در این سی و دو سه سال مهاجرت و اقامت در لس آنجلس در هر صحنه و مجلس و محفلی که رفته ام سخن از «شهر قصه» بوده است و ابراز حیرت از این که چگونه برادر بزرگ شما «بیژن مفید» ده دوازده سال قبل از انقلاب، با خلق و تصویر چهره روباه در قالب یک آخوند حال و روز وطن را در آینده پیش رو را تشریح کرد و از آن عجیب تر آن که ما کجا بودیم؟ چرا نگاه کردیم ولی انگار هیچی ندیدیم. با یک گوش شنیدیم ولی از آن گوش به در کردیم! پیام به آن روشنی را شوخی گرفتیم از نمایشنامه لذت بردیم ولی آن را «جدی» نگرفتیم!؟ و بالاخره سئوال از شخصیت «بیژن» به عنوان یک نویسنده ، یک نمایشنامه نویس، یک بازیگر هنرمند، یک کارگردان ، می شد که ترانه سرا هم بود و خواننده هم! با این همه نه تنها نسل او بلکه نسل های بعدی هم از زندگی او کم و بیش بی خبرند، و تنها اثر او «شهرقصه» را به یاد می آورند، همین چند روز پیش در اجرای یک برنامه فرهنگی وقتی صحبت از درگذشت بیژن در 12 نوامبر 1984 که برابر بود با 21 آبان 1363 آن هم در همین شهر لس آنجلس شد، من در نگاه مشتاق شرکت کنندگان در این مجلس قوالی (نقل یک قصه همراه با ساز) پرسشی را دیدم که سال هاست از من می شود...
سئوال این است که ما چهره بهمن مفید هنرمند مشهور سینمای ایران را با فیلم های به یاد ماندنی اش از جمله «قیصر» و آن قطعه بامزه و ماندگارش از یک سو و فیلم «داش آکل» با آن بازی درخشانش در نقش «کاکارستم» سپس نقش تکان دهنده اش در فیلم درخشان «نیاسیان ها» به نام «فریاد» همراه با هنرمندانی چون اکبر مشکین و مشایخی و فیلم های دیگرش می شناسیم و چهره شما را هم در این سی سال در صحنه تأتر و تلویزیون و امواج رادیو شنیده و دیده ایم، اما از بیژن مفید این هنرمند نابغه و خالق شهر قصه هیچ خاطره تصویری نداریم، و چون این سئوال چندین بار و هربار در جمع و در محافل دوستانه تکرار شد تصمیم گرفتم، برای آشنا کردن علاقمندان به این هنرمند که در واقع یکی از سرمایه های هنری و ادبی ایران است نه تنها به عنوان برادر کوچک تر او و شاگرد او بلکه به عنوان یک همکار ، یک پوینده مکتب «تأتری بیژن» اقدام به نوشتن شرح حال او بکنیم، یکی از مشوقین همیشگی من در این راه دکتر صدرالدین الهی بود که در نواجوانی همکلاس بیژن بود و در دبیرستان ناصر خسرو در منطقه شهباز با او خاطرات شیرینی داشت و سپس تأکید بر این نیاز از عباس پهلوان این راهنما و یار خوب سالیان مهاجرتم که قلم را در این پهنه آزمون در اختیارم گذاشت و اما در طی این صد و چند مقاله درباره «چگونه ایران تماشاخانه دار شد» نسل های تأتر را به 5 نسل از 1300 خورشیدی تا پایان دوران پهلوی دوم یعنی 1357 تقسیم کردم:
1 ـ نسل پیشگامان
2 ـ نسل پیشکسوتان
3 ـ نسل حرفه ای های لاله زار
4 ـ نسل تحصیل کرده های دانشگاهی
5 ـ نسل تأتر کودکان و نوجوانان...
و بنا را در این گزارش ها بر آن گذاشتم که یا از دیده های شخصی ام و یا تجربیات صحنه ام و یا استناد به نوشته کسانی که از نظر این نگارنده هم در کار تأتر بوده اند و هم عقیده ای و اخباری منصفانه به دست می دهند. در این رهگذر کاروانسالارانی را برای هر دورانی برگزیدم و در رکاب آن ها به قول نقال ها: «توسن خوش خرام سخن را» به جولان درآوردم... از دوران پدرم یعنی نسل پیشکسوتان ، منوچهر حالتی متولد 1305 خورشیدی ما را یاری داد، از نسل بازیگران و نویسندگان دوران حرفه ای لاله زار پرویز خطیبی همراهی ام کرد، از نسل چهارم، یعنی تحصیل کرده های تأتر، جعفر والی چراغ راهمان شد و در تمام این سفرها دکتر محمد جعفر محجوب در کنارمان بود و بالاخره نادر نادرپور شاعر ستوده دوران ما، با نگاهی انتقادی و بنیادی و اثری ارزنده از شاهنامه در این کاروان مرا همراهی کرد و این یاران چراغ راه خوانندگانم بودند، اما با فرارسیدن ماه آبان و به یاد آوردن درگذشت غم انگیز برادرم، در حالی که بهمن در آن دوران سخت همراهم بود، مرا بر آن داشت که با نوشتن سرگذشت خانوادگیم، نه تنها به بیژن مفید در کنار خانواده، پدر، مادر، برادران و خواهرانش و فرزندانش یک بعد وسیع تری به بخشم که در کنار نسل پرخروش خودش(نسل چهارم) مقام و منزلت و جایگاه او را نیز چه از نظر دست یافتن به تأتر ایرانی و چه از نظر آثاری که علاوه بر شهر قصه به گنجینه ادبیات دراماتیک ما افزوده است نظری روشنگرانه بیاندازم این سلسله از مقالات را تحت عنوان بیژن مفید به روایت اردوان مفید تقدیم حضورتان بکنم باشد که در شناسایی این هنرمند بی نظیر ایرانی قدمی مؤثر برداشته باشم و علاقمندانش با آشنایی بیشتری او و کارهای ماندگارش چه در زمینه کار بزرگسالان و چه برای کودکان لذت بیشتری ببرند...
در روزگار جوانی ما (دهه های 1340 و 1350) که قهوه خانه ها رونق پیشین را از دست داده بودند و رادیو تلویزیون و سینما از عوامل تفریح و سرگرمی توده مردم بود، نمایش های ایرانی چون: نقالی، پرده خوانی، معرکه گیری، سیاه بازی، مارگیری، شبیه خوانی، شهرفرنگی، خیمه شب بازی، خنیاگری (به معنی «گوسان» های بسیار قدیم که در نقش قصه گویان دوره گرد همراه کاروان ها با ساز و آواز و دمی گرم و قصه پردازی می کردند و بعدها به عنوان قوال ها شناخته شدند)، و بالاخره «شامورتی» بازها و آکروبات بازهای محلی و پهلوان بازی ها ـ که مردم دور پهلوان حلقه می زدند و پهلوان در آن میان زنجیر پاره می کرد و سینی را به دو نیم می کرد و وزنه های سنگین بالا می برد ـ و بالاخره مراسم نمایش های مذهبی که کاروانی از اسب های تیرخورده امامان داشت و در یک دفیله خیابانی به نمایش مصیبت های مذهبی می پرداخت تا بزرگ ترین نمایش مذهبی یعنی «تعزیه» اکثراً با حفظ ماهیت و جوهر نمایشی خود قالب های خود را از دست داده بودند و حکم حلزونی را پیدا کرده بودند که از پوسته خود جدا شده بود و به دنبال خانه می گشت... در این دوران، «شهر قصه» خانه نمایش های ایرانی شد و عملاً آغازی شد برپایان نمایش های قدیمی ایرانی. نمایش شهر قصه با هشیاری به موقع خود در قالب یک «تأتر ایرانی»، انواع نمایش های سنتی و اصیل ایرانی را در خود جای داد.
تولد «شهر قصه»
در ادبیات روایی جهان و ایران کم نیستند داستان ها، شعرها، نمایشنامه هایی که آنگونه به شهرت رسیده اند، که نام آفریننده خود را پشت سر نهاده و خود به تنهایی در عرصه فرهنگ به تاخت و تاز پرداخته اند. «شهر قصه» بیژن مفید هم از همین دست آثار است، همگان «شهر قصه» را می شناسند، «تکیه کلام»ها و «زبانزد»ها و گاه آوازهایش را زیر لب زمزمه می کنند، بدون آن که اکثراً از نویسنده ی آن کمترین اطلاعی داشته باشند. به همین منظور در مقدمه ای مختصربر اثر درخشان «شهر قصه» ، تلاش کرده ام تا جایگاه ویژه این نویسنده را در ادبیات ایران روشن کرده و پیشینه ای مختصر از زندگانی او را به دست پویندگان بسپارم.
بیژن مفید (1314 ـ 1363) خورشیدی ـ (1984 ـ 1935) میلادی
بیژن مفید در تاریخ سی ام تیرماه یکهزار و سیصد و چهارده خورشیدی (1935 میلادی) در تهران و در خانواده ای هنرپرور چشم بر جهان می گشاید. پدرش میرزا غلامحسین خان مفید از نام آوران تأتر حماسی ایران و یکی از پایه گذاران این رشته از تأتر ایران بود. غلامحسین خان که در سال های 18 ـ 1317 هنرستان هنرپیشگی تحت رهبری و حمایت نام آورانی چون ذکاء الملک فروغی نخست وزیر وقت، سید علی خان نصر وزیر معارف وقت (که ریاست هنرستان را به عهده داشت) و تحت نظامت عنایت الله خان شیبانی (پدر بزرگوار جمشید شیبانی که خود از نوجوانان همان مدرسه بود) پشت سر می گذارد. غلامحسین مفید تحت تأثیر شدید روحیه تجدد طلبی مدرنیته دوران مشروطه است و خود از شیک پوشان و سردمداران این نهضت به شمار می رود . از سویی دیگر دلباخته فرهنگ پهلوانی و جوانمردی و از خود گذشتگی های شاهنامه است. او از فرهنگ قهوه خانه و نشستن پای نقل نقالان و حضور در مراسم تعزیه است که به جهان نو و به فرآورده های وارداتی فرهنگ غرب نگاهی مثبت دارد و با این گرایش به فرآورده های وارداتی فرهنگ غرب و با این اعتقاد به نقل دلنشین «رستم و سهراب» را که در قهوه خانه ها ناظر آن بود، این اثر را برای صحنه های نوپای تأتر در تهران آماده می کند.
افتتاح این نمایش رستم و سهراب در سال های 1319 تا 1320 در تماشاخانه ی تهران (گراند هتل سابق) که در آن روزها پاتق شیک پوشان و به قول معروف مرکز «تأتربرو»های تهران بود صورت می گیرد. با همت معز دیوان فکری (کارگردان)، ایران قادری (در نقش تهمینه) نصرت الله محتشم (در نقش سهراب) و بالاخره غلامحسین مفید (در نقش رستم)، چنان فضایی ایجاد می شود که تا به آن روز مردم تهران شاهد چنین تأثیری از جانب این پدیده ی نوپا ـ به نام تأتر ـ نبودند. غلامحسین مفید در نقش «رستم» شاهنامه چنان می درخشید که تمام تهران آن روزگار از او به عنوان «تهمتن دوران» یاد می کنند. (خاطراتی از هنرمندان ـ چاپ اول ـ نوشته پرویز خطیبی به کوشش فیروزه خطیبی صفحات 181 ـ 178 «غلامحسین مفید ، تهمتن زمان» چاپ لس آنجلس)
مادرم بارها داستانی از خاطراتش درباره اجرای این نمایش و تأثیر آن به روی بیژن خردسال برای ما گفته بود که بازگفتنش خالی از لطف نیست: شبی در تماشاخانه ی تهران ـ نمایش «رستم و سهراب» به روی صحنه بود و مادرم همراه کودک 5 یا 6 ساله ی خود بیژن به دیدار این اثر نشسته بودند. هنگام جنگ «رستم و سهراب» که نقش سهراب را آن شب بازیگر پرقدرت تأتر «نصرت الله محتشم» بازی می کرد بیژن چنان به هیجان آمده بود که هنگامی که پدر (رستم) خنجر بر تهیگاه سهراب می زند و آه از نهاد سهراب درمی آید، بیژن کودک فریاد می زند: مامان الان آژدان میاد، آقاجون را می برند کلانتری»!! و آغاز به گریه می کند. بیژن هرگز تأثیر این لحظه را بر روی خود فراموش نکرد، لحظه ای درخشان که تأتر می تواند تا اعماق روح انسان ها تأثیر بگذارد.
شاید لازم به تذکر است که در آن روزگاری که نه رادیو بود و نه تلویزیون و نه کامپیوتر، مردم با همان دکورهای ناقص و ابزار ابتدایی چنان جذب صحنه ها می شند که گاه جمله به جمله «دیالوگ» هنرپیشگان را حفظ می کردند. و این در دورانی است که هنوز تأتر در لاله زار بسیار جدی تلقی می شد و این پدیده هنوز به صورت بازاری درنیامده بود. به خصوص در این گروه که هنر تأتر ابزاری بسیار ارزشمند و والا برای تعلیم و تربیت به حساب می آمد.
عبدالعلی همایون بازیگر بنام تأتر و رادیو و سینما و بالاخره تلویزیون (سرکار استوار) در بزرگداشت استاد غلامحسین مفید می گوید: «من از نوجوانان همان هنرستان هنرپیشگی بودم که شادروان غلامحسین خان مفید یکی از «ایده آل» های ما بود. او صدایی زنگ دار و خوش نوا داشت، نوازنده و مجلس آرایی بی نظیر بود، ورزشکاری تندرست و یکی از خوش نویسان دوران ما، اما از همه مهم تر وقتی بر روی صحنه می آمد و با آن صدای زنگ دار می گفت: «تهمتن منم نام من رستم است» نفس تماشاگران را در سینه حبس می کرد...
دلبستگی غلامحسین خان به شاهنامه آن چنان بود که در دورانی که اکثراً نام های مذهبی بر فرزندانشان می گذاشتند، او نام هفت فرزندش را به ترتیب: بیژن، منیژه، بهمن، اردوان، گرد آفرید، هومن و هنگامه گذاشت و تا روزگاری که در دبیرستان ها و آموزشگاه ها تدریس می کرد، همیشه داستان های شاهنامه را که خود برای صحنه تنظیم کرده بود از جمله «بیژن و هومان»، «بیژن و منیژه» و «رستم و سهراب» و غیره را با نوجوانان به روی صحنه می برد و بدین ترتیب به قول خودش «چراغ شاهنامه» را روشن نگه می داشت ...
بیژن در نوجوانی شاگرد چنین مکتبی بود ... مکتب پدر...