کابوس های هر شب
افسوس های هر روز!
از سال های غربت
چیزی نمانده باقی
جز یک پل شکسته
بر دره ای میانِ
کابوس های هر شب،
افسوس های هر روز،
در این اتاق بی در،
جا مانده از گذشته
یک جفت کفش بی تخت
یک جعبه عکس رنگی!
ـ از آسمان مسکو ـ
یک جلد آل احمد.
یک سوره ی مقدس،
مأخوذ از کتابی،
با جلد سبز زرکوب!
یک قبضه فکر تاریک
با یک خشاب روسی
................................
ناگاه دیدم از دور
انگشت پیرمردی
آماده
روی ماشه!