چنین شد که هفت ساله شدیم

by عسل پهلوان

هفت شهر عشق را عطار گشت

ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

فرزند مکتوبمان با تمام سختی ها و شیرینی هایش 7 ساله شده است. فرزندی که فقط متعلق به ما نیست، بلکه فرزند تمام یاران و مشترکین و هموطنان ما نیز هست. فرزندی که توانست، مقاله به مقاله، سخن به سخن جای خود را در قلب خوانندگان باز کند. کودک خردسالی که با کلام و تجربه کلان نویسندگان مجله فردوسی پای گرفت و جای خود را در قلب ها باز کرد. نویسندگانی که عادت دیدن شان و عادت شنیدن صدای شان را داریم.

دوشنبه: اولین روز هفته مقاله «سعید نقیب زاده- نائینی» از سوئیس اولین مقاله ای است که به دست یاران فردوسی می رسد: «مرحبا! به این وفا و خوش قولی»!

سه شنبه: پدر که مثل هر سه شنبه از برنامه تلویزیونی خود در کانال یک با اتوبوس با موهای ژولیده (باد خورده در ایستگاه اتوبوس) برمی گردد و دقایقی بعد از آن رسیدن «عباس پهلوان» و موقع آمدن پرویز قاضی سعید است. گپ و گفت و شنیدن صدای آنها که در عین شادی، با خود نوستالژی همراه دارد: «قدر شما را می دانیم»!

چهارشنبه: رفتن من به کانال یک برای اجرای برنامه ام و دیدن شهرام همایون عزیز است که همیشه در کنارمان بوده و هست. او تا مرا می بیند بعد از سلام و احوالپرسی از مادر، در مورد مجله می پرسد و نگران. او هر کجا و هر کاری داشته باشد مقاله اش عقب نمی افتد: «حقا که هستید»!

پنج شنبه: جمع آوری مطالب گوناگون و جواب دادن به «ایمیل»ها:

-داریوش باقری «از آنچه دیده ایم و شنیده ام و گفته های خواندنی می فرستد و دل خوانندگان مان را خوش می دارد: «همیشه خندان باشید»!

-سهراب که از راه دور با تلاش و پشتکار خبرهای متعدد و خواندنی از نقاط گوناگون دنیا صفحه «چهره»ها را خوش آب و رنگ می کند: «خسته نباشید»!

-اردوان مفید پر انرژی و پر تحرک، مطلب اش را همیشه ایمیل کرده و به دست پدر می رسانیم، البته گاهی زود و گاهی هم با تأخیر:  «همیشه پایدار باشید»!

جمعه: شلوغ ترین روز مجله است که با رسیدن دکتر ناصر انقطاع بشاش و مهربان همراه با مقاله اش می آید و حال و هوای دیگری به دفتر مجله می دهد و پدر با تمام مشغله های روز به درد دل و تبادل نظر با دکتر انقطاع و سایر دوستان می نشینند: «سلامت باشید»!

-تماس با علیرضا میبدی هم صفای خاص خودش را دارد. شنیدن صدای او در بعدازظهر روز شلوغ جمعه آرامش خاصی به همراه می آورد:  می گوییم جناب میبدی شعر شما هنوز نرسیده!! و در جواب، می گوید: تا یک ساعت دیگر می فرستم: «ای دوست همه نشانه از توست»!

-شاد می شویم با دیدن همه دوستان که در دنیای امروز پر از مشغله و کار، گهگاهی با ما در دیدگاه هایشان شریک می شوند: دکتر سیروس مشکی، دکتر فروغی، نوری علا، شعرای عزیز با طبعی لطیف.

«دست همگی را به گرمی می فشارم»!

-وفا آذربهاری با محبت هر جمعه عصر به دفتر مجله می آید، مقاله به مقاله، صفحه به صفحه همه مطالب را می خواند، تا مبادا اشتباه تایپی داشته باشد: «خدا قوت»!

-بعد از تمام اینها شور و مشورت با «آرتور» برای طراحی روی جلد صفحات مجله است که خود عالمی دیگر دارد. او از آغاز در کنار ما و در کنار مجله «فردوسی امروز» بوده است و مسئولیت صفحه آرایی را با تمام و کمال به نحوه احسن به دوش می کشد: «مرحبا به سلیقه اش»!

- شیرین، تایپیست «مجله فردوسی امروز» که بیشتر مقالات را در طول هفته به اتمام رسانده و روز جمعه همچنان پر توان و پر انرژی به کار خود ادامه می دهد و خم به ابرو نمی آورد: «پُر توان باشید»!

و اما.....در آخر باید مقاله «زندانیان را از یاد نبرید» را تایپ کند که مثل همیشه آخرین نفر هستم که مطلب خود را به او می سپارم، چرا که امید دارم شاید در آخرین دقایق یکی از این زندانیان آزاد شود و از او ذکر خیری بکنیم. ولی افسوس.....!

و اما پدر

مرد خستگی ناپذیر، مردی که تمام هفته را از صبح تا 8 شب در دفتر مجله به خواندن و نوشتن مشغول بوده و هست. روزهای جمعه هم تا لحظه آخر که مجله تمام و کمال نباشد و تا خیالش راحت نباشد دفتر را ترک نمی کند و حتی برایش مهم نیست که چه ساعتی است:

60 سال قلم در دست، مشغول به حفظ شرف آن قلم است !

«دوستت دارم»

روز جمعه تمام شد، مجله به زیر چاپ می رود ولی کار هنوز تمام نشده. چسباندن برچسب های آدرس مشترکین بر روی پاکت و آماده کردن آنها برای پست کردن که خود کاری است کارستان.

صبح روز دوشنبه «رضا» (برادرم) که مسئولیت پخش مجله را دارد به چاپخانه می رود و مثل روال هر دوشنبه مجله ها را تحویل می گیرد و به خانه پدر و مادرم می آورد. شاید خیلی ها سئوال کنند چرا خانه؟! پله های دفتر زیاد است و این همه مجله را هر هفته بالا بردن و پایین آوردن کاری است بس مشکل!

در خانه کار بسته بندی مجله ها آغاز می شود. من و رضا مسابقه در بستن مجله ها داریم و دست به دعا که مجله به آدرس درست خود برود و گم نشود و به موقع برسد. مادرم در کنار ما، مادرانه و پر مهر به ما می رسد تا کم و کسری نداشته باشیم. همه چیز حاضر و بسته بندی شده منتظریم تا «دیاکو» (برادرم) حساب کتاب پست را آماده کند و فرم را به دستمان دهد تا راهی اداره پست شویم. مجله ها در راهند، و برادرانم، برادرانه در کنارم هستند.

«نیکی» با چهره ای شاد از روز دوشنبه به پای صحبت با مشترکین مجله می نشیند و به درد و دل آنها با صبر و حوصله گوش می کند و سنگ صبور آنها می شود.

این بود داستان 7 روزه ما و این داستان 7 ساله ما....!

روزی که پایه این مجله را با همسرم گذاشتیم، نمی دانستیم که این چنین خواهد بود. هم خوب بود، هم ناگوار، هم تلخ بود و هم شیرین. هم نامردمی بود، هم دوستی چه از دور و چه از نزدیک.

ولی با تمام اینها ساختیم، چه مادی و چه معنوی. گویا از هفت خوان مطبوعاتی گذشته ایم.

هفت خوانی که هر خوانش، خود به تنهایی هفت خوان بود و.......

ولی آنچه مسلم است در هر روزش امید بود و شما بودید...!

«ممنون که هستید»!

 

 

 

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Library