزدائید.

آقای رئیس جمهور! زمانه غریبی است. ملتی که با وجود قبایل و طوایف متفاوت، همواره یک پارچه و یک دل مانده بود، در سال های پس از فروپاشی نظام پادشاهی، با رهبرانی دست به گریبان شد که خودی را بیگانه و متعهد را از غیر مکتبی، و هم اندیش را از دگر اندیش جدا ساختند. گروهی در این سرزمین برآمدند که بجای یگانگی و یک پارچه سازی این ملت، میان آنها خط کشیدند و به بهانه های مختلف، دوری و جدایی را فزونی بخشیدند. اینان هیچگاه بر این باور خطر نکردند که به بهانه گفتار و عقاید و آرمان های متفاوت، مردان و زنان زحمت کش را از جامعه طرد نکنند، آنان را بیکار نسازند و کودکانشان را از مدرسه بیرون نکنند. اینان هیچگاه پروا نکردند که بر سر بی پناهانی که در چنبره ستم تاریک شان، ناخواسته اسیر آمده اند، به گناه تولد در سرزمینی در چنگال ستم گران، چه خواهد آمد. آن دانشجوئی که به اتهام خواندن یک کتاب به حبس می افتد، شاعری که به گناه سرودن یک چکامه اسیر گزمگان می شود و دختری که به بهانه بیرون مانده چند طره مو از پوششی که به ستم بر سرش نهاده اند مورد عتاب قرار می گیرد، هیچیک گناهی ندارند. آیا هیچگاه از خود پرسیده اید آن کودک بهایی که حق ادامه تحصیل و پدر و مادرش حق اشتغال ندارند، چگونه باید در سرزمین مادری شان زنده بمانند؟ آیا محروم ساختن یک ملت چند هزار ساله از استعدادها و امکانات گروه های کثیری از مردم، جز نفاق افکنی، پاشیدن بذر دشمنی و مآلا خیانت به سرزمین آبا و اجدادی و جفا در حق کورش و داریوش بزرگ نیست؟

آقای رئیس جمهور! هر چند به ظاهر از آن سرزمین دورم، ولی به خوبی از شرایط کنونی آن و ستیز تنگاتنگ گروه های جور و فشار آگاهم. خوب می دانم با چه موانعی درگیر هستید و چه خدنگ های زهرآگینی از دور و نزدیک به سویتان نشانه رفته است. نقلی ندارد. برای انسان های بزرگ، عوامل ناسازگار همواره نقش مخرب خود را بازی می کنند بی آن که در اراده ایشان تزلزل ایجاد نمایند. شما هم حتما در ابتدائی خوانده اید که اندر بلای سخت پدید آید، فضل و بزرگ مردی و سالاری.

یادتان باشد! روزی که تن به قضا دادید و از ادامه باز ایستادید، دوران سکون و مرگ سیاسی شما در خواهد رسید. امروز این گوی و این میدان به شما داده شده است که گامی درجهت بهروزی یک ملت رنجور و پریشیده بردارید.

آقای رئیس جمهور! شادمانم از این که جنابعالی سالی چند در مکتب استادانی چون: دکتر سید حسن امامی، ناصر کاتوزیان و ابراهیم پاد، علم حقوق را به شیوه نوین آن آموخته اید و با مفاهیم مردم سالاری و احترام به آراء و عقاید دیگران آشنایی دارید. شادمانم که می دانید حکومت اکثریت در صورتی قابل احترام است که حافظ حقوق اقلیت باشد والا پشیزی ارزش ندارد.

از عناد بدخواهان نهراسید. تاریخ شما را به کردارتان داوری خواهد کرد و پایداری تان در برابر تیرهای زهرآلود دشمنان. در زندگی هر چند فرصت بسیار است، ولی از دست می رود. و هر چند به پایان می رسد، ولی وجود دارد!

تردید ندارم روزی که شاید نه چندان دور باشد، سواری خواهد آمد و مرد و مردانه در برابر طوفان ها خواهد ایستاد و کشتی نجات ملت ما را به ساحل خواهد رساند. اراده ای می خواهد تا آن سوار، شما باشید. به یاد داشته باشید: انسان هایی در طول تاریخ نامی از خود به جای می گذارند که حقایق را ببینند و در راه آن مجاهدت کنند. آن روز که به خود گفتید اگر فلان یا بهمان کار را نکنم دیگر دلیلی برای زنده ماندنم وجود ندارد، و در تحقق آن گام برداشتید، زنده جاوید خواهید بود.

می دانید برای آن که اورنگ سروری به سر نهید، نداها، سهراب ها، و هزارها نهال تازه رسته دیگر پرپر شده است؟ می دانید چه اندیشه ها و مغزهای متفکری که می توانست دستمایه فلاح این ملت باشد در دنیا حیران و سرگردان شده است تا چرخه ایام به کام شما بگردد؟ نادرپورها و سیمین ها و شاملوها و صدها سخنور دیگر با حسرت و حرمان و آوارگی دست به گریبان شدند تا این آسیاب به کام شما بگردد؟

این را نیز خوب می دانم که دست و پایتان در چنبره غریبی بسته آمده است و گاه ناچارید آنچه استاد ازل گفت، بگوئید. امید من اما آن است که آرای مردمی را که به شما، به چشم واپسین پناه می نگرند، پاس دارید و در این راه، از تحمل بهای سنگین دریغ نورزید.

انسان در زندگی برای آنکه شرف انسانی اش را پاس دارد، لازم نیست فرشته باشد. تنها باید سعی کند «آدمی» باشد. شما هم تلاشی بکنید!

 

همدرس پیشین شما

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
sam ebrahimi