با پوشاندن مجسمه عریان اساطیری مردی بر سر در سالن کاخ سازمان ملل متحد در ژنو - به خاطر حضور هیئت مذاکرات هسته ای جمهوری اسلامی - معلوم شد که همچنان توهمات و توقعات آخوندها در مورد آن روایتی به نقل از ایرج میرزا هنوز باقی ست که شرح داده بود: «بر سر در کاروانسرایی تصویر زنی به گچ کشیدند/ارباب عمائم این خبر را از مخبرصادقی شنیدند»! و غلغله به راه انداختند و فریاد واشریعتا کشیدند که بدین ترتیب چنان حال و احوال هم اکنون شامل مجسمه عریان مردی چسبیده به دیوار بالای کاروانسرای جهانی سازمان ملل هم شده است کما این که آخوندها در این مورد خاص دارای سوابق زیاد حوزوی و غیر حوزوی هستند و آخوند جماعت در «طلبه بازی» و به قول خودشان «مکاونه» با یکدیگر نیز دارای پیشینه اند و غیرتی هم می شوند.
وقتی آنها از نحوه پوشش پیراهن یقه باز خانم «کاترین اشتون» نماینده اتحادیه اروپا حالی به حالی (حشری) می شوند پیداست که مجسمه عریان مرد، بیشتر داغ دل آنها را تازه می کند و موجب به هم خوردگی روحیه و خبط دماغی آنها می شود!
همین ها که بابت مجسمه عریان و چاک پیراهن یک عاقله زن آکله جانماز آب می کشند در مجلس اشان لایحه برده اند مردی، که دختر بچه ای را – که به مناسبتی از طفولیت تحت تکفل داشته است - می تواند در سن بلوغ که با دستکاری «آقایان» فقط در 9 سالگی است، به بستر خود ببرد.
در «بوستان» سعدی روایت دیگری از حکایت وابستگی و خلوت یوسف زلیخا دارد که: وقتی که نامبرده چنان به دیو شهوت رضا داده بود که چون گرگ در یوسف افتاده بود و یک دفعه یادش افتاد که در سرای خلوت او بتی هست که ناظر این عیش و عشرت اوست و در همانحال از یوسف دست برداشت و به سوی بت سنگی رفت و روی آن پارچه ای انداخت «مبادا که زشت آیدش در نظر» و بعد رفت که کامجویی کند. یوسف به او گفت تو هنگامی که می خواهی مرتکب ناپاکی شوی از روی «بت سنگی» خود که به عنوان خدا می پرستی، شرمناک می شوی و روی آن را می پوشانی که مثلاً نبیند ولی چطور می خواهی من از خداوند خود شرمناک نباشم که بر همه چیز و همه کس آگاه است !
در حالی که از شما چه پنهان حضرات به آن چه اعتقادی ندارند، خداوند است که پوشاندن «مجسمه عریان» بر دیوار و بهانه چاک گریبان یک زن پا به سن در یک جلسه، درواقع «دکان تقوای» آنان است. یادتان باشد سفارش «حافظ» را که: حضرات چو به خلوت می روند «آنکار دیگر» را مرتکب می شوند!
زیر همین قبه و این بارگاه!؟
شعر معروفی ست از «مولانا جامی» که آن را «بازی روزگار» نام نهاده اند که بخشی از واقعه کربلا و روز عاشوراست. البته آخوندها برای گریاندن مردم در ته «روضه خوانی» های خود به صحرای کربلا می زنند ما از اول قضایا متوسل به آن صحرا می شویم!؟
در ابیات «نظامی» از «نادره پیری هوشمند» نام برده می شود که نزد «عبدالملک بن مروان» یکی از خلفای اموی می رود. و سر «مصعب» سردار عرب را می بیند که در جلوی خلیفه قرار دارد و یادش می آید که «زیر همین قبه و این بارگاه» بوده و دیده – که بر «ابن زیاد» - یکی از عوامل کشتار 72 تنی صحرای کربلا – «رفت و چه رفت که چشمم مباد». او با خروج مختار ثقفی به خونخواهی شهدای کربلا سر از تن اش جدا شد و زیر همین «قبه و بارگاه» جلوی خلیفه قرار داشت و پیش از آن و در زیر همین قبه و این بارگاه، سرخون چکان امام حسین به خلیفه عرضه شده بود. بعد که سرداری و سروری به «مصعب» رسید. «دستخوش او سرمختار، شد».
آن پیرمرد هوشمند عرب سپس می گوید: «حالا هم سر «مصعب» را زیر همان قبه و این بارگاه» در برابر شما می بینم و به خلیفه هشدار می دهد و می گوید: «تا چه کند با سر تو، روزگار».
آه که یک دیده بیدار نیست
هیچ کس از دهر خبردار نیست
«نظامی» مات از این گردش فلکی و این بند و بست می گوید: «این طلسمی است که نتوان شکست». وقتی به همین گردش فلکی به روزگار حکومت اسلامی نگاه می کنید . می بینید این «طلسم هنوز هم شکسته نشده است».
به سال ها و دهه های اولیه انقلاب برنمی گردیم که همین هفته یک «مداح چلغوز» - که تا پیش از انقلاب اسلامی 2 تومان می گرفت که پای منبر روضه خوان مجلس ختم تا آمدن نامبرده مداحی کند و نعره بکشد و به اصطلاح «ذکر علی» بگوید امسال او را مفتکی به حج برده و سربار حجاج شده یعنی یک نوع باجگیری و در «دعای عرفه» و بنا به خبرها: «به شدت از آیت الله شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی انتقاد زننده کرده و او را پیر کفتار نامیده و از خدا آرزوی مرگ او را کرده است و به قول قلم به دست های جمهوری اسلامی به «تخریب» او پرداخته است!
این بنده نه از نزدیک، که دورا دور شاهد تحولات انقلاب خمینی در سال های اولیه این توطئه/شورش توی مدرسه کذایی و غیر آن، بوده است و مات و مبهوت که از هاشمی رفسنجانی به عنوان نور دیده امام فرمان می بردند که هرچه او تکلیف می کرد همان می شد . او آشکارا ورقه سرسپوری دولت موقت را به نام مهدی بازرگان داد و نگذاشت خمینی بدهد سپس خیلی ساده به امر او ده ها جابه جایی شد و هرکسی را می خواست به زمین گرم می زد نامبرده آخرین کسی که بود که در «سالن مرگ» در مرکز حزب جمهوری اسلامی را بست و بیرون آمد و آیت الله بهشتی و تیم او و ده ها نفر از «موی دماغ های امام» و او تکه تکه شدند.
حالا از سپهسالاری او در جنگ و فرامین حمله های پر کشتار او برای رسیدن به کربلا می گذریم و این که سید احمد، او را مسئول ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر می دانست و زیر همان قبه و همان بارگاه کسی را که خود او به دروغ به «رهبری»اش نشانده بود ولی به او «شیخ بی بصیرت» گفت که از صدتا فحش خواهر و مادر برای شیخ اکبر بدتر بود که از زبان خامنه ای شنید، تا اینجا که از یک مداح سی صناری «پیرکفتار» نام گرفته که صدها چون او را رفسنجانی مثل «لاشه سگ» توی زباله ها و زیرخاک فرستاده است!
ما که وطنمان را از دست داده ایم و در غربتیم شاید خودمان را با نصایح تا چه کند با سر تو روزگار! سرگرم می کنیم و در انتظار باشیم که جمهوری اسلامی به ورطه ای از این بدتر بیفتد که هرکه سری و سروری در این رژیم دارد. انگار کورِ پیرامون خود است! به سرنوشتی بدتر دچار خواهد شد.
شاید بگویید برای کسی که ده ها میلیارد (شاید بیشتر) ثروت در اقصای نقاط دنیا دارد این که یک مداح لگوری او را «پیرکفتار» خطاب کند، ککش هم نگزد، ولی بالاخره روزگار را دفتر و قلمی است و به قول شاعر: از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد. از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن!
«کژ طبع جانوران» و ساز و آواز!
سی و نه تن از هنرمندان نوازنده و خوانندگان و دست اندرکاران هنر موسیقی در کرمانشاه را به زندان و جریمه محکوم کرده اند (لابد حوصله سر و کله زدن با تک تک آنها را هم نداشته اند و به دسته جمعی 39 سال زندان به حساب آنها نوشته اند و بایستی هرکدام چند ماهی و سالی میان خود تقسیم کنند. لابد برحسب تک نوازی بیشتر و همراهی با خواننده ها!؟
طی سال گذشته 58 تن از هنرمندان کرمانشاهی را که غالباً در کار موسیقی محلی بوده اند بازداشت کرده اند به جرم «تولید آثار سمعی و بصری غیرمجاز و مبتذل» و اغلب نیز به صورت دسته جمعی هم محکوم اشان کرده اند. (نمیدانم این کلمه «فله ای» را آخوندها از کجایشان درآورده اند؟ مثل «حصر» برای زندان خانگی و «رصد» برای دنبال کردن مسأله ای و مشکلی)؟!
حضرت سعدی این جماعتی را که به قلع و قمع و دستگیری فله ای! و محکومیت آن دست به کار شده اند «کژ طبع جانوران» خوانده استدر آن حکایت «گلستان»: وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل هم دم من بودند و هم قدم. وقت ها زمزمه می کردندی. و بیتی محققانه بگفتندی و عابدی در سبیل فکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان، تا رسیدیم به خیل «بنی هلال» کودکی سیاه از حی عرب بدر آمد و آوازی برآورد که مرغ از هوا درآورد، اشترِ عابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت و گفتم: ای شیخ (این آواز) در حیوانی اثر کرد و تو را همچنان تفاوت نمی کند؟!
دانی چه گفت مرا، آن بلبل سحری/تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری/.
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب/گر ذوق نیست تو را، کژ طبع جانوری/.
اینان که 39 نوازنده و خواننده را بازداشت و محکوم به زندان و جریمه کرده اند، در واقع از شجره خبیثه حسن صباح هم هستند که روزی او در قلعه لوت صدای «نی» نی نواز کوری را شنید که گاه گداری برای دل خود می نواخت. دستور داد او را از قلعه به زیر انداختند و تا سال های سال دیگر صدای سازی از آن قلعه به گوش نرسید!
با چنین تفاصیل حکومت اسلامی «خانه موسیقی» هم دارد (معنای کوسه و ریش پهن) و عده ای نوازنده و خواننده در آنجا جمعند و رییس خانه موسیقی جمهوری اسلامی از «فقها» خواسته که بگویند صدای زن چه عیب و ایرادی دارد که می تواند در مجامع اسلامی نطق و پطق کند ولی به آواز ، نباید کسی از او صدایی بشنود. او هم چنین تقاضای اجازه دادن به کنسرت خواننده های زن را کرده است.
با این تنوع و پیشرفت وسایل صوتی و ضبط صدا و پخش آن پیداست که آخوندها «بخیه بر آبدوغ می زنند» و جماعت هر صدایی که بخواهند در دسترس دارند همچنان هر تصویری که از آن «قبیح تر» نباشد در ممالک محروسه جمهوری اسلامی به یاری پولکی «برادران قاچاقچی » به دست می آورند.
ولی حالا که جلوی کنسرت خوانندگان زن را گرفته اند خوانندگان مرد هم دندان روی جگر بگذارند و بیشتر تولید کنند و بفروشند و به عنوان «همدردی با بانوان همکار» خواننده خودی روی صحنه نروند تا این «کژطبع جانوران» که به اندازه اشتران عرب احساس ندارند - که به آهنگی و شعری به حالت «طرب» دربیایند - این بی ذوق ها، فی الحال فتوی ضد شادی و سرور مردم را هم می دهند.