این بنده هر وقت در مقابل یک جریان فریب و دغلکاری و حقه بازی و کچلک بازی حکومتی و شیره مالیدن سر مردم، قرار می گیرد بی اختیار یاد خاطره ای از دوران کودکی و نوجوانی خود می افتد و نمایشی به نام «رقص آفتابه» که انگار هنوز هم جلوی چشمانم بازی می شود.
روزی در یک حیاط نسبتاً بزرگ که حاج آقای محله امان جشن ختنه سوران پسرش را گرفته بود، یک مرد یا رقاصه یک آفتابه مسی وسط حیاط گذاشته بود و جماعت زن و مرد و بچه گرداگرد آن ایستاده بودند و همراه و با ساز و کمانچه و ضرب مطرب ها و با رنگ های ضربی (به قولی: مملی ریز بیا!) قر می داد و کپل می جنباند و لب و لوچه می چرخاند و چشم هایش را چپ می کرد و ابرو می انداخت و با دست و پنجه ها «حرکات موزونی» به جماعت حواله می داد و ضمن چرخیدن دور آفتابه از جماعت می پرسید: چه جوری برم تو آفتاپه (آفتابه)؟
جماعت هم بدون نشان دادن راهی برای دخول در آفتابه دسته جمعی دست می زدند و می گفتند: این جوری برو تو آفتابه!
البته ژست شیرجه رفتن توی آفتابه هم بود، یا پنجه ی یک پا و یا دست توی دهانه آفتابه قرار می داد ولی «دخولی» در کار نبود! ولی ما بچه ها واقعاً خیال می کردیم که بالاخره طرف مربوطه مثل شامورتی بازی توی آفتابه می رود.
حالا حکایت تولید «بمب اتمی» جمهوری اسلامی، شل کن و سفت کن های هفت، هشت ساله نیروی هسته ای رژیم است که مرتب مثل «رقص آفتابه» آن را ادامه می دهد.
حالا چند روز پیش فریدون عباس دوانی» رییس انرژی اتمی گفته است ما به «دنیا» دروغ گفته بودیم (در واقع دنیا را دست انداخته بودند). ما می خواستیم جاسوس های صهیونیسم ، شیطان بزرگ و انگلیس فریبکار را گمراه کینم!؟ یعنی «عظمت نمایی» می کردیم! و «اطلاعات نادرستی» را در اختیار آژانس بین المللی انرژی اتمی قرار می دادیم! گاهی خودمان را ضعیف و گاهی نیز قوی تر از آن چه واقعاً بودیم، جلوه می دادیم!
یعنی همان «رقص آفتابه» جماعتی منتظر بودند که با راست و دروغ حکومت اسلامی، ببینند چطور یک مشت آخوند قراضه به فرماندهی «محمود مشنگ» یک کشور دنیا را با مردمانش محو و نابود می کند!؟ زمانی حضرت امام نیز (که به نوعی بابت وعده ها و عقاید مترقیانه اش! در بیانات پاریسی اش، مورد بازخواست ملیح! دوستان قرار گرفته بود) به زبان فصیح گفته بود آن چه در پاریس درباره دموکراسی ، آزادی زنان، رفاه مردم، ابراز تفقد به مارکسیست ها و کمونیست ها، رأفت اسلامی، از من شنیدید همه و همه خیلی رک و راست «خدعه» بوده است! ایشان «مزاح» فرموده بودند!
آن زمان خارجی های «هالو» یا نفهمیدند یا خودشان را به تخرتخر زدند ـ مثل 30 سال عملیات تروریستی نفله شدگان امام در اینجا و آنجا که «ذوب شدگان در امام» نیز آن را پای «نبوغ و شگرد امام» گذاشتند. اما «روشنفکران مداح» ما هم عینهو کسخل ها لبخند زنان، برای هم سر تکان دادند: عجب طنزی! امام ما، برنارد شاو، دوران جدید است!؟
حالا هم یک مقام رسمی رژیم رک و راست به همه ی دنیا می گوید (مردم ایران که قابل نیستند حکومت اسلامی به دنیا مراکز بین المللی در مورد «فعالیت اتمی» خود «دروغ» گفته است! عینهو قصه ای که برای بچه ها تعریف می کنند بالا رفتیم ماست بود قصه ما راست بود، پایین اومدیم دوغ بود، قصه ما دروغ بود!
آزادی ایران، تمامیت سرزمین مان، حفظ حقوق اساسی و انسانی تمام مردم ایران
بالاخره بعد از «هرگز» جمعی از هموطنان ما «منشور»ی برای آزادی ایران و مردم ایران داده اند و تأکید کرده اند که دور این منشور جمع شویم و درباره آن گپ و گفت کنیم تا جمع و جورتر شود، موارد غیر ضروری حذف و بر مواردی بیشتر تأکید کنیم.
شاهزاده رضا پهلوی هم که خود پیشاپیش بنا به موقعیت خطرناک ایران فراخوان داده بود که از هر حرکتی در این زمینه حمایت و در آن مشارکت می کند و این منشور را امضاء کرده است. ولی طبق معمول تمام طرح های این 33 ساله، انگار این منشور را توی حمام زنانه های قدیم برده باشند که با طاس و مشربه کوبیدن های جماعتی روبرو شده و از هر گوشه آن عیب و ایرادی می گیرند (که بد نیست) ولی طبق معمول تا درجه اتهام و حذف افراد و تردید در نام اشخاص و شخصیت ها هم پیش رفته اند و جستجو در شرح احوالات آنان!؟ در حالی که چه بسا بسیاری از امضاءکنندگان این منشور ادعای شغلی و مقامی در آینده، جز یک مشارکت و اظهارنظر خشک و خالی فعلی ندارند و اگر بعضی از آنها هم روزی سنگ انقلاب را به سینه می زدند ولی حالا «سرنیزه انقلاب» چنان شکمشان را دریده و با «توپز انقلاب» مهره کمرشان ورقلمبیده که برگشته اند و قدمشان روی چشم و انشاالله بروند ته خط تا نوبت اظهار نظرشان برسد.
اما چون بعضی از دوستان و هموطنان از این بنده پرسیده اند که چرا ساکتیم؟ صد البته نمی خواهیم توی این قشقرق عمد و غیرعمد بیافتیم وگرنه حرفمان سر راست و مورد شور و بررسی قرار گیرد در اصلاح منشوری که ربطی به تصمیم گیری فعلی ندارد و باید:
1ـ فروپاشی جمهوری اسلامی و انحلال تمام ارکان، بنیادها، نهادهای حکومت اسلامی و انقلاب اسلامی
2 ـ تأیید بی چون و چرای تمامیت ارضی ایران با حفظ تمام و کمال حقوق اساسی اقوام ایرانی
3 ـ تعیین نوع نظام بر اساس دمکراسی مطلق ، اعلامیه حقوق بشر و تمام میثاق های بین المللی با نوع نظام مشروطه پادشاهی یا جمهوری ایران
با توجه به این اصل و به خصوص تأکید بر اعلامیه حقوق بشر و میثاق های بین المللی، تمام آن چه در این منشور معروف و منشورهای دیگر آمده در اصول سه گانه آمده است و یا تماماً به عهده مجلس مؤسسان منتخب مردم است که با گنجاندن آن ها در قانون اساسی اصول اساسی انسانی و ملی و حقوقی افراد را چهارمیخه کند. مثل مسأله دین، اعدام، خودمختاری استان ها، سندیکاهای کارگری و ... گرچه به قول معروف : چون صد آید پس نود هم پیش ماست.
مدارس دخترانه، چادری باید گردد!
از اول مهر ماه دختران دانشجو با لباس متحدالشکل دست پخت «ستاد عفاف و حجاب» به دانشگاه ها رفته اند تا الحمدالله گوش شیطان کر و چشم حاسدان و چشم چرانان کور، «هویت اسلامی ـ و «ایرانی» بابت تعارف است ـ حفظ شود». با این که حالا با پوشش انیفورمی گشاد و چارقد چادر شبی مانند، خیال طرفدار عفت و عصمت حتی از بابت «طاق» ابرو و برجستگی های اندام (حتی دختران کپل هم) راحت می شود ولی بعید نیست که این چارقد چادرشبی را همانطور که از بالا تا روی پیشانی و پوشاندن طاق ابرو پایین آورده اند از پایین نیز آن را تا بالای لب و زیر دماغ دختران بکشانند.هرچند «آقایان» باز هم «ابراز نارضایتی» و دلواپسی می کنند. آیات عظام و مؤمنان اصولگرای ذوالعز والاحترام و حجج اسلام والمسلمین همان سرپوش های کیسه مانند طالبانی با تورهای جلو چشم را توصیه می کنند گرچه برای این که اصولاً «زن» را مانند حضرت حوا «اغوا» کننده می دانند حتی مژه او هم «فریبنده» است و پوشش کفن از همه مناسب تر است که در قسمت چشم و ابرو را نیز با یک «زیپ» برای دیدنشان، قابل استفاده است.
سابقه امر بر این بود که در اسفند ماه 1357 که زنان علیه حجاب دست به راهپیمایی زدند همه جماعت انقلابی چپ و راست و مارکسیست و مجاهد و مارکسیسم اسلامی و انقلابی، محترمانه به خانم ها گفتند یک تکه پارچه به قدر کف دست روی سرتان بندازید تا زبان «آخوندها» بسته شود! مگر آسمان به زمین می آید؟!
ولی آسمان به صورت حجاب کامل اسلامی (چادر) روی سر آنان فرود آمد. چون در همه این سال ها روسری مسأله ساز بوده، و بر روی گیسوان زنان و دختران مرتب تق و لوق می شده، پایین و بالا می رفته که «مقنعه» را هم به آن افزودند!
چنان که گفتیم «بازی عفاف و حجاب» در ایران تمامی ندارد. کما این که پس از متحدالشکل کردن دختران دانشجو ، چادری کردن اجباری دختران دبیرستانی را در برنامه بعدی دارند و آن هم «به منظور تربیت افراد متدین و وفادار به نظام و ترویج فرهنگ دینی»... بعد نوبت چادری کردن دبستان های دخترانه است و سپس «مهد کودک های دخترانه» تا این جریان «تربیت افراد متدین و وفادار نظام» به قدری جا بیفتد که نوزاد دختر در آستانه به خشت افتادن از شکم مادر با صدای جلی بگوید: یا حضرت رقیه!
برنامه ریزی، حرف ندارد! ولی همه حجاب و عفاف ها برای قرص کردن ایمان افراد متدین و وفادار نظام تا آنجایی است که شکم ها سیر باشد و عزای یک تکه نان، دغدغه خانواده نباشد وایمان مسلمانان ایرانی هم تا آنجایی قرص است که افشای اختلاس های سه هزار میلیارد تومانی، 500 هزار میلیارد تومانی و گم شدن یک میلیارد دلاری و خانه سازی برای مردم ونزوئلا و بخشش یک میلیارد دلاری به بلیوی و فرستاد فرزندان «عفاف و حجاب» برای کشتن برادران مسلمان در سوریه، نباشد... وگرنه حکایت وضوی نماز ستون دین است (که با یک «گوز» می شکند) و باطل می شود و آن ضرب المثل معروف که می گوید گوشت شکار آهو به یک چس سگ تازی نمی ارزد!
حاشیه ای بر متن یک خبر
ابراز همدردی!؟
(عده ای توی کوچه ایستاده اند و از توی یک خانه ای پاسداران، جوانی را در حالی که دستبند و پای بند دارد بیرون می آورند)
زن اول: ببخشید خانم، این جوانی که مأموران از توی خونه شما دستبند زده و با خودشان می برند، آمده بود به منزلتون دزدی؟
زن دوم (در حالی که چشمانش پر از اشک است): چی بگم خانم!؟
زن اول: الهی ذلیل بشه اگه قصد سویی داشته ... اون هم به یک خونواده مصیبت زده ای مثل شما! مثل این که همه شما عزا دارید؟!
زن دوم: آره چند ساله عزاداریم!
زن اول: اون وقت این بلا گرفته اومده بود برای دزدی سراغ شما، واقعاً دنیا چه جوری شده؟!
زن دوم: آره خیلی بد شده!
زن اول: خوب تونسته بود چیزی هم به دزده و یا مزاحم کس و کار شما بشه!
زن دوم: آره قلب ما رو دزدیده بود!
زن اول (با تعجب): وا، چه حرفا؟ قلبتون رو...؟!
زن دوم: آخه اون برای شرکت در سالگرد اعدام پسرمون واسه همدردی به خونه ما اومده بود!....
*«شاهین (جعفر) اقدامی» به اتهام شرکت در مراسم سالگرد و همدردی با خانواده یک جوان که به جرم مخالفت با نظام اعدام شده بود ـ به ده سال زندان محکوم شد». (در خبرها)
عزا گرفته ام، چه بکنم؟!
آخر هفته خبر از درگذشت «خسرو پرویزی» عزیز را که دادند و مرا ناگهان و به شدت مشوش کرد که تا آن هفته در چند تماس تلفنی می خواستیم با هم قرار دیداری بگذاریم چون دوبار آن را من و او تغییر داده بودیم و حال تنها خبر از او، فاکسی است که در دستمان هست با نام دوست دیگرمان خانم «ویدا قهرمانی» منباب تسلیت به خانواده او، و دیگر بدون هیچ اطلاع دیگری.
واقعاً از آن حالت هایی است که نمی دانم چه بکنم؟ تلفن های مربوط به او هم همچنان زنگ خاموشی لعنتی است و بی جواب. راستی راستی «عزا گرفته ام»؟! این اصطلاح از مادرم به یاد مانده است که وقتی در کاری و وضعی در می ماند و گیر می کرد و نمی دانست چه بکند و در همین حالت وقتی خاله ام به او می رسید و از چهره اش نگران می شد، از او می پرسید: خواهر چرا عزا گرفته ای...؟
خدا خدا می کنم که یک نفر پیدا شود بگوید که درگذشت «پرویزی» خبرش درست نیست! تلفنی متوسل به دوست مطبوعاتیمان «مرتضی فرزانه» می شوم ـ که معمولاً از حال و احوال چهره های هنر و سینما و غیره خبر دارد ـ او هم در وضع نیمه اطلاعی است و فقط می داند که تسلیتی از «ویدا قهرمانی»به مجله جوانان رسیده است!
باز هم تلفن به «خسرو» و خانه اش، دفترش و همچنان زنگ های سکوت.
در عالم سینما و مطبوعات «خسرو پرویزی» کم اثرگذار نبود. معمولاً در مرگ اهل علم و دانش و خرد و بزرگی آنان، از قول رودکی در سوک «شهید بلخی» می گویند:
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
خسرو پرویزی در سینما برازنده آن است که همیشه گفته شود که فقط فردی با خصایل انسانی و مروت و انصاف و روحیات دوست داشتنی از میان ما نمی رود که گویی هزاران می روند.
راستی مانده ایم چه بنویسیم؟ فعل ها را در جمله عوضی به کار می برم. نمی دانم قضایا را چطوری جفت و جور کنم و همچنان در انتظار صدای او، باز هم مثل پریروز ،پس پریروز و دیروز هستم که از ته دل خوشحال شوم و یا به قول «بیهقی»: «لختی قلم را بر او بگریانم»!