حقیقت گویی های یک «روزنامه نگار بزرگ» درباره کمیته بین المللی المپیک، از شماره ۱۱۷

by دکتر صدرالدین الهی

اشاره: چند هفته پیش بخشی از گفتگویی را که با «گاستون مه یر» سردبیر روزنامه روزانه «اکیپ» فرانسه داشتم چاپ کردم. در اواسط سالهای 1340 کمیته بین المللی المپیک به تهران آمد و اجلاس خود را در تهران برگزار کرد. در آن اجلاس بود که من با گاستون مه یر و نیز اوری برانداج رییس کمیته بین المللی آن زمان آشنا شدم و این آشنایی با کمیته بین المللی و ارکان آن به سالهای بعد کشیده شد.

در سال 1348 یعنی حدود 43 سال پیش که در پاریس به کار تحصیل ورزش مشغول بودم و با گاستون مه یر چنانکه نوشتم آشنایی بیشتری پیدا کردم، از او خواستم که در جلساتی چند درباره وضع کمیته بین المللی المپیک و نیز شکست ورزشی جهان با هم صحبت کنیم. این کار انجام شد و بخش های عمده ای از این صحبت ها در کیهان ورزشی آن زمان به چاپ رسید. از جمله حرفهای جالبی را که گاستون مه یر درباره کمیته بین المللی و اعضای آن می زد که چاپ کردم. پاره ای از این نوشته ها به لطف «محمد بیاتی» ورزشکار مهربان و دوست سالهای دورم به دست من رسید و این هفته تکه ای ازمصاحبه را که «گاستون مه یر» در آن درباره کمیته بین المللی المپیک و اعضای آن سخن می گوید به مناسبت المپیک لندن در این صفحه می آورم و حقیقت گویی های این روزنامه نگار بزرگ را درباره ساختمان کمیته بین المللی المپیک برایتان نقل می کنم.

 

کمیته بین المللی المپیک: مجمع جهانی پیرمردها

تفکر پیر آدم های پیر به درد یک حرکت جوان نمی خورد

 

الهی ـ آقای گاستون مه یر قبل از آن که پیشنهاد اصلاحی خود را برای کمیته بین المللی مطرح سازید ممکن است خواهش کنم نقاط ضعف و اشکالات موجود این کمیته را برشمارید؟

گاستون مه یر ـ من بارها در تمام مقاله ها، بحث ها و تفسیرها به شدت از فساد و تباهی کمیته بین المللی سخن گفته ام و نقاط ضعف آن را برشمرده ام. اگر گمان می کنید حاجتی به تکرار هست بگویم؟

 

بی شک این حاجت هست. زیرا در طرح یک پیشنهاد اصلاحی، مرور نقایص گذشته ضروری می نماید.

گاستون مه یر ـ بسیار خوب، قبول می کنم. به اعتقاد من بزرگ ترین و عظیم ترین درد کمیته بین المللی، پیری آن است. دنیا درست در جایی که باید از جوانی استفاده کند، روی به پیری آورده است. یک نگاه به اعضای کمیته بین المللی بیندازید. خواهید دید که اکثریت قریب به اتفاق آنها کسانی هستند که عمر روشن بین آنها به پایان رسیده است. من شاید یکی از دشمنان آقای «برانداج» معرفی شده باشم در حالی که با شخص برانداج بسیار دوست هستم و ساعت ها با هم مسخرگی و شوخی می کنیم. حساب «برانداج پیر» در عالم دوستی از حساب برانداج رییس کمیته بین المللی کاملاً جداست. برانداج که زمانی در ردیف جوان ها بود اینک به مرز پیری رسیده و تفکر او هم با خودش پیر شده است. کمتر اتفاق می افتد که کسی در پیری جوان بماند و جوان فکر کند. من فقط آن پیغمبر بزرگ ورزش، «کوبرتن» را به یاد دارم که حتی در واپسین دقایق عمرش شور و حال «پی یر دوکوبرتن» سال های پیش از 1900 را داشت.

اشکال برانداج این است که نمی خواهد قبول کند در نیمه قرن بیستم قرار گرفته ایم و ورزش دیگر یک تفریح ساده نیست. و در نتیجه کمیته عالی رهبری کننده ورزش نباید مرکب از کسانی باشد که به عنوان تفریح و یا فقط برای تفاخر به دیگران می خواهند کرسی و صندلی کمیته بین المللی را در اختیار داشته باشد.

«مارکی»ها و «دوک»ها و «پرنس» هایی که آقای برانداج گرد خود آورده است کسانی هستند که به درد ضیافت هم نمی خورند چه رسد که جلسه برای جوانان تشکیل بدهند.

من وقتی در تهران شما بودم با یک گله از این آقایان برای چندین و چندمین بار روبرو شدم. در عمارت هتل هیلتون که خیلی زیبا و مجلل بود یک دسته از این آقایان راه می رفتند. دنبال هر کدام یک منشی خوشگل جوان هم بود که کیف کنت یا مارکی یا دوک را حمل می کرد. اغلب می دیدم که آقای مارکی روی صندلی نرم و چرمی سرسرای هتل به خواب ناز فرو رفته است و جلسه کمیته از نظر اکثریت داشتن لنگ مانده است. در این حال منشی، دوک یا مارکی نقش بیدار کننده را داشت.

بین خودمان بماند ، من همیشه فکر می کردم که لااقل در کیف های دستی این آقایان که توسط منشی های زیبایشان حمل می شود مدارک و لوازم مربوط به ورزش یافت می شود. یا لااقل این ها ورزش را در توی کیف هایشان به این طرف و آن طرف می برند. در همین تهران شما بود که من فرصت یک چشم انداختن را به داخل کیف یکی از کنت ها پیدا کردم. منشی زیبای او در کیف دستی آقای کنت را باز کرد. در داخل کیف فقط مقدار زیادی دوا و شیشه های قرص و حب وجود داشت که ظاهراً برای معالجه جناب کنت یا دوک یا مارکی مصرف می شد و مصرفی دیگر جز این نمی توانست داشته باشد. به این ترتیب این را از من باور کنید که کمیته بین المللی المپیک در حقیقت مجمع بین المللی پیرمردها و از کار افتاده هایی است که به هیچ وجه حتی با شرایط پنجاه سال پیش هم تطبیق نمی کند. از این بندگان مقام پرست عاشق آن صندلی چه معجزه ای می توان انتظار داشت؟

وقتی از این مرز عبور می کنیم و هنگامی که می بینیم در داخل کمیته ای که باید فعالیت و شور جوانی وجود داشته باشد جز چرت زدن و خستگی و بیماری چیزی وجود ندارد، امیدمان به کمیته بین المللی بیش از پیش ضعیف می شود. پیری عمومی کمیته، اسباب خبط دماغ و تفکر غلط نیز می گردد.

دردناک ترین چیزی که باز من در میان پیرمردهای از خودراضی دیده ام این است که گاهی بسیاری از آنها برای جوان نمایی ـ باور کنید اغراق نیست ـ دوپینگ می کنند. دوپینگ نه به معنی ورزش ولی با خوردن دواهای مقوی خود را برای فلان ضیافت یا فلان مهمانی شام آماده می سازند و بعد از این که مهمانی تمام شد سه روز تمام در درد آن به سر می برند. پس اولین و برترین ایراد من به کمیته بین المللی، پیری اعضای آن است.

در زمانی که ورزش به سرعت و شدت به طرف علم و تکنولوژی کشیده می شود و از جنبه تفنن خارج می گردد، آیا ما می توانیم همچنان با آن مثل یک اسباب بازی رفتار کنیم؟ اظهار این نکته که آقایان عنوان دار مجاناً در جلسات کمیته شرکت می جویند و خرجی هم برای کمیته ندارند درست به این می نماید که بگوییم فرضاً در جلسه تحقیق درباره انرژی اتمی و چگونگی شکافتن یک هسته، به جای دعوت از متخصصین فن ، رؤسای کارخانجات آلومینیوم سازی و قرع و انبیق سازی که به هر حال صنعت کارخانه آنها در شکستن اتم مورد استفاده است، افرادی مانند این کنت ها دعوت کنیم چون دعوت آنها خرجی ندارد و هزینه ای در بر نمی گیرد.

 

*تصور می کنید که این ترکیب چه تأثیر سویی در جریانات فنی و علمی کمیته بین المللی دارد؟

گاستون مه یر ـ اولین تأثیر سوء آن کلمه درشت و شاید دور از ادبی باشد که می خواهیم بر زبان بیاوریم. کمیته بین المللی المپیک «حمال» یا به عبارت دیگر «خر کامل» فدراسیون های بین المللی است و هر چه آنها بر دوشش بگذارند می برد. دلیل واضح این که در همین المپیکی که انتظارش را می کشیم فدراسیون بین المللی شنا توانسته است 16 مدال جدید به المپیک تحمیل کند. مدال هایی که به نظر من دارای صفر درصد ارزش است. فدراسیون بین المللی شنا برای مواد مشابهی که هیچ فرقی در میان آنها نیست مدال های جداگانه ای را به وجود آورده و آنها را در مکزیکو تقسیم خواهد کرد. از آن جمله است مدال های شنا در 100 متر و 200 متر که به اعتقاد من میان یک 100 متر پشت و یک 200 متر پشت هیچ تفاوت محسوسی وجود ندارد.

 

مگر می شد چین یک میلیارد نفری را نادیده گرفت؟!

بعد در المپیک 1976 مونترآل بودیم. شش سالی بود که من سلسله مقالات «زنجیرها و پیوستگی ها» را نوشته ام و در کیهان ورزشی چاپ کرده ام. بخش مربوط به چین سرو صدای زیادی کرده است و چون «چین موضوع ممنوعه است» از این بابت دردسر زیادی کشیده ایم.

مرتب «صدایمان کرده اند» ، مرتب به کیهان ورزشی اخطار داده اند که شما را به مسأله چین چه کار؟ وقتی عکس مائو را در حال شنا در میان بچه ها در رودخانه یانگ تسه کیانگ چاپ می کنیم، «آقای فلانی» در «اتاق دربسته»م به ما می گوید «چه ارتباطی با چین دارید و واسطه شما کیست؟» دلم نمی خواهد به یاد بیاورم. چه روزهای بد رنگ و سیاهی است. نوشته ایم که مگر می شود نزدیک یک میلیارد جمعیت روی زمین را از نظر ورزشی نادیده گرفت و «آقای فلانی» می گوید که: بله، می شود.

دو سه هفته بعد است که تیم پینگ پنگ آمریکا به چین می رود و اندکی بعدتر، «ریچارد نیکسون» در اتاق دفتر صدر مائو با او چای می نوشد و پینگ پنگ سیاسی به نتیجه می رسد.

خیلی دلم می خواسته است به چین بروم. آنقدر که سال ها پیش یک بار موضوع را با سید ضیاءالدین طباطبایی در میان گذاشتم (کتاب سید ضیاء ـ یادداشت 33، صفحه 320 را ببینید). اما حالا می خواهیم با چین سلام و علیکی داشته باشیم. والاحضرت اشرف به پکن می رود و بعد یک دسته روزنامه نگار ورزشی از جمله حبیب روشن زاده و کاظم گیلانپور به چین می روند و سر ما که این همه برای ورزش چین سینه چاک داده ایم بی کلاه می ماند. اما چه باک، روابطمان با ک.ب.اُ خیلی خوب است. حالا یک آقایی به نام حسن رسولی که می گویند انگلیسی خیلی خوب بلد است و از دار و دسته «آقای فلانی» است و یک بار هم آقای عبده در لندن با شیوه لاتی مرسوم اش او را ـ که ظاهراً در کنفدراسیون بوده است ـ کتک مفصلی زده و به تهدید از بالکن آپارتمان آویزانش کرده در هر حال بعد از سال ها «حسن آقا» می شود دبیر کل کمیته المپیک. چرا؟ اصلاً نمی فهمیم . همانطور که به قول «گاستون مه یر» از دلیل ریاست شاهپور غلامرضا بر این کمیته بی خبریم.

حالا «برانداج» پیر جای خود را به «لرد کیلانین انگلیسی» نسبتاً جوان می دهد. ما در کمیته بین المللی المپیک دوستان زیادی داریم. قرار است المپیک 1976 در مونترآل باشد. تیم بزرگی از ایران به کانادا روانه می شود. کاظم گیلانپور، بیژن رفیعی، ایرج ادیب زاده، اسماعیل یگانگی، فریدون شیروانی، فتح الله نمازی و صدرالدین الهی مجموعه نمایندگان خبره ورزش را اعم از روزنامه و رادیو تلویزیون تشکیل می دهند.

«پروفسور فضل الله رضا» رئیس پیشین دانشگاه تهران، سفیر شاهنشاه آریامهر در کاناداست و لحظه ای از دست به سینه پشت سر شاهپور غلامرضا راه رفتن غافل نمی ماند. مثل این که خبر ندارد چند سال بعد «آقا» به تهران می آید و او باید فکر راه تازه ای باشد. جواب سلام ما را نمی دهد. برعکس، هیأت نمایندگی چین که آمده است تا نتیجه «پینگ پنگ سیاسی» خود را در مونترآل تماشا کند به ما محبت مخصوص دارد و سپهبد حجت این را خیلی خوب می فهمد «لردکیلاتین» خیلی گرم و صمیمانه دست ما را می فشارد و متذکر می شود که حتماً بعد از بازی ها، در لوزان یکدیگر را ببینیم.

این کار سال بعد صورت می پذیرد. ساعت ها با لرد حرف می زنیم. عکس می گیریم و همسرم (که مثل همیشه در لوزان همراه من است) خیلی زود با لرد دوست می شود و لرد به او می گوید که این شوهر شما و محمد مزالی و مونیک برلیو خیلی کارها برای سیاست خارجی ک.ب.اُ کرده اند. مثل این که درست می گوید. در مونترآل این من بودم که دست چینی ها را در دست سپهبد علی حجت رئیس تربیت بدنی و هیأت اعزامی و نایب رئیس کمیته المپیک ایران گذاشتم و عکس یادگاری گرفتیم. بیچاره سپهبد را اعدام کردند. خیلی پز این را می داد که در روز توطئه بزرگ قتل ملک حسن در کاخ «ضخیرات» مراکش حاضر بوده و از معدود جان به در برده هاست! آدم یکطرفه پر حرف و پرمدعایی بود. اما نباید اعدام می شد. لابد «آقایان منادی اسلام راستین» را نمی شناخته و از آن تندزبانی های خاص خودش در دادگاه کرده . دلم برای او می سوزد که وقتی برگشت و ما گزارش نتایج لوس و خالی مونترآل را با هزار انتقاد در روزنامه ها چاپ کردیم، شاه به کلی سازمان تربیت بدنی را منحل کرد و او را دنبال کار خودش فرستاد. در آن سال ها ما هم در مدرسه درس می دادیم و هم چون گفته بودند شما و «درّی» دیگر نباید در کیهان ورزشی چیزی بنویسید دکتر سمسار که روزنامه «رستاخیز» را درمی آورد دو صفحه ورزشی به ما داد. مصاحبه مفصل با «لردکیلانین»را که در بالا به آن اشاره شد در این روزنامه چاپ کردیم و بسیار حرف های انتقادی. ما باز همان زبان دراز را داشتیم و رفتیم به مونترآل و همین. و چقدر غمگنانه است.

این عکس های یادگاری ، همان اوراق کتاب سرنوشتی است که نادرپور می گوید در سطل زباله انداخته است.

 

وحشت از مسابقه با «ازرائل»!؟

در بازی های آسیایی 1958 مرحوم حسین صدقیانی مربی تیم ملی فوتبال بود. روز بعد از قرعه کشی، صدقیانی در سرسرای هتلی که اردوی ایران در آن اسکان داده شده بود، ظاهر شد برافروخته و سرخ و به شدت عصبانی. ورزشکاران دوره اش کرده اند که ببینند چه شده است؛ صدقیانی مرتب قر می زد و می گفت:

ـ ازرائل ... ازرائل ...

و هیچکس نمی فهمید که مقصود او چیست؟ بالاخره در مقابل سه چهار نفر که او را دوره کرده بودند ایستاد و گفت:

ـ ما با ازرائل همگروه شده ایم خدا به دادمان برسد.

تازه ما فهمیدیم که منظور صدقیانی این است که تیم ایران در گروه چهار نفری دور اول با «تیم اسرائیل» همگروه شده است و تیم اسرائیل یک تیم قوی و خوب است. آن سال ها صحبت از تحریم اسرائیل و بازی نکردن در برابر تیم های آن و یا مسابقه دادن با قهرمانان اسرائیلی مسأله ای نبود.

مشکل حضور اسرائیل در بازی های آسیایی بعد از به قدرت رسیدن «عبدالناصر» مطرح شد و سپس سال ها بعد به میراث به جمهوری اسلامی  و ورزش ایران رسید. و البته می دانید که در همین المپیک لندن جمهوری اسلامی از روش پیشین خود عدول کرد و اعلام داشت که در صورت حضور تیم یا ورزشکار اسرائیلی در برابر تیم و یا ورزشکار ایرانی، به شیوه «ترک میدان» که تا کنون باب بوده است متوسل نخواهد شد. پیش از انقلاب، تیم ملی ایران با تیم فوتبال اسرائیل مسابقه معروفی در امجدیه برگذار کرد که پیروزی تیم ایران سبب شد مردم با شادمانی به خیابان ها ریختند و شعار دادند. در آن سال من در تهران نبودم. اما مرحوم «شجاع الدین شفا» برایم نقل کرد که: در روز مسابقه با تیم اسرائیل، برای «مطلب مهمی» شرفیاب بودم و اعلیحضرت به موضوعی که توجه نداشت حرف های من بود بلکه همه هوش و حواسش به گزارشی بود که بهمنش و روشن زاده از مسابقه می دادند. شفا گفت وقتی ایران گل پیروزی را زد شاه دور اتاق شروع به رقصیدن کرد.

خدا حفظش کند روشن زاده را که هنوز دست ما را می گیرد و خدا بهمنش را که سخت بیمار و بستری است شفا بخشد که این مرد در کار ورزش و گزارش ورزشی حق بزرگی به گردن همه آن هایی دارد که بعد از او به این کار روی آورده اند.

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Library