مردم ایل
کجایند؟
چه آمد سرشان؟
گفته بودیم
سراب است
نشد باورشان!
روی یک گَپه
که با کوچ و سفر خویشی داشت
می نشینم
می نشینم و تو را می شنوم
که صدای تو
در این بی تابی
صوت باران دارد
عطر پستان پر از شیر غزالان دارد
که از این دره
گذر می کردند
و از آن دامنه هر سال به قشلاق سفر می کردند