روشنای کم سوی مطبوعات را در برهوت و تاریکی استبداد و زمهریر غربت در ایران و جهان چند تک شمع -نه از اربات مطبوعات و سندیکای نویسندگان و خبرنگاران کذایی- که این سایه/روشن، را نگاهداشته اند، یکی از این تک شمع ها «بیژن اسدی پور» مدیر، سردبیر، روزنامه نگار، طنزنویس و ناشر «دفتر هنر» در آمریکاست.
او تاکنون چند ویژه نامه قطور درباره بسیاری از چهره های هنری، نویسندگی و شاعری انتشار داده و در صدد روبراه کردن ویژه نامه ای برای طنزنویس بزرگ معاصر ایران «ایرج پزشکزاد» و رمان مشهور و جهانی او «دائی جان ناپلئون» است.
در تماسی که به همین مناسبت داشتیم بابت این که رمان طنز دائی جان ناپلئون به خواهش و حتی اصرار این بنده در دوران سردبیری ام در مجله فردوسی به چاپ می رسید، از او خواستم بابت بعضی از انتشارات دم و دستگاه و شماره های «دفتر هنر» کم و کسری هست که التماس دعای ارسال آنها را از او کردم.
«اسدی پور» الحق هم آستین بالا زد و این شماره ها را به اضافه چند کتاب و جزوه از انتشارات خودشان به دفتر مجله ارسال داشتند که بسیار ممنون که ساعات خوشی را با تورق و خواندن بعضی مطالب آن فوری حظ فراوان بردیم تا سر فرصت.
اما در ویژه نامه «دفتر هنر» درباره «هفته نامه فکاهی توفیق» و برادران طنز نویس توفیق (حسن و حسین و عباس). ازجمله کاریکاتورهای روی جلد این هفته نامه خواندنی –که مثل «مجله فردوسی» ما در تهران به غیض و غضب دستگاه هویدایی و یا هر بدسلیقه و پفیوز دیگری، تعطیل شد- روی جلد «مینی ژوب و عمله» بود که چون چوب آنرا این بنده خورده بود، موجب شد یاد آن هفته و ماه و سال بیفتم که دادگستری تهران دنبال سرمنشاء این «تشویش عمومی» می گشت و در نتیجه شتر آنرا جلوی دفتر مجله فردوسی خواباند!
چگونه بوده است آن قضایا که نوشتم با یاد برادران عزیز توفیق و هم چنین بیژن اسدی پور و دوستانش. «ع - پ»
مینی ژوپ و عمله!
آنسال که یکی دوماهی از مد مینی ژوپ در ازوپا گذشته بود، پیراهن یا دامن کوتاه چسبان در ایران، اول در بعضی سالن های رقص و کلوپ های شبانه و سپس در خیابانهای تهران دیده شد و عکس و تفصیلات آن به نشریات و مجلات هم کشید. بخصوص که این مد در میهمانی ها نیز رایج شد که بعضی از خانم ها و دخترخانم ها هنگام نشستن روی صندلی و یا مبل، معذب بودند چون با دامن «مینی ژوب» به قول معروف تا فیهاخالدونشان پیدا بود و اغلب آن ها هم خجالتی بودند! و هنگام نشستن در مقابل جمعی شال یا روسری خود را طوری روی ران هایشان می انداختند که از زانو تا انتهای آنها پیدا نباشد.
برحسب روی جلدهای فردوسی ماهم بی میل نبودیم این «مد بی حیای غربی»! را با یک سوژه سیاسی قاطی بزنیم و به نمایش بگذاریم ولی نمی دانستیم که شرح ماوقعی این مینی ژوپ مثل دست شکسته وبال گردن خودمان می شود.
آن روز صبح از «کانون آگهی زیبا» واقع در سعدی شمالی نزدیک چهارراه سیدعلی به مجله فردوسی در خیابان رامسر می آمدم. توضیح این که من صبح ها تا مدتی در این موسسه تبلیغاتی تجاری مرحوم «حمزه صمیمی نعمتی» تیتر و متن مطالبات تبلیغات تجاری را می نوشتم و از بعداز ظهر تا شب در دفتر مجله فردوسی بودم.
من که می رسیدم زنده یاد نعمت الله جهانبانی مدیر مجله هم از پشت میزش بلند می شد و با خنده می گفت: پست نگهبانی من تمام شد و حالا نوبت توست!
آن روز توی تاکسی نشسته و ننشسته به بالای چهارراه سیدعلی رسیدیم که شلوغی جمعیت تا وسط خیابان، ترافیک را متراکم کرده بود و نمی دانستیم چه شده، دعوا یا تصادف اتومبیل، علت شلوغی خیابان چیست؟ تا بالاخره راننده تاکسی مثل دوسه سرنشین تاکسی که راه بندان شده بود. از یکی از عابران پرسید : داداش چه خبره؟
طرف با خنده گفت: غوغای مینی ژوپه!
شوفر تاکسی در جریان بود و گفت:
-توی خیابان زن مینی ژوپ پوش خیلی دیده میشه ولی این طور شلوغ پلوغ نمیشه؟!
یارو انگار داشت کیف می کرد:
-آخه فرق میکنه، اینجا خانمی که مینی ژوپ پوشیده بود دولا شده که میوه سوا کنه و اونوقت یه عمله مزاحمش شده؟
پرسیدم: از کجا فهمیدی «عمله اس»، این موقع روز عمله کجا پیدا میشه؟ هر عمله ای مشغول کارشه؟!
عابر درحالی که لابد می خواست به تماشای صحنه برود گفت:
-آدم اینجوری که به یک زن انگولک میرسونه، عمله اس دیگه، بیکاره!
خانمی که عقب تاکسی نشسته بود گفت: آخه زن نباید توی خیابون و یا واسه سوا کردن میوه و یا هرچیز دیگه دولا بشه بایس زانو بزنه!
با خودم گفتم: «به حق چیزهای نشنیده» که بلافاصله راه باز شد و تاکسی حرکت کرد. درحالی که هنوز پیاده رو درست راست خیابان سعدی شمالی که دکان های میوه و قصابی و لبنیاتی آنجا بود، شلوغ پلوغ بود.
به مجله رسیدم دست بر قضا روز شنبه بود و من بایستی مطالب صفحه 2 و 3 : «برای خالی نبودن عریضه» را بنویسم و آن روز غیر از دوسه موضوعی که قبلاً درنظر داشتم که قلم بزنم یکی هم جریان صبح و زن مینی ژوپی و به قول آن عابر «عمله» ای بود که وقتی زن جلوی بساط دکان میوه فروشی دولا شده بود که میوه سوا کند لابد نیشگونی گرفته و یا انگشتی به او رسانده بود!
یا اصلاً چنین جریانی نبوده چون بعید می نمود زن و یا دختری پیراهن، با دامن مینی ژوپ برای خرید به خیابان شلوغی مثل سعدی شمالی و دکاکین چهارراه سیدعلی بیاید. از آن گذشته دخترخانم هایی که مینی ژوپ می پوشیدند در زیر آن جوراب شلواری کلفتی به پا می کردند که کیپ پایشان می شد و تا حدودی مد بالای زانو را رفع و رجوع میکرد.
تا یکی دوروز خبری نبود من حتی یادم رفت که این جریان را برای رفقا تعریف کنم تا روز دوشنبه مجله فردوسی منتشر شده و در صفحه سوم تیتر «عمله و مینی ژوپ» چاپ شده بود و عین آن جریان آن روز که به ظهر نکشیده سر تلفن ها باز شد که هرکدام شاخ و برگی به آن می دادند و به شب نرسیده که آن دختر یا زن «مینی ژوپ با عمله» را توی خیابان بهم وصل کرده بودند که «عمله» بی تابانه از او کام گرفته است!؟
بعد حتی کار بالا گرفت و عمله چنان جفت زن شده بود که آنها را توی یک وانت انداختند و بردند که از هم سوا کنند!!
از آن به بعد تازه سوژه دست سایر مجلات و روزنامه ها افتاد و پنجشنبه شب که به کاباره باکارا و یا کافه دیگری رفتیم که کمدین های معروف برادران تقدسی برنامه اجرا می کردند. یک قسمت از برنامه اشان «عمله و مینی ژوپ» بود که یکی از آنها عمله شده بود و طبق سنت رایج یک جوان سبیل چخماخی با کلاه نمدی بود و برادر دیگر تقدسی هم رل زن مینی ژوپ پوش را بازی می کرد.
گفتگوها منظوم بود و آن شب جماعت چه هره و کره ای و حظی می بردند از این ماجرا و روزهای بعد همچنان یک کلاغ و چهل کلاغ دراین مورد بود که حتی ماجرای «عمله و زن مینی ژوپ پوش» آن هم به سلیقه و دلخواه مردم و نشریات به مراحل باریکتری هم کشیده شد: از جلوی دکان میوه فروشی به ته دکان ... یا جفت شدن آن دو و جدا نشدن آنها حتی به ضرب و زور و باتوم پاسبان و انتقال آنان به بیمارستان!؟
تا بالاخره هفته بعد این سوژه به هفته نامه فکاهی «توفیق» رسید که آنرا روی جلد و رنگی چاپ کرد. سپس به بروبچه های طنز نویس در مجله «تهران مصور» و سایر جراید و نشریات طنز، گویا «مجله کاریکاتور» و سپس به نطق قبل از دستور نمایندگان مجلس کشید و دادوقال و سوال از وزیر کشور، احضار وزیر دادگستری...!؟
بالاخره دستور وزیر دادگستری برای پی گیری قضایا و به قول امروزی ها «تحقیق و تفحص» در کار «عمله و مینی ژوپ» ضمن این که آن روز ها به هر مجلس و مراسم و میهمانی که میرفتید هرکسی به عنوان خبر اول ماجرای تازه تری داشت و یا چیزی بر آن افزوده بود و هرکس هم می گفت: من به چشم خودم دیده ام! که عمله چطوری در خانم دولا شده، چپانده بود و حتی دوسه نفرهم حریف نمی شدند که عمله دست از جفتگیری خود بردارد تا بالاخره کار عمله تمام شد و عرق ریزان دست برداشت!!
همان موقع به مجلس ختمی رفته بودم و آقای منبری بعد از دری وری ها متداوله و گرم شدن مجلس ماجرای «عمله و مینی ژوپ» را به عنوان یک موضوع انتقادی با شرح و بسط و روایت شیرین تری تعریف کرد، چنان که مجلس ختم به خنده و مزاح برگزار شد.
بالاخره دادستان تهران دستور رسیدگی داد و سراغ هر سردبیر و هر مدیر مجله ای آدم فرستاد، آنها هم می گفتند ما در فلان نشریه و مجله خوانده ایم و پی جویی ماموران به آنجا کشیده شد که احضاریه ای برای مدیر فردوسی آمد. مدیر هم که مسئولیت مطالب را نداشت و این بنده بودم که چند ماه بعد از آن ماجرا جلوی بازجوی دادسرا نشسته بودم با «اتهام تشویش اذهان عمومی» و انتشار یک واقعه کذب و دیدم که آن شماره مجله فردوسی «عمله و مینی ژوپ» و چند مجله دیگرهم ضمیمه پرونده است یعنی اولین برگه آن علیه اینجانب بود و پس از آن انبوهی از مجلات و هفته نامه ها با تاریخ های بعد از مجله فردوسی که هرکدام بنوعی این جریان را منعکس و یا به طنز و فکاهی مطلب و کاریکاتور (مثل هفته نامه توفیق) بنوعی این جریان را آورده بودند.
آن روز خدمت بازجو عرض شد: چنانکه ملاحظه میفرمائید در آن چند سطر نوشته این بنده بهیچوجه درباره عمل ناشایسته ای که آن عمله با زن مینی ژوپ پوش، مرتکب شده یا نشده حتی یک کلمه هم نوشته نشده است ولی سایر مجلات و نشریات و حتی در صبح جمعه رادیو و اشعار طنز و فکاهی اتراکسیون های کاباره و کافه ها به آن شرح و بسط داده اند!
او هم، الا و بلا که باید آنچه نوشتی ثابت کنی یا شاهد بیاوری! وگرنه محکوم به جریمه و زندان هستی و یک پاپاسی هم تخفیف نمی داد! تا آنجا که به ذهنم گذشت که نکند می خواهند پاپوشی برای فردوسی و مدیر و سردبیر آن بسازند که بالاخره با دادسرا و دادیار و بازجو کنار آمدیم که جریمه آن را بپردازیم و خلاص!
مطابق رای و نظر دادگاه با توجه به سوابق نیک مجله فردوسی و برائت از «تشویش اذهان عمومی» از بابت «جریحه دار کردن افکار عمومی» با این جریانی که «کذب محض است» مبلغ سه هزار و صد ریال جریمه تعلق گرفت که به صندوق اجرائیات دادگستری تحویل شد با تکذیب ماوقع در همان «خالی نبودن عریضه» شماره های بعد و گله از همکاران برای این مشکلی برای ما برای رفع شر از خود و نشریه اشان راست و ریست کرده بودند و ذکر این نکته: باز خدا پدرشان را بیامرزد که بابت پول حمام عمله چیزی از ما نگرفته بودند!؟