...!پدر شعر امروز ایران با اوقات تلخی ها، خوش مشربی ها، تشرزدن ها و بدگفتن هایش

by یادداشت های روزانه نیما یوشیج

اشاره: آنچه می خوانید گزیده ای از یادداشت های روزانه «نیما یوشیج» است که به کوشش شراگیم یوشیج، بازنویسی از روی دست نوشته های «نیما» پدر شعر امروز ایران، (پس از دستبردهایی که دوستان به عنوان انتشار اشعار و سایر نوشته های او زدند)بالاخره به همت و تلاش پسرش انتشار یافت با این افسوس ها که نوشته «ای کاش اطمینان نمی کردم و آثارپدرم را به خائن ناامنی نمی سپردم که به طور پراکنده و مغلوط چاپ و منتشر می شود».

«شراگیم» در مقدمه ی این کتاب یادداشت ها با ابراز تأسف بسیار می نویسد شاید او که خیانت در امانت من کرد توانسته باشد این مطالب (اظهار نظر نیما در مورد اشخاص را) به صاحبان نام فروخته باشد».

شراگیم تأکید می کند «من در بازنویسی این یادداشت ها هیچ دخالتی نداشتم و عقاید «نیما» در مورد اشخاص برای من قابل احترام است ولو این که مخالف با عقیده و سلیقه من و دیگران باشد. هیچ یادداشتی را حذف نکردم».

قصد ما اینست که در چند شماره گزیده ای از این یادداشت ها را چاپ کنیم تا چهره مرد بزرگ ادبیات امروز (شعر نوی ایران) بهتر شناسانده شود. در این گزیده ها آنچه میان دو پرانتز ( ) آورده شده برای شناسایی بعضی اشخاص از سوی ما می باشد.

 

دلقک ناقص!

*این دلال دلقک ناقص که به فولکلور قصه ها لطمه زده است در رادیو می گوید: شیاد و همه کاری داریم. در معامله، در شعر گویی و غیره.

                                             جمعه/5/بهمن/1335

 

توده ای ها و مصدق

*اسفندیاری که (کتاب درد دل ملت) را نوشته است، و سیاسی است و من نیستم، من به او نصیحت کردم. گفتم: که درباره ی توده ای ها مراقب باشد. راجع به مصدق گفتم که به علی پاشاخان گفتم آن چه که باید بگویم. جوان بیچاره که (به شهوت زور آورده است) دارد راهنمایی ملت را می کند. بهتر این است که او قرآن مجید را بخواند و اسلام را لااقل بشناسد. نه این که بگوید شعر به چه دردی می خورد.

 

حمقا و نادان ها

این مرد دلال در رادیو گفت: (باید که از تزویر و ریا و دروغ برکنار باشید) یعنی مثل خودش. در این دنیا به آن ها که رو نمی دهی حمق دارند، به آن ها که رو می دهی نادان هایی هستند که می خواهند به سر تو سوار شوند.

 

من و مردم ـ و دوستان من

*از همه مردم ظنین بوده ام ـ من هر کسی را که به دوستی انتخاب کردم همیشه نسبت به او گذشت داشته و با او دوست بوده ام.

سایرین که ترک من گفته اند آشنایان من بوده اند نه دوستان من.

 

وفایی دوست!

*دکتر جنتی چنان مرا ترک کرد که در واقع خودش را ترک کرده است عکس های من و زن مرا نداد، مقدمه سارد را که نوشتم و خود پیس را خراب کرد و به من نداد + دو جلد ناچیز تاریخ ادبیات ایران به قلم همایی که قیمت مهمی نداشت.

 

عکس خنده دار شهریار!   

نور آذر بافغان جوان و شاعر گیلانی آمد، گفت که با رؤیا (یدالله رؤیایی)می آیم انجمن تشکیل بدهم برای شعر نو ... عکس های شهریار (شاعر) را نشان داد گفت که در یک انجمن ادبی است گفتم خیلی روی هم مثل بخت سیاه و سفید است و خنده دارد.

                              جمعه/9/آبان

 

عصبانیت آدمی

هر وقت عصبانی هستی فکر کن که نقصی از تو است. علاوه بر نقص دیگران، و تو وارسته نیستی، و به حال توانایی درنیامده ای.

فکر کن که در این موقع خطا نکنی. این عصبانیت غیر از تهور در جنگ و زد و خورد است، این عصبانیتی است که ترا به کار بد تحریک می کند. مقصود من این عصبانیت است.

 

آیا گنج ربوده؟

دکتر جنتی (جنتی در سال 1346 مجموعه اشعار نیما را توسط انتشارات صفی علیشاه بدون مجوز قانونی و مغلوط چاپ کرد که بار دیگر از استخوان های نیما هم سوء استفاده کرده باشد. شراگیم یوشیج 17/آبان) مقدمه فتح سارد و دو جلد ادبیات همایی و عکس ها دیگر او را نخواهیم دید و دیدنی نیست. مثل پریان، عکس های زن و بچه ی مرا برد و آخر تمام مینوت های دستخط مرا برد. از پرونده های اداری مثل این که گنج را برده است به خیال خودش من بعد از این میدان خالی ای را با لیاقت خود خواهم داشت.

 

تمام پیروان شهوت ران من ثورئالیست ها هستند

خیلی تأسف می خورم به جای فهمیدن و فهماندن، گرفتار فورم های غلط هستند، آخر سال شوم 1334که مرا از دو سال، سه سال قبل زبان بسته است، این جوان ها تمام برای شهوت و شهرت  خود به دور من جمع شده بودند، بسیار ساده لوح هستند این جوان ها، این جوان ها سواد عربی ندارند، و در علوم فصاحت و بلاغت و کلام قدما کار نکرده اند، منطق ندارند، فلسفه ندیده اند، بی علم اند، بی سواد هستند، فقط اشعار فرنگی ها را بعضی ها به طور ناقص و خام دیده اند.

من بدون دکان داری کارم را کردم. حرف های مرا برداشته اند بعضی مخالفین من، برای کوبیدن من، و شهرت خودشان و مقاله ها کرده اند، حرف های مرا برداشته اند بعضی موافقین من، برای جلوتر رفتن خودشان.

            شب/22 اسفند/1334

 

هوش و لیاقت ایرانی!

می بینید که فلان مجله نویس مثل خانلری چطور از روی جسد مرده و نیم مرده دیگران بالا رفته و ترقی می کند و نمی فهمد.

 

افسانه نیما

در افسانه من فکر می کند که وزن آن تازه نیست، افکارش، افکار حافظ است، ولی فکر نمی کند، افکار حافظ افکار کی است.

 

در خصوص من و هدایت

به مردم نمی گویم ولی باید گفت: چطور از من که زنده ام این طور پذیرایی می کنند، و از او که مرده است به عکس، و شمایید که مرگ او را با وضع ستایششان فراهم آوردید آن طور.

احمق ها حماقتشان را به جای قضاوتشان در حق آدم هایی که برای آن ها زحمت کشیده اند به کار می برند، امیدوارم نسل جوان آینده خون بهای مرا از این ملت وحشی بگیرد.

 

هدایت و مردم

نکته این است که هدایت بهترین نویسنده ی ایران بود ولی خامی هایی هم دارد. بعضی (نوشته)ها را به قول خودش که به من می گفت با کمال عجله نوشته و به مطبعه داده بود. اما عده ای دور او را گرفته اند، و هنوز هم بعد از مرگ او گرفته دارند، هدایت را انحصاری خودشان کرده اند، دوست و رفیق خودشان می نمایانند، با انواع وسایل، هرقدر که او را بزرگ تر کنند خودشان را بزرگ تر کرده اند، برای ترقی خودشان، برای نان و آب و خانه و زن و ماشین و پول و زور و غیره ـ این است که بعد از مرگ او هم این طرارها او را نگه داشته اند، مرده را هم نردبان ساخته اند از هدایت بالا می روند و از آنجاست که این طرارها به همه جا چشم می اندازند و خود را بلند قد نشان می دهند.

«ورنه» نقاش و «نیکلابوی» محقق فرانسوی در سال 1333 پیش من آمدند و از من عکس هایی برداشتند و با من مصاحبه کردند و من شعرم را به فرانسه دو سه قطعه برای آن ها ترجمه کردم.

 

شهرت من و اسباب زحمت من!

حقیقتاً مانع نفس کشیدن من شده است، از طرفی مخالفین، و از طرف دیگر موافقین، هر دو به من زحمت می دهند. نسبت به اولی ها رقت می کنم و از حق نشناسی آن ها نه نسبت به خودم بلکه نسبت به حق طلبی و حقیقت می رنجم اما نسبت به دسته موافقین در کوچه ها و در مغازه ها در هر جایی، در زحمت هستم، از امضای پشت و روی عکس خودم، از یادگاری نوشتن در پشت کتاب شعر، روبروی من وقتی که از من تعریف می کنند برای من سنگین تر از هر موقعی است، من جواب ندارم، لبخند می زنم و بله بله می گویم.

من اساساً از تعارف در رنج هستم، همین قدر که موافقت آن ها را می بینم خوشنودم از خودم، اما این خشنودی دلیل براین نیست که من متصل تعارف آن ها را تحویل بگیرم، و ندانم چه جواب بدهم، غالباً در این موارد به خصوص نسبت به این احترامات باید خود را تحقیر کرد، من مایل به این کار هم نیستم، زیرا خلاف حقیقت است، خدا ما را حفظ کند از شر شیطان رجیم.

 

نظریات و پیشگویی ها!؟

راجع به پیشگویی های من بود. اگر فال گیر نباشم عنکبوت هستم:

1 ـ علی پاشاخان پیش من آمد در تهران و پرسید از وضع آذربایجان و پیشه وری و گفتم عنقریب سرنگون می شود.

2 ـ در یوش که بودم محمد جعفر خسروی که مرید مصدق شده بود (چنان که همه مردم شده بودند) از من پرسید این مصدق چگونه کسی است؟

این در موقعی بود که اعلیحضرت شاهنشاه با حال قهر از ملت به خارجه رفت من به جعفر خسروی گفتم: (این مرد پا از گلیم خود به در کشیده است) فواره چو بلند شود سرنگون شود. این مرد احمقانه دارد کار می کند ـ این حرف من یعنی بدگویی از مصدق در آن تاریخ کفر بود.

یک روز بعد از واقعه 28/مرداد شد و من به این مرد گفتم: (دیدی چه گفتم به من ایمان داری) در سر تپه ی سنگ سی یوشی بود.

3 ـ جوانان توده ای از من پرسیدند انسان کبیر استالین است یا علی (ع) گفتم علی (ع) گفتند چرا ـ گفتم: هزار و چندین سال از غربال قضاوت و جر و بحث زمان گذشته و پاک و پاکیزه و بزرگ دانشمند و بزرگ تر از دانشمند (زبانم لال) شناخته شده است. ولی استالین معلوم نیست. پنج شش سال از پرسش گذشته است ـ امروز استالین را لجن مال می کنند، این مرد شهوت ران و خوشگذران و جانی و بی همه چیز که به اسم او دیگران جزوات و رسالات علمی می نوشتند و می گفتند که استالین این رساله ی علمی را نوشته است. مردم این قدر بی فکر بودند که فکر نمی کردند چطور این مجاهد گرجی در تمام شعب و رشته های علوم و فنون دست دارد ـ چنان که مردم تهران ما فکر نمی کنند چرا در کلیه مباحث و علوم و فنون از صبحی نام (کاتب وحی عباس افندی و بعداً مبلغ فرق مختلف) سئوال می کنند.

چرا مردم این قدر کوتاه فکرند که چنین شیخ شیپورچی و چنین کریم شیره ای آن ها را هدایت می کند.

من وقتی که او از شعر امروز حرف می زند (فقط متوجه حماقت مردم می شوم)

4 ـ وقتی که قوام السلطنه دکتر کشاورز و سران توده ای را پر داد و وزارت داد، (در) یوش از من پرسش کردند.

گفتم گوسفند قربانی را برای روز قربانی خود می خورانند و چاق می کنند و همین شد.

5 ـ آقای بزرگ علوی مرا مسخره می کرد. در راهروی خیابان شاه آباد که، پس حزب توده فایده ندارد، و به حال تمسخر و استهزاء این جوان دست به قلم از من گذشت. حال می بینید که چه گفتم به این علل است که من یک نفر توده ای نشدم و نبودم و نخواهم بود. که ایرانستان شبیه ایجاد کند ملت و وطن من از بین برود تا این که چند نفر شهوت رانی می کنند.

 

ستایش از عباس اقبال

*در صدر دوره های جدید هر کس کار تازه ای را انجام می دهد. بعد راه را بر آن نسلی که می رسد بسته شده است. من راجع به ایجاد و اختراع نظری ندارم ولی کفایت علمی هنری را نباید فراموش کرد.

در صدر دوره های جدید هرکس ابداعی می کند (نمی گویم ایجاد و غیرمسبوق بلیس به قول میرداماد).

عباس اقبال یکی از به وجود آورندگان تاریخ ایران و تاریخ ادبیات ایران است. عباس اقبال به آن اندازه که در حافظه ام دارم کسی است که تبع در تاریخ را در ایران شروع کرد. هر قدر که او شاگرد علامه ی قزوینی باشد، کثرت کار وفور دریافت ها ذوق و سلیقه ی برازنده و دلکش ورود حسابی نگار از آن عباس اقبال است. در تمام دوره های بعد از او کسی به قدرت و متانت کار او نیامده و هرکس آمد مثل (علامه قزوینی که می گویند استاد او بود) مقام شاگردی او را دارد. مقام یک تقلید چی را.

 

فریب

*فریب از همه کس، فریب از جوان های معمولی که به شعر من گرویدند، فریب خوردن مخصوص جوانی نیست. انسان در هرسنی فریب می خورد ، من در چند سال اخیر فقط زیاد فریب خوردم. فریب خوردن از وقت شروع شد که گفتند (او با مردم آمیزش ندارد) بعد مردم را شناختم، توده ای های بی همه چیز و قربانی های شهوت خود و شهوت دیگران هم در کار بودند. من همین طور فریب پسربچه هایی را خوردم که از من چیز یاد می گرفتند. در خصوص شعر و شاعری (مثل توللی و دیگران) و بعد خودشان آدم های گردن کلفتی شدند که بار را خوب می کشند. خیلی تحمل است، من تحمل را در زندگی داخلی خودم تکمیل کردم والا می بایست این پسر را...

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Library