راحت و ساده بگویم که اصلا دوست ندارم در مجله «فردوسی امروز» مطالبی که رنگ و بوی سیاسی دارد، بنویسم. اصلا! زندگی نسبتا طولانی مطبوعاتی من، نیمی که بیشتر به آن علاقمندم در کار به «قصه نویسی» گذشت. یعنی هدفی که از آغاز نوجوانی مرا بر خلاف آرزوهای مادرم- که طبق رسوم آن زمان دوست داشت مرا «پرویز خان دکتر» بنامد و پدرم که مرا در قامت «افسری رشید» می دید- به مطبوعات جلب کرد. اما یک انقلاب سیاه و بی معنی و عقب گرا، ناچار گرفتار «سیاستی» ساخت که از قدیم در میان ایرانیان معروف بود: «سیاست پدر و مادر ندارد»! ولی چون نیک نظر کنیم و نظر کنید، در نهایت همان «قصه عشق» است که به قول حافظ: «....که عشق اول نمود آسان- ولی افتاد مشکل ها.....»! بخش اول عشق به قصه نویسی و عشق دوم، عشق به وطن!
مورد دوم این است که نام مجله «فردوسی» و رفیق عهد و دوران شباب من «پهلوان» با «ادبیات»، «شعرنو» و جنجالی های ادبی همراه بوده است. همواره در ایران! و حالا که او ناچار چون من از ادبیات به خاطر «وطن» غلتیده است سوی «سیاست» چه بخواهم و چه نخواهم مرا به یاد جنجال های روشنگرانه ادبی او در سال های دور از وطن (که حالا مثل خواب و خیالی به نظر می رسد) می اندازد! این «فتح الباب» و یا مقدمه و یا به قول ادبا «شان نزول» را گفتم تا بدانید که آسان نیست نگارش مقالاتی که در نهایت رنگ و بوی سیاسی دارد. خاصه که وقتی مجله فردوسی را ورق می زنید، ملاحظه می کنید که آنچه ما فراوان داریم (ماشاءالله!) تحلیل گر سیاسی و کارشناس سیاسی است. کاش می شد گریبان از دست عشق وطن رها کنم و بتوانم حداقل همین هفته ای یک مقاله را بپردازم به کار دل! به کار احساس! آن هم دلی که در غربت «دربدر» است. احساسی که در این «دربدری» خدشه دار، که نه عزادار است!
بگذریم که مرا هزار امید است و هر هزارتوئی، ای صبح روشن فردای وطن! به پنجاه سالگی «انقلاب فرهنگی چین» رسیده ایم! عمر چه می گذرد! انگار همین دیروز بود که در روزنامه ها و مجلات وطن، من و ما، د ر مورد انقلاب فرهنگی چین حرف ها و سخن ها روی کاغذ می آوردیم. ولی به دلیل جو خاصی که حزب توده، از مدتها قبل در ایران بوجود آورده بود، نمی توانستیم به «کالبد شکافی» «انقلاب فرهنگی مائو» بپردازیم. صرفنظر از جو سیاسی آن روزگار، حق هم داشتیم! چرا که هنوز چیزی به نام «انقلاب منحوس اسلامی» را با پوست و گوشت خود نیازموده بودیم و بنابراین قادر نبودیم از عمق انقلابی که در چین می گذشت (انقلاب فرهنگی را می گویم نه انقلاب بزرگ ضد استعماری مائو را که چین را از یک کشور از هم گسسته با میلیون ها آدم معتاد و بیکار و گرسنه از زمانه به دور افتاده را تبدیل به چین امروز کرد که بزرگ ترین کشور اقتصادی جهان است. بالاترین ذخایر طلا و نقره و سایر سنگ های قیمتی را دارد و هیچ «قدرت جهانی» قادر نیست به زبان خودمانی: «چپ به چین نگاه کند»)! آری، اگر ما می خواستیم در آن روزگار به اهداف انقلاب فرهنگی چین بپردازیم، نمی توانستیم چون درک نمی کردیم و نمی فهمیدیم، دلیل آن هم روشن است. آنچه که در چین روی می داد در روزگار ما بدون تجربه انقلابی آن چنان خشن در ایران به دست آورده بودیم ولی نمی فهمیدیم و چون «نمی فهمیدیم» قدر هم نمی دانستیم.
فاصله انقلاب فرهنگی چین با امروز ایرانی که هنوز در آن «انقلاب اسلامی» ادامه دارد و اولین انقلاب 37 ساله جهان محسوب می شود، چیزی در حدود سیزده سال است اما فاصله ایران امروز با چین امروز، فاصله ایی دو سه هزار ساله محسوب می شود! در حالی که چین حتی نیمی از ثروت خدادادی ایران را هم نداشت و ندارد! خوب دقت فرمائید انقلاب فرهنگی چین چهار هدف اصلی و به ظاهر ساده، اما بسیار مهم را دنبال کرد و به آن رسید و موفق شد.
1-انهدام رسوم کهنه.
2-انهدام فرهنگ کهنه.
3-انهدام عادات کهنه.
4-انهدام ایده های کهنه.
فکر نمی کنم دیگر توضیح بیشتری را نیاز داشته باشد. نانوشته دریافتید که آن اهداف درست مقابل اهداف و ایده هایی بود که در انقلاب سیاه اسلامی تبلیغ می شد و آن هم از سوی به اصطلاح روشنفکرانی که در عمق و در نهایت، هیچ از روشنفکری نمی دانستند جز ادا و اصول! جز تقلید کورکورانه، جز پرداختن به ظاهر و بدون اطلاع از اعماق انقلاب اسلامی که آمد.
این چهار هدف را که از قبل به وسیله عوامل خود، در جامعه تبلیغ کرده بود، به عکس عمل کرد. بازگشت به رسوم کهنه، بازگشت به فرهنگ پوسیده دوران بادیه نشینی و....چرا نوشتم از قبل بوسیله عوامل خود تبلیغ کرده بود؟! باید همان زمان که من و ما کتاب «غرب زدگی، جلال آل احمد» را می خواندیم، تا درمی یافتیم هر چند که ما خواندیم و درنیافتیم و حتی درباره ای موارد تحت تأثیر هم قرار گرفتیم! نتیجه...
با این فاصله 13 ساله، چین می رود در لندن بزرگ ترین و مدرن ترین و مجهزترین مرکز نگهداری طلا و نقره را در آن شهر خریداری می کند با چندین تُن طلا! بله درست خواندید چندین تُن طلا و نقره خود را در آنجا نگهداری کند! چرا در لندن؟! برای این که چین بزرگ ترین فروشنده و خریدار طلا و نقره در جهان است و می خواهد برای راحتی خرید و فروش، در مرکز اروپا باشد! به هیچ وجه هم نمی ترسد که انگلستان و یا قدرت دیگری- در صورت اختلافات سیاسی- بتواند ثروت چین را بالا بکشد. آن گونه که آمریکا و سایر کشورها و حتی هند میلیون ها دلار پول ملت ایران را بالا کشیدند. (البته اگر آنها هم نمی خوردند- دزدان داخلی به چپاول می پرداختند، اما حالا- حداقل- این امید هست که در فردای آزادی در ایران، بتوان از طریق دعوای بین المللی، پول ملت را پس گرفت و برای بازسازی ایران- هزینه کرد)!
در مقابل این حرکت چین، ما به کجا رسیدیم؟! به گزارش «وال استریت جورنال» بزرگ ترین بانک انگلیس و چهارمین بانک بزرگ دنیا یعنی بانک «اچ-اس-بی-سی» حاضر نیست در برابر تمام تضمین های حکومت اسلامی یک پنی یا به قول خودمان یک «پاپاسی» با ایران معامله کند! کدام ایران؟! همان ایرانی که تا 37 سال پیش یک میلیارد به انگلستان وام داده بود- تا بتواند سیستم آب لوله کشی خود را دوباره سازی کند؟! کدام ایران- همان ایرانی که به فرانسه وام بلاعوض می داد تا بتواند اقتصاد ورشکسته خود را- دوباره راه بیاندازد و به مصر برای بازسازی خرابه های جنگ با اسرائیل میلیون ها دلار قرض داده بود!
اما تا مردم ایران به وضع موجود اعتراض نمی کنند، رژیم مسئله اسلام را مطرح می کند که حکومت ما، اسلام ناب محمدی است! یعنی همان افکار کهنه ای که در انقلاب فرهنگی چین، آن را نابود ساختند، تا مردم جواب می دهند که مگر ما در زمان گذشته مسلمان نبودیم؟! فلسفه می بافند که آن اسلام، اسلام ارتجاعی بود. اسلام التقاطی بود. اما حالا ما دارای اسلام ناب محمدی هستیم. اسلام ناب محمدی دستور می دهد مردم را بکشیم! در سال 67، 3700 نفر را به گلوله می بندند و با بلدوزر خاکبرداری می کنند و «اجساد فرزندان مردم» را با کامیون می برند و توی گودال ها می ریزند!
اسلام ناب محمدی می گوید: در زندان ها به دختران مردم تجاوز کنند تا باکره به آن دنیا نروند!
اسلام ناب محمدی می گوید: هر کسی را که دین آنها را ندارد، سر ببرند و بکشند، و از مدرسه و کسب و کار و کاسبی محروم کنند (بهائی های ایرانی).
نتیجه می گیریم: از سال 1362 روند اقتصاد ما به بن بست برخورد کرده است. چون اسیر جنگ بودیم! آن زمان هفت وزیر دولت «میرحسین موسوی» در اعتراض به سیاست های غلط اقتصادی، استعفا دادند.
بن بست اقتصادی ماند تا تحریم ها به علت مسائل اتمی آغاز شد و گفتند بن بست اقتصادی نتیجه تحریم هاست و همچنان قضیه ادامه دارد.......
حالا معاون اول رئیس کل بانک جهانی به ایران می رود. زیرا هر چه حکومت اسلامی از بانک جهانی تقاضای وام کرده و جواب منفی گرفت! او می رود تا توضیح دهد که چرا بانک جهانی نمی تواند به حکومت اسلامی وام بدهد. در آنجا به همه مسوولان و سرمایه داران حکومتی، رُک و پوست کنده می گوید: مادام که دزدی های میلیاردی دارید! مادام که به طرق مختلف در جهان پول شویی می کنید! مادام که مدیریت درست اقتصادی ندارید، امنیت اقتصادی ندارید، قوانین محکم و اصولی ندارید، در این بن بست اقتصادی روزبروز بیشتر فرو خواهید رفت. ولو این که مانند دوران نظام گذشته روزی پنج میلیون بشکه نفت استخراج کنید. با این نفت ارزان قیمت و سیستم بانکی از هم پاشیده و نرخ ارز متفاوت و بدون اصول سیستم یکسان سازی نرخ ارز و....و.....خلاصه تا شما هستید و ملا و آخوند می خواهد مملکت داری کند، این بن بست اقتصادی باقی می ماند... و ناگفته خوانندگان فهیم می دانند معنی این حرف یعنی چه؟! یعنی تجربه نشان داده در همه جهان بن بست های اقتصادی موجب سقوط حکومت ها می شود.
بدین ترتیب حکومت اسلامی رفتنی است. امروز یا فردا به قول بازاری های خودمان «دیر و زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد»!