در مطالب هفته پیش نوشتیم که «سعیدی سیرجانی»، بعد از انقلاب به عنوان چهره ای تازه در ایران گل کرد. پیش از آن، سعیدی ادیبی بود که با تصحیح و تنقیح متون ادبی و ویراستاری کتبی از این دست، در بنیاد فرهنگ ایران اسم و رسم و جا و مقام خویش را داشت.
اما با وقوع انقلاب اسلامی، سعیدی به ناگهان در خط اول مبارزه با مبانی حکومت و ولایت فقیه قرار گرفت و با نوشتن مقالات مستدل ـ و نه جنجالی و پرهیاهو ـ به کار «نقاب از چهره ریاکاران» برداشتن، پرداخت و بدین گونه بود که ناگهان مقالات سعیدی مبارز و بی دروغ و نقاب مورد استقبال همه مخالفان طرز فکر یک سویه جمهوری اسلامی و رهبر آن آیت الله خمینی قرار گرفت و کتاب های مجموعه مقالات او از فروش بالایی برخوردار شد. حکومت تا مدتی به عمق تأثیر نوشته های سعیدی پی نبرده بود و مجموعه مقالات او مانند کتاب های «در آستین مرقع» و «ای کوته آستینان» با کج دار و مریز تحمل می شد. اما انتشار دو اثر «شیخ صنعان» و «شیخ ریا» سعیدی را در جای یک مخالف رژیم نشاند که با طنز جانشکارش قلب «ایدئولوژیک» حکومت را نشانه گرفته است.
در این هفته به مهم ترین اثر او، مثنوی«شیخ ریا» می پردازیم و آن حکایت را که سعیدی ساخته و پرداخته است به طور فشرده و به اختصار نقل می کنیم. اما پیش از آن، همانطور که هفته پیش نوشتیم باید اول از داستان «شیخ صنعان» حرفی به میان بیاوریم چرا که این داستان در همان سال اول انقلاب در مجله نگین دکتر محمود عنایت چاپ شد و خود عنوان «شیخ صنعان» ناگهان حافظه تاریخی مردم قرن ها با ریا جنگیده و در برابر شیخ ایستاده را از خواب انقلاب شیخ بیدار کرد. داستان شیخ صنعان که حکایت فریفتگی و دل به دست دلبرکی ترسا سپردن را از سوی شیخی که ادعای مَلَک بودن دارد بیان می کند با این بیت مشهور حافظ که رسوایی شیخ را در راه عشق به طنز به هیچ می گیرد؛ مردم به شیخ سرکار آمده اندیشیدند و با خود خواندند:
گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن / شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت/.
و آنگاه حکایت سعدی از شیخ و ریب و ریای او بازخوانده شد آن هم از زبان خواجه شیراز که:
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست/ نان حلال شیخ ز آب حرام ما/.
یا: می ده که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب/ چون نیک بنگری همه تزویر کنند/.
و: احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان/ کردم سئوال دوش من از پیر می فروش/.
بیا ای شیخ در خمخانه ما / شرابی خور که در کوثر نباشد/.
و... و... و...
بدین گونه «شیخ صنعان» سعیدی که به کرشمه پتیاره دلفریبی «قدرت» نام، پا بر سر نام و ننگ زده بود در چشم مردم «مرید» هویت اصلی خود را بازیافت.
داستان شیخ صنعان هرگز به پایان نرسید و حتی نسخه ای که من از آن در اختیار دارم و سازمان فرهنگی شرق در آمریکا چاپ کرده و به قیمت پنج دلار فروخته است از چاپ بد و صفحه آرایی بدتری برخوردار است که کپیه ای از بریده های داستان تا آنجا که در تهران چاپ شده است، به نظر می رسد.
اما کار تکان دهنده و پرمعنای سعیدی، همانا مثنوی «شیخ ریا»ست که به همراه منظومه دیگری به نام «یک شب و دو منظره» در مجموعه ای به اسم افسانه ها در سال 1371 خورشیدی (1992م.) توسط «انتشارات مزدا» در کالیفرنیا چاپ شده است.
سعیدی در یادداشت و مقدمه اول منظومه یادآور شده که این اثر را در سال های پیش از انقلاب (1342) ساخته است که با خواندن منظومه و تطبیق حرف ها، وقایع و شعارها،به نوعی بهانه برای رفع شبهه می ماند بی آن که خواننده اصل موضوع را از دست بدهد و گمراه شود.
در چاپ آمریکا دو مقدمه بر این مثنوی نوشته شده یکی به امضای سعیدی سیرجانی در 6 صفحه و به نام «مقدمه» و دیگری که مقدمه بر این مقدمه است عنوان «توضیح» را دارد و 14 صفحه اول کتاب را در بر می گیرد و امضا کننده آن «م. مستجیر» است. خواننده آشنا به نحوه کار سعیدی به خوبی درمی یابد که این «توضیح» به قلم نویسنده «ضحاک ماردوش» یعنی خود سعیدی سیرجانی است . همزمان با انتشار کتاب در آمریکا، خانم «ساغر سعیدی» دختر شادروان سعیدی سیرجانی در نامه ای که از جاکارتا برای این بنده فاکس شد، متذکر گردید که این توضیح هم به قلم خود سعیدی است. در فاکس نوشته شده است: «در قسمت اول این کتاب تحت عنوان «توضیح» که به اسم «م. مستجیر» درآورده اند (که البته خود بابا نوشته بودند) اشاره کرده اند که چاپ اول کتاب در 1340 بوده» و به این طریق به نظر می رسد که سعیدی با این توضیح، عمداً قصد ایز گم کردن به گربه ای را داشته که خود می دانسته در کمین اوست. زیرا در خلال خلاصه ای که خواهید خواند ملاحظه می فرمایید که فضای انقلابی حاکم بر منظومه و اشاره های مستقیم و صریح او به حالات و عواطف منتظران آقا و ظهور آقا، جای شبهه ای باقی نمی گذارد که منظومه در بعد از انقلاب سروده شده است.
دقت در کل داستان «شیخ ریا» نشان می دهد که سعیدی تا چه اندازه در رویارویی با تقلب و افسون دلیر است و این فکر تاریک هم به ذهن ما می رسد که شاید چاپ این آخرین اثر، آخرین برگ محکومیت سعیدی در دادگاه عدل و قسط اسلامی بوده است.
رسوا کردن شیخان!
در منظومه «شیخ ریا» که به وزن روایی هفت پیکر نظامی ساخته شده، «سعیدی سیرجانی»، داستانی ساخته و پرداخته است که در روزگاری نامعلوم و در سرزمینی ناشناس اتفاق می افتد. اما در خلال ابیات منظومه، اشاره های روشن و آشکار او به مسائل روز و چهره های شناخته شده نشان می دهد که شاعر چگونه با استفاده از فضای داستانی، قصد رسوا کردن «شیخان ریا» را داشته است. داستان اینطور آغاز می شود:
خسروی دادگستری جم جام
دختری داشت خوبرو، چون ماه
سرو قدش نهال باغ کمال
ماه رویش چراغ چشم جمال
سر زلفش ، کنایت از ظلمات
لب لعلش کلید آب حیات
خواستارش به جان سرافرازان
سرکشان بر درش سراندازان
سروران در غمش هلاک شده
«ای بسا آرزو که خاک شده».
در سرزمینی که پادشاهش دختری بدین زیبارویی دارد، پادشاه دیگری هم زندگی می کند که او نیز صاحب مُلک و رعیت است، منتهی از نوعی دیگر. این پادشاه دومی روزگار خوش و بی دغدغه ای را در کنار ملتش سپری می کند.
بود در ملک شاه چوپانی
عمرسرکرده در بیابانی
سوی شهرش نیوفتاده گذر
عمر در کوه و دره برده بسر
ایمن از رنج آرزومندی
پادشاه دیار خرسندی
ملکتش مرتعی به دامن کوه
دور از انبوه و ایمن از اندوه
دو سگش دو وزیر کارآگاه
پاسدار حریم حرمت شاه
گوسفندان رعیتی خاموش
همه فرمان پذیر و پندنیوش
ملتی سر به زیر و دوخته لب
نه فزون خواه و انقلاب طلب
زان وزیران روز و شب بیدار
رخ نهان کرده گرگ استعمار
ملت آرام و مملکت آرام
شاه آسوده از بد ایام
اما از آنجا که جهان کج رفتار آسایش و آرامش را بر کسی نمی پسندد، روزی از روزها اتفاقی می افتد که زندگی چوپان آسوده خاطر را به کلی زیر و رو می کند. دختر زیباروی پادشاه به عزم شکار از شهر بیرون می رود. در حین تاختن، از لشکر خود دور می افتد و همراهانش او را گم می کنند. دختر می تازد و می تازد تا به ملک چوپان ساده دل می رسد. چوپان ناگهان با زیبایی مبهوت کننده ای روبرو می شود و دهانش از تعجب وا می ماند. دختر شاه کف آبی می نوشد و همراهان می رسند و او را با خود می برند.
چوپان عاشق از آن ساعت به بعد مثل هر عاشق دیگری، جز معشوقه یادی دیگر در سر ندارد و نوایی جز نوای نی آرامش نمی کند. کار نی نوازی چوپان به آنجا می رسد که هر عابری به صدای نی او پا سست می کند.
اندکی سفاهت و وقاحت
یکی از روزها وزیر اعظم شاه به قصد شکار به کوهسار می رود و نوای نی چوپان را می شنود. نی آنچنان سحرانگیز و افسون کننده است که وزیر در صدد یافتن نوازنده برمی آید و چون چوپان فقیر را پیدا می کند به فکرش می رسد که او را به درگاه شاه ببرد تا در بزم شاهانه نی بنوازد. از او حکایتش را می پرسد. چوپان نخست از پاسخ تن می زند و سرانجام در برابر اصرار وزیر اعتراف می کند که عاشق دختر شاه شده است، اما او کجا و دختر شاه کجا؟
وزیر با شنیدن این حکایت به فکر فرو می رود. او که در سر اندیشه تقرب هرچه بیشتر در پیشگاه شاه را دارد، چوپان عاشق را بهترین وسیله برآوردن این نیاز می یابد و به او تذکر می دهد که اگر تا پایان راه با او همراه باشد به وصال دختر شاه خواهد رسید. وزیر باتدبیر که از جهل عامه باخبر است، به چوپان می گوید که می تواند با ادعای رهبری روحانی کاری کند که شاه و همه مملکت تسلیم او شوند و در برابر انکار چوپان که : من مردی عامی و بی سوادم و:
خرد و دانش و سوادم کو
وز کسی اذن اجتهادم کو؟
وزیر جواب می دهد که این حرف ها فقط حرف است، زیرا این کار ابزار خاصی لازم دارد که به دست آوردنش دشوار نیست. او باید به کلی شیوه زندگی و رفتار را عوض کند تا مورد توجه مردم واقع شود و برای این کار اصلاً به سواد و دانش نیازی ندارد.
گر ترا اندکی سفاهت بود
مایه ای کافی از وقاحت بود
می توان لاف پیشوایی زد
بی محابا دم از خدایی زد
وزیر آنگاه شروع به آموزش آداب ریا به شبان بینوا می کند.
روش حجت الاسلام سازی!
و آنچه بُد یادش از کهن استاد
داد درس ریا شبان را یاد
طول عمامه بیشتر کردن،
شال بستن، عبا به برکردن
موی سر لامحاله بزدودن
طول ریش از دو قبضه افزودن
خواندن از بهر جذب ساده دلان
در قنوتی دو سوره از قرآن
طول دادن به قصد جلب نظر
سجده را نیم ساعت افزون تر
باعصا و عبا و دمپایی
راه رفتن به ناز و رعنایی
چهره پر چین و باد در غبغب
فس فسی کاشتن به گوشه لب
هم ادا ساختن به عور و ادا
ذکر الحمد را ز مخرج حا
ضاد و حا را غلیظ فرمودن
مدّ و الضالین افزودن
در صف خلق پیشتر رفتن
با محاسن همیشه ور رفتن
در دل غار آشیان جستن
بی نیازی از این و آن جستن
خویش را برتر از بشر دیدن
دیگران را چو گاو و خر دیدن
شیوه خر مرید کردن رام
ز ابتدایش نمود تا انجام
کارفرما وزیر پر نیرنگ
بهتر از کارکشتگان فرنگ
با فسونکاری و دغلبازی
گشت سرگرم پیشواسازی
جمله آموختش طریقت کار
تا که شد مرشدی تمام عیار
زآن بیابانی بلید (کودن) عوام
آیتی ساخت حجت الاسلام
عشوه های عجب به کارش کرد
تا به دوش خران سوارش کرد
حجت الله با هر فی الارض
طاعتش بر تمام مردم فرض