خدا بیامرزد معلم خط ما را در سال سوم مدرسه ابتدایی یکی از درس هایی که در آن سال خیلی برایمان گیر و گرفتاری داشت «مشق خط» بود. هم در هفته یک زنگ «درس خط» داشتیم با قلم نئی که معلم خط می تراشید و بعد یک «سرمشق» می داد که ده مرتبه در یک صفحه می نوشتیم که نمره می داد و هم این که هر شب معلم فارسی یک صفحه مشق ریز و یک صفحه مشق درشت تکلیف شبانه می داد و روزهای پنجشنبه برای تعطیل جمعه، آن را دو برابر و یا چند برابر می کرد و برای تعطیلات دیگر (مثل نوروز) که ما عزا می گرفتیم!
معلم خط کلاس سوم ما عادت داشت که موقع مشق درشت نویسی بچه ها میان میز های کلاس راه می رفت و به خط درشت نویسی ما دقت می کرد و اگر بد نوشته بودیم و یا کلمه ای را برعکس سرمشق عجولانه و غلط نوشته بودیم و او نمی پسندید بلافاصله همانجا با اهن و تلپ دستور می داد که آن خط درشت را با مرکب شور آن را فی الحال بلیسیم!
بدبیاری موقعی بود که تکلیف مشق درشت سر کلاس به آخرهای صفحه رسیده بود که ایراد می گرفت و باید تمام خطوط نوشته شده با مرکب و قلم درشت را لیس بزنی!
با جریان فجیع و وحشیانه ای که در «لیبی» برای سفیر و دیپلمات های آمریکایی اتفاق افتاد و در فیلم های خبری دیدیم، البته جای تأسف بسیار است ولی جای نگرانی هم هست و نیز جای این تذکر که آمریکا بایستی در خط مشی دیپلماسی خود که از سال 1357 (1979) در خاورمیانه و جهان سوم اتخاذ کرده است تجدید نظر کند. سیاست ابلهانه و بی خردانه ای که توسط کارتر و مشاورانش و مسئول امنیت ملی او (هرنفهم نوک دماغ بینی بود) به اجرا گذاشته شد و هم چنین هر دو حزب جمهوریخواه و حزب دموکرات، به نوعی آن اشتباه 1979 را ادامه دادند (ارسال و اهدای انجیل و کیک و تپانچه ای از سوی ریگان برای آخوندهای ایران، مگر کم از دستی بود که «اوباما» سوی خامنه ای بعد از فاجعه 1388 تهران دراز کرد ؟ و یا «بوش» دو فقره موی دماغ و مزاحم حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی را با حمله به عراق و افغانستان و اعدام صدام و متواری کردن ملاعمر و ایجاد جمهوری اسلامی ـ از سر راه این عزیز دردانه های بی جهت آخوندی برداشت و یا «اوباما» با تأیید و اصرار در برکناری «مبارک» و تشویق «بهار عربی» کاری کرد که یک لاقباهای گرسنه و مواجب بگیر، اسلام را حلوا حلوا کنند و روی سرشان بگذارند و بعد این «بهانه» او را به دست حکومت اسلامی داد که دیدیم در جریان فاجعه بنغازی، هم قیام مردم سوریه را ماستمالی کرد و هم محکومیت اخیر رژیم در سازمان بین المللی انرژی اتمی را (که این بار پایش توی گل مانده است) آن هم با یک فیلم قلابی و هچلهف و صحنه سازی های تکراری!
این اشتباهات آمریکا که از سال 1979 به عناوین مختلف تکرار شده است، بعینه همان «مشق درشتی» که غلط ننوشته و یا بد نوشته شده بایستی در بدو امر (خط اول و دوم قضایا)، کارتر و سپس ریگان آن را می لیسیدند که (بدخط و غلط و ناجور بود.) بوش پدر و پسر و کلینتون به همین ترتیب، حضرت باراک حسین اوباما که جای خود دارد و
صحنه های زشت شهر بنغازی در سایر کشورهای اسلامی هم مو نمی زند با فتنه بازی اشغال سفارت در 33 سال پیش تهران. همان صحنه سازی ها، همان خشم و خروش، الکی تنفر از آمریکا و شوریدگی حشیش زدگی و بنگ کشی متظاهران به عشق اسلام و پیغمبر اسلام و آتش زدن پرچم آمریکا ـ یعنی همان سیاست خمینی و خامنه ای و اعوان و انصار حکومت اسلامی.
کار به امروز و دیروز ندارد، 30 سال است (چه زمانی که در اروپا بودیم و چه حالا در آمریکا) زبان ما مو درآورد که وقتی در همه عملیات تروریستی اسلامی انگشت اتهام را به سوی آخوندهای تهران، گرفته ایم ـ حتی آن مأمور امنیتی فرانسه، هم عینهو «نویسنده انتلکتوئل فرانسوی» روزنامه لوموند یا مفسر بیضه در کلاه شکست روزنامه لیبراسیون می گفت: شما طرفدار شاه هستید! چون روحانیون به قدرت رسیده اند از آنها کینه دارید و می خواهید سلطنت به ایران برگردد! آنها را متهم می کنید!؟
وقتی تفنگداران آمریکا حدود (310 نفر) در بیروت بر اثر انفجار کشته شدند همین طور سربازان فرانسوی و گروگان گیری های بیروت، انفجار در ظهران عربستان، ما و دوستانمان در هر محفل و مجلسی که یک دیپلمات و یک روزنامه نگار اروپایی و یا آمریکایی را دم چنگمان می دیدیم و می گفتیم: دارید راه کج می روید و همه این آتش ها از گور رژیم تهران بلند می شود، اما آنها شانه بالا می انداختند و لبخند می زدند: دستمان می انداختند: یعنی می خواهید شاه برگردد؟!
فرق نمی کرد هر ایرانی (مجاهد، فدایی، کمونیست و طرفدار پادشاهی بود) آنها به همین طرز فکر را او را تحویل می گرفتند. یا کنسول آمریکا در پاریس می گفت: آنهایی که پایگاه آمریکایی ها را منفجر کردند تبعه عربستان و سایر کشورهای عربی بودند و به ایرانی ها ربطی ندارد.
... در حالی که این تخم لق را در همان تابستان 1358 محمد منتظری با جمع آوری عده ای از لش و لوش، اوباش، فراری ها و قاتل های کشور عربی و اسلامی در تهران، «نهضت آزادیبخش انقلاب اسلامی» به راه انداخت و کنفرانسی هم از آنها تشکیل داد و روی سر آن ها یک کیسه کشیده بودند (که یعنی دولت هایشان این آدمکش ها را نشناسند)! بعد در قانون اساسی جمهوری اسلامی این اصل تروریستی و خرابکاری و شورش و بلوا را با عبارت خر رنگ کن «صدور انقلاب اسلامی به کشورهای دیگر» را گنجاندند: انگار صدور خاویار مازندران ، زعفران خراسان، گز اصفهان و قالی کرمان است و سپس سپاه پاسداران و همان اراذل و اوباش «نهضت آزادیبخش انقلاب اسلامی» را مأمور این عملیات تروریستی کردند و بعدها یک سپاه کامل از پاسداران به نام «سپاه قدس» مأمور این وظایق انقلابی و تروریستی شد که دیدیم در کویت، بحرین و عراق می خواستند کودتا کنند . بمب ترکاندند و در شهرهای دیگر خاورمیانه و اروپا هزار جور پدرسوختگی کردند و آدم کشتند و به مزدوران خود، به جیره خواران شان دستور دادند برای این که مردم کشورها و مسلمانان بترسند باید همه آنها را دچار وحشت کنند. ترور کردند. وحشت به راه انداختند... حالا دیگر خود رهبر و رییس جمهور و سایر کس و کارهای فامیل حکومتی هم این حرف ها را لاپوشانی نمی کنند و می گویند و تهدید می کنند که ما در جهان اِل و بِل می کنیم. فشفشه بازی راه می اندازیم و فلان کشور را محو می کنیم و ...
مافیای آخوندهای تهران بر حسب همین هدفی که برای خود اشان ساخته اند هرکجا در داخل و خارج سیاستشان گیر می کند، دست به همین جور توطئه ها و جنجال سازی ها می زنند و مسلم این که در پشت همین غائله توهین به رسول خدا، دلارهای نفتی جمهوری اسلامی است ... به غیر از این که مسلمانان متعصب هم نزده می رقصند و عده ای از آن ها هم، عینهو خر وامانده معطل یک «هُش» هستند!
حالا دیگر به قدری آش شور شده و اوضاع سیاسی قاراشمیش است که «سیاست آمریکا» نه «تغییر» بردار است و نه مثل مشق خطی که «لیسیدنی» باشد و به یک تصمیم جدی و تحول بزرگ رهبران آن، آمریکا احتیاج دارد در رابطه با ام الفساد حکومت اسلامی باید قول حضرت اجل سعدی را پذیرفت:
جفا پیشه گان را بده سر به باد
ستم بر ستم پیشه عدل است و داد
یک قدیس جدید از اولیاالله!
این «احمدی نژاد» هم مثل هر جلنبری در این 33 ساله مرتب بادش کرده اند و هزار جور کمالات و فضایل! به دمش بسته اند که دارد به صورت یکی از «اولیاالله» و «قدیسین» و عارفین رض الله عنه!! در می آید و یحتمل از دارای صفات حضرت سلیمان می شود که زبان همه حیوانات و پرنده و خزنده و گزنده و چرنده و درنده را می فهمد ، باد نیز به فرمان اوست که بوزد و ابر در اختیارش که ببارد و آسمان قرمبه راه بیفتد و صاعقه بزند... و یحتمل کینگ کنگ ها به نفع نامبرده از جنگل خروج کنند..!
یادتان هست آن هفته گفته بود ما کسانی در اختیار داریم که روی زمین به علف به یک گل، به علف هرزه به ریشه یک درخت نگاه می کند و تا ته و توی عمق زمین را می بینند که در آنجا معدن طلاست. سرب است. آهن است. اورانیوم است یا نفت و گاز!
این هفته نیز نامبرده علت خشکسالی را در ایران کشف کرده که «عمدی» است: «دشمن با تخلیه ابرها که به سمت ایران می آید آن ها را خالی از باران می سازد و کشور ما رو به خشکسالی می رود. البته ایران در این جنگ نیز بر دشمن غلبه خواهد کرد»!
خدا بیامرزد خاله جان ما همیشه آسمان طرف قبله را نگاه می کرد و می گفت: فردا باران می آید یا آفتابی ست چه برسد که دکتر احمدی نژاد که به طور فطری و مادرزادی لیسانس همه علوم را دارد و آن چه را که نداشته از طریق ادا و اصول های «رهبر معظم» فراگرفته به طوری که حالا می تواند نه این که به معجزات و کرامات «آقا» بدل بزند و خنثی کند، بلکه پاپوش هم برایش بدوزد و البته هنوز هم در فاصله دفتر نهاد رهبری تا مستراح بیت رهبری ـ که ایشان «آفتابه» رهبر معظم را حمل و خود را آماده « انجام وظیفه» سنواتی می کند، خیلی چیزها و علوم غیبی را نیز همچنان می آموزند!
توضیح این که رییس جمهور یادشان باشد که در سفر قریب الوقوعشان به نیویورک ژنراتور برق «هاله» دور سرشان در تهران جانگذارند!؟
زندانبانان و بازی با زندانی ها!؟
آن سال های اول جنگ ایران و عراق به معلولین جنگ ، توجه زیادی می کردند به خصوص برای اشتغال آنان از جمله یک معلول که در جنگ دو پای خود را از دست داده بود به کارخانه ای معرفی کردند که مشغول به کار شود. بعد از یک هفته به او گفتند کاری برای جنابعالی نیست ولی سر ماه تشریف بیاورید و حقوق خودتان را بگیرید!
دو سه ماهی به این ترتیب گذشت تا یک روز به او گفتند از فردا برای کار در کارخانه مراجعه کند. پرسید کاری برای من پیدا شده است...؟
گفتند می روید و مشغول می شوید و خواهید دید! اصرار کرد و به او گفتند: معلول دیگری به کارخانه ما برای کار معرفی شده که بر عکس شما فاقد دو دست می باشد، شما از فردا می روید مشغول به کار می شوید و با «تخم» ایشان بازی می کنید!
حالا مدت هاست که زندانبانان و پاسداران از بیکاری در زندان ها شکایت داشته اند (چقدر بزنند و شکنجه بدهند؟) و از این پس موظف شده اند که مرتب زندانیان عمومی را جا به جا کنند. از سلول ها، به بندهای دیگر ببرند، از بند اوین به زندان رجایی شهر بفرستند و از آنجا به گوهردشت و از آنجا به زندان قرچک... از قرچک به زندان فشافویه!
هفته گذشته رییس سازمان زندان ها دستور داده که زندانبانان هفت هزار نفر را به زندان آماده شده فشافویه منتقل کنند...
در همین حال دو بخش دیگر از همین زندان را هم دارند آماده می کنند. برای عده دیگری از زندانیان تا اینجا بازی با زندانی ها و جابه جایی آنها به این زندان و این بنده، به آن بند برای رفع بیکاری بد نیست ولی ایرادش اینجاست که یکهو می بینی ـ مثل پول بانک ها که ناگهان گم می شود ـ چند نفر از زندانیان را هم وسط راه گم می شوند و آنها را می فرستند پای دیوار اعدام و روی چارچوبه دار!
بالاخره بازی اشکنک داره، سر شکنستنک داره!