این پرچمی که بر سر ما سایه اَفکندِه

by دکتر ناصر انقطاع

 

در این پاورقی به پرسش های زیر پاسخ داده شده است

*ایران از کی دارای پرچم شده ؟

*آیا درفش کاویانی فریدونی، واقعیت داشت؟

*چه بر سر درفش کاویان ساسانیان آمد؟

*در دوران چیرگی تازیان بر ایران، چه کسانی پرچم به دست گرفتند؟

*شیر از چه زمانی، بر روی پرچم ما آمد؟

*خورشید چگونه و چرا بر روی پرچم ایران آمد؟

*آیا نشان «شیر و خورشید» ریشه در هزاره های کهن ما دارند؟

*کهن ترین نشانه ای که از شیر و خورشید برجای مانده، از چه زمانی است؟

*روانشاد احمد کسروی در کجای پژوهش های خود، دچار لغزش شده است؟

*سه رنگ سبز و سپید و سرخ از کی بر روی درفش ایران آمد؟

*این سه رنگ چه معناهایی دارند؟

*پرچم ایران در زمان نادرشاه دارای چه ویژگی بود؟

*شمشیر در چه زمانی، و به دستور چه کسی و چرا به دست شیر داده شد؟

*آقا محمدخان چه دگرگونی ای در پرچم ایران پدید آورد؟

*فرمان تاریخی «محمد شاه» درباره «شیر و خورشید» چه بود؟

*امیرکبیر چه نقشی در طرح ریزی پرچم امروزی ما داشت؟

*قانون اساسی مشروطیت درباره ی پرچم ما چه می گوید؟

*چرا اصل پنجم متمم قانون اساسی گنگ و دست و پا شکسته است؟

*چگونه آخوندهای آغاز مشروطیت را راضی کردند که شیر و خورشید بر روی پرچم بیاید؟

*آیا گذاردن نقش «تاج» بر بالای خورشید، قانونی و درست است؟

*در زمان نخست وزیری دکتر منوچهر اقبال چه کاری در تفسیر اصل پنجم قانون اساسی انجام گرفت؟

*و... آگاهی های دیگر، در زمینه شیر و خورشید و شمشیر و پرچم ایران.

 

 

بنام آنکه او،نامی ندارد/ بهرنامی که خوانی، سربرآرد/.

 

پرچم سه رنگ با شیر و خورشیدش!

آدمی از نخست، نه سخن گفتن می دانست، و نه نوشتن. و با گذشت سده ها و سالها، آرام آرام توانست آواهایی را از گلو بیرون بدهد. و به آنها، معنا ببخشد، و برخی از نیازها و خواست های ساده ی خویش را به همگنان خود، بفهماند.

بر این پایه. سخن گفتن های نخستین پدران ما، بسیار بسیار ساده بود، و شاید از ده بیست نشانه و آوا، فراتر نمی رفت. و در آن روزگاران به بیش از آنهم، نیاز نبود.

ولی رفته رفته، بانگیزه ی نیازها و خواست های گوناگون، و گسترش رفتارها و دانسته ها، گفتار نیاکان جنگل نشین و کوه نشین ما نیز، گسترده تر و پیچیده تر شد، تا جایی که نیاز به نوشتن پیدا کردند، که خواست های درونی خود را به کسانی که رو به روی شان نیستند نیز برسانند.

نوشته های آدمیان نخستین هم، مانند گفتارهای آغازین ایشان، یسی ساده و اندک بود. و از چند نگاره ی ساده فراتر نمی رفت.

بدینگونه که هنگامی که می خواستند از گله و رمه ی خود سخن بگویند، سر یک گاو را می نگاشتند و زمانی که می خواستند اندوه خویش را به خواننده برسانند، نگاره ی یک چشم را که اندکی اشک از کنار آن می چکید بر سنگ یا پوست می کشیدند، و ... چنین بود که نگاره نویسی (پیکتوگراف

PICTOGRAPH

) پایه گرفت.

نوشتار نیز، همانند گفتار، آرام آرام گسترده، و گسترده تر شد. و اندک اندک وات ها و بند واژه ها (حروف) را پدید آوردند. و بیاری این نشانه های نوشتاری، توانستند آنچه را که در مغز و اندیشه دارند، بر روی تخته سنگها، پوسته های نی، و پوست های آهو، و سپس بر روی کاغذها بیاورند. و حتا برای آنچه که نمی توانستند نشان دهند، (مانند: دانش، بهشت، دوزخ، خشم، بیزاری، مهربانی و ... و مانند اینها) واژه هایی را آفریدند.

واژه نگاری و وات نویسی، روزبه روز، گسترده تر و پیچیده تر شد، تا به امروز رسید که برخی از پژوهندگان برآنند که یکسد و هشت گونه خط و دبیره و نوشتار، در سراسر جهان، و در میان مردم گیتی، روا است. با اینهمه، هنوز نگاره نویسی

PICTOGRAPH

و نماد نگاری

SIMBOLOGRAPH

یا بهتر بگوییم نماد پردازی و سمبل سازی از میان نرفته، و بسیاری از نشانه هایی را که گرداگرد خود می بینیم، تنها یک «نماد» هستند، که شاید برخی از آنها، چندین برگ نوشته را به ما، باز می گویند.

برای نمونه، درهرجا که یک خاج را به رنگ سرخ می بینیم، که بر روی پهنه ی سپید رنگی نگاشته شده، بی درنگ نام «سازمان صلیب سرخ جهانی» در مغزمان نقش می بندد، و بیاد همه ی کارهایی که این سازمان برای یاری دادن به آسیب دیدگان از زمین لرزه و جنگ و دیگر آسیب های بزرگ انجام می دهد، چه رسانیدن چادر و خوراک و دارو، و چه دیگر ابزارهای زیستی، و چه خون رسانی و درمان آسیب دیدگان، می افتیم.

ولی اگر دم این خاج (صلیب) را اندکی بیشتر به سوی پایین بکشیم و به ریخت راستین خاج درآوریم و رنگ آنهم سرخ نباشد، دیگر نماد صلیب سرخ جهانی نیست و نشانه ی دین ترسا (مسیحیت) و کلیسا و گورستان های ترسایان است. درجاییکه هردو دارای یک ریشه ی نگاره ای هستند.

همانگونه که نماد «دو سه بر درهم فرو رفته» بیدرنگ به شما می فهماند که این، نشان ستاره ی داوود، و نماد دین یهود و پیروان این دین است.

همچنین کارخانه های بزرگ سازنده ی خودرو در جهان نیز، هریک نشانه و نمادی را برای کالای خود برگزیده است که بر پیشانی خودرو، یا بر سپر پشت آن کوبیده شده است. و این نشان و نماد، همه ی ویژگی های آن خودرو و کارخانه و کشور سازنده آن را بر شما باز می گوید.

کار «نماد سازی» از اینهم پیش تر رفته و گهگاه تنها یک «رنگ» با شما سخن ها می گوید، و کار چندین واژه و چند برگ نوشته را می کند.

این ویژگی را در نشان های راهنمایی و رانندگی، و در چراغهای راهنمایی سر چهارراه ها و سه راه ها دیده و آزموده ایم که هنگامی که بر سر چهارراه می رسیم، و چراغ «سرخ» است. این رنگ سرخ به ما فرمان ایست می دهد و می گوید: چون راه، از سوی دیگر و خودروهای دیگری که به سوی چهارراه می آیند باز است، و بیم برخورهای مرگ آفرین می رود، می باید بایستی، تا آن خوروها بآسانی بگذرند. و هنگامی که رنگ چراغ سبز شد براه بیفتی. و اگر از دستور من سرپیچی کنی، چه بسا که جان خود را از دست بدهی.

همه ی این دستور و فرمان، تنها و تنها در رنگ سرخ چراغ راهنمایی نهفته است.

ما، در زندگی روزانه ی خود، از این نمادها و نماد سازی ها که جای سخن ها و نوشته ها را گرفته اند، بفراوانی می بینیم. چه در فرودگاهها، چه در فروشگاهها، چه در بیمارستانها، چه در خیابانها، چه در میهمانخانه ها و چه ... و چه ... که پرداختن به یکایک آنها، سخن را به درازا می کشاند.

بزرگترین و استوارترین «نماد» ها در زندگی کنونی آدمیان، «درفش» ها و «پرچم» های ملت ها هستند.

زمانی که ما ایرانی ها، سه رنگ سبز و سپید و سرخ را در کنار یکدیگر می بینیم، خود ناآگاه، کشورمان و آنچه را که به کشورمان و هم میهنانمان وابسته است، بیادمان می آید.

خزر زیبا، دماوند سربلند، آبادان داغ، روستاهای سرسبز و روستاییان پاکدل، تهران گسترده و چلوخ، بیابان های خشک، شوره زار لوت، پاسبان سر چهارراه، دانشگاه تهران، میدان تره بار پایین تهران، مسجد شیخ لطف الله سپاهان، آرامشگاه حافظ، تبریز دلاور، کرانه های دل انگیز گیلان و مازندران، مادر بزرگ و داستانهایش، پدر بزرگ و پندهای خردمندانه اش، دوستان همدل کهن و ... و ... و ... سخن کوتاه، همه چیزهایی که با جان و روان و تن و اندیشه ی ما، جوش خورده اند و پیوندی ناگسستنی دارند، با دیدن این سه رنگ در کنار هم، در مغزمان رژه می روند.

آری، همه ی اینها، و هزاران یادبود افزون بر اینها، در درون این پرچم سه رنگ جادویی نهفته است.

همانگونه نیز، زمانی که پیکره ی شیرنری که خورشید بر پشت، و شمشیری آخته را در دست دارد، در برابرمان می بینیم، بیاد سازمان های اداری و دیوانی سرزمین مان، به یاد ارتش مان، به یاد پاسگاههای مرزی مان، بیاد جشن های بزرگ و آیین بندی های مان با پرچم و این نشان می افتیم.

این، تنها برون کار است. درجاییکه این سه رنگ و آن نشان، دهها برابر بیشتر از آنچه را که ما با دیدنشان بیاد می آوریم، پشتوانه ای تاریخی و فرهنگی دارند که بدبختانه کمتر کسی از ما ایرانی ها به آن اندیشیده ایم. و بسان کوه های یخی هستند که تنها اندکی از آنها از آب بیرون است و بخش بزرگ شان در زیر آب است.

راستی آیا تاکنون از خود پرسیده ایم که این پرچم، این رنگها و این نگاره و نشان، از کجا و در چه زمانی پیدا شده اند؟ چگونه و چرا و کی رنگهای سبز و سرخ و سپید را برگزیده ایم و پیش از آن درفش ما چه رنگهایی داشته؟ و چرا و در چه تاریخی شیر و خورشید، نشان ملی و رسمی سرزمین ما شده است؟ و آمیختن این دو با یکدیگر، چه معنایی دارد؟

بدبختانه بیش از نود و نه درسد از ما ایرانی ها نمی توانیم حتا به یکی از این پرسش ها پاسخ بدهیم و یکسره به این اندیشه هم نیفتاده ایم که بدانیم این رنگها و این نشان، چه معنایی دارد و چه رازها و پشتوانه های تاریخی را در خود نهفته اند.

اگر گهگاه پژوهندگانی به این راه گام نهاده اند، بیشترشان (نه همه ی آنها) پندار پردازی کرده و با گمان و اگر و شاید، خواسته اند انگیزه هایی برای پنداشته های خود بتراشند.

براستی اگر یک بیگانه از ما، معنای نشان شیر و خورشید و شمشیر و پیشینه ی تاریخی آن، و معنای سه رنگ سبز و سپید و سرخ را بپرسد چه پاسخی برای او داریم؟

در این نوشته ی بسیار فشرده کوشیده شده است که تا آنجا که می شود، با برگه و سند و با سودگیری از پیشینه ی باورهای دینی و فرهنگی و تاریخی ایران، راز رنگ های پرچم سرزمین مان و معنا و انگیزه راستین جای گرفتن شیر و خورشید و شمشیر بر روی آن، برای خوانندگان و هم میهنان روشن و گفته شود.

ایران سالها و سالها، سده ها و سده ها دارای درفش و پرچم بوده است.

نخستین پرچمی که از آن در تاریخ های افسانه ای (اساطیری) نام برده شده، «درفش کاویانی» است. و همانگونه که همگان کمابیش می دانند، زمانی که مردم از ستم و بیداد «آژی دهاک» به تنگ آمدند، گِرد آهنگری دلاور بنام «کاوه» را گرفتند و او، پیش بند چرمین خود را بر سر چوبی کرد تا به جان رسیدگان از نامردمی و ستمگری های آژی دهاک، در پیرامون آن گرد آیند.

فردوسی می گوید:

از آن چرم کاهنگران پشت پای/ بپوشند هنگام زخم داری/.

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد/ همانگه ز بازار، برخاست گرد/.

درحقیقت این درفش تنها برای گردآوری مردم در یک نقطه یا یک بخش از شهر برپاشد. و زمانی هم که مردم جنبش را آغازیدند، همه با دیدن این نشانه که که پیشاپیش آنان در حرکت بود، بدنبال آن رفتند و کاخ بیداد فرمانروای خونریز را درهم کوبیدند. بر این پایه، تنها یک نشانه و یک راهنما برای گروه پیرو «کاوه» بود و بس.

و آنگاه بود که پیشوای ایشان، کاوه ی دلاور «فریدون» را به پادشاهی رسانید.

 

 

 

 

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Free Subscription