شیخ چرب زبانی به نام آیت الله ناصر مکارم شیرازی گفته است: «دولتمردان آمریکا احمق هستند». که در واقع این خود مصداق همان بیت معروف عالیجناب حافظ است: گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود/ تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود/. سالیان سال است که این طلبه سالمند داوطلب مستمر «اجتهاد» و «منتظرالآیت الله» توی صف مانده بود که به فیض «رهبر معظم» مدتی واردات اختصاصی شکر از «کوبا» نصیب وی شد و پشت بندش یک کارخانه قند داخلی حواله اش کردند که از شیرینی منجلاب انقلاب بهره مند گردد و به صف مستمری بگیران مقام رهبری مفتخر گردد: لابد به این نیت: گوهر پاک بباید که شود قابل فیض/ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود/.
معلوم نیست این آیت الله های قراضه ای که از بابت «تحریم» بهشان این همه زور وارد آورده به جای بد و بیراه به غربی ها و آمریکا چرا فکری برای «ویار اتمی» رهبر نمی فرمایند که پایش را توی یک نعلین کرده و هوس چند تا فقره بمب اتمی دارد عینهو عروس های تازه سالی که در اولین هفته ها و ماه های آبستنی اشان ویار «بادمجان ترشی» و «خیارشور» پیت حلبی می کنند که معمولاً با «خیار چنبر» خوشمزه تر و ضمناً خوشقواره تر است!
این بنده نمی داند معیار «حماقت» چیست. (غیر علائم نوظهور آن در جمهوری اسلامی که کمترینش امداد غیبی است و چاه جمکران و روابط خفیه آیت الله خامنه ای با عرش) کشوری که در این تنگنا افتاده است (مثلاً کشورهای دیگری که لااقل در این فکر هستند که خود را از «بحران» نجات می دهند که موفق هم شده اند) ولی «حکومت اسلامی و الهی» همچنان دست هایش در آلودگی اختلاس است و بانک زنی، بانک دزدی رسمی و فرمانده نیروی انتظامی جمهوری اسلامی (ناجا) در این فکر است که چرا این نیروی ایثارگر نزد مردم منفور است! در حالی که کار آنان الهی و امر به معروف و نهی از منکر است و «گشت ارشاد» ولی مردم به آنها می گویند: پلیس امنیتی! عینهو آیت الله امنیتی! و نمی داند که به قول شاعر:
گر طهارت نبود کعبه و بتخانه یکی ست/ نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود/.
در خانه جمهوری اسلامی، «عصمت» که سهل است از شرف، وجدان، پاکی، راستی و درستی ... هم خبری نیست و خدا را هم توی پستو قایم کرده اند!
نماینده اردبیل و نگرانی برای «موقعیت ممتاز منطقه ای و جهانی حکومت اسلامی»!؟
از وقتی که تجزیه طلبان باکویی و استانبولی و آنکارایی و تتمه مابقی لعنت الله سید جعفر پیشه وری و غلام یحیی معدوم از طریق «جوک» های لوس ـ به اسم این که «فارس ها» برای آذربایجانی ها (ترک ها) ساخته اند ـ سر به سر هموطنان آذربایجانی می گذارند ، بسیاری از این هموطنان به این مسأله حساس شده اند و من هم. ما در فامیل خودمان مثل بسیاری از ایرانیان چندین عروس و داماد آذربایجانی داریم که واقعاً به قدری خوش قلب هستند که فقط تهرانی های مکار!! می توانند از این حسن نیت و خوش قلبی و اطمینان آنان بهره برداری غلط کنند که اغلب نیز وقتی پته اشان روی آب می افتد واقعاً باید خر آورد و باقلا بار کرد! اما با این حال «اردبیلی»ها جای خود دارند من در مسافرتی پیش از انقلاب وقتی خوشمزگی های اهالی آذربایجان را در مورد اردبیلی ها با آن لهجه شیرینشان می شنیدم (در مورد مردمان سایر شهرهای آذربایجان هم) که تعریف های به قول خودشان «شیرینی» می کردند، خیلی تعجب می کردم که چرا از این بابت، به خصوص از تهرانی ها ایراد می گیرند و این همه «خوش ذوقی» خودشان را به حساب تهرانی ها می گذارند؟
البته ایرانی ها در سربه سر گذاشتن هموطنان آذربایجانی سایر شهرهای دیگر را از قلم نمی اندازند در حالی که من در تبریز شاهد بودم که اغلب این سر به سر گذاشتن ها را به حساب «اردبیلی ها» سایر اهالی شهرهای دیگر استان های آذربایجان غربی و شرقی می گذاشتند و خودشان هم غش غش می خندیدند ولی حالا خودمانیم به قول ویگن: «من نه ، یه ارمنی دیگه؟! » وقتی منصور حقیقت پور نماینده اردبیل می گوید «اقدام برخی از مسئولین در نظام و استفاده از ادبیات سبک و نسنجیده به موقعیت ممتاز منطقه ای و بین المللی کشورمان لطمه وارد می کند و این گناهی نابخشودنی است». بایستی رفت دامن چه کسی را گرفت که سر به سر نماینده اردبیل نگذارند و این «برخی از مسئولین نظام» را ببخشد. نه به خاطر دری وری هایش بلکه به خاطر این که به رکورد «موفقیت ممتاز منطقه ای و بین المللی» کشورمان (یعنی جمهوری اسلامی) لطمه وارد کرده و خاطر خطیر و خنده دار منصور حقیقت پور نماینده اردبیل را مکدر ساخته اند! البته به خاطر این که سوء تفاهمی ایجاد نشود این اظهارات نماینده اردبیل را نه به حساب «سادگی» و ... نگذارند بلکه به خاطر علاقه (به میهن اسلامی) منظور شود! ولی علی ایحال به حساب فردی در واقع جز نوعی حماقت و هالوگی چیز دیگری نیست، حق می دهید به عسگر اولادی مسلمان فداییان اسلامی که فقط نگران «موقعیت جمهوری اسلامی » در منطقه باشد تا به قول نماینده اردبیل «موقعیت ممتاز منطقه ای و بین المللی جمهوری اسلامی»؟
یاد آن یارو به خیر نشسته بود کنار پیاده رو خیابان و یک قلاب ماهیگیری انداخته بود وسط خیابان و به خیال خودش ماهیگیری می کرد ...
تا اینجا حرفی نیست آدم کسخل همه جا پیدا می شود ولی یکی از همین اردبیلی ها فرض کنید نماینده اردبیل در مجلس اسلامی، از آنجا می گذشته و از همشهریش کنار پیاده رو پرسیده اینجا چکار می کنی؟!
طرف به سادگی جواب داده: دارم ماهی می گیرم!
نامبرده نظیر نماینده اردبیل اصلاً در حال و هوای خیابان نیست و این که آن جا نه دریایی است و نه ساحلی و رفت کنار او نشست و گفت: پس یه ماهی هم برای من بگیر!
مدتی که گذشت این صحنه کنار خیابانی مورد توجه یک هموطن دیگر ما قرار گرفت و از آن که می بیند کسی دستش قلاب ماهیگیری است و کنار پیاده رو نشسته و از او می پرسد:
ـ چکار می کنند آقا؟
او هم در عالم خودش می گوید: دارم ماهی می گیرم حضرت آقا!
طرف که توی خیابان یک «هالو» گیر آورده بود، غش غش می زند زیر خنده و می گوید: اینو باش تو پیاده رو داره ماهی می گیره؟! «هالو»ی ما با همان سادگی بدون رها کردن قلاب ماهیگری می گوید:
ـ منو باش؟ اینو باش! که نشسته که یک ماهی هم واسه اون بگیرم!
لکاته «ناجا» تا وعده قرشمال بازی سرکوب!
معلوم نیست از این عمله ظلم و فساد چرا هر کدام «چوب خط» تبهکاری هایشان پر می شود، انگار ورقه «اجتهاد» از ارباب ولی فقیه گرفته اند که حالا سردار احمدرضا رادان که بابت اتهامات زندان کهریزک ـ جای خالی اتهام و «مُهر» حرامزادگی و هرزگی و خشونت و قساوت در پس و پشت نامبرده نیست ـ ناگهان دچار عشق «ولایت» شده است (لابد بابت ناله و نفرین کس و کار قربانیان کهریزک و فحش های ناب گل محمدی نثار خود او و خواهر مادر و ناموس اش می کنند، یکهو خودش را برای «رهبر معظم» لوس و ننر کرده و ادعا دارد که «عشق به ولایت فقیه هزینه دارد» ... البته نامبرده قبلاَ بابت این عشق اش پاداش های کلانی گوش رهبر را بریده است ولی در آستانه انتخابات آینده ضمن داوطلبگی برای مرده شوری انتخابات و اهتمام آفرینش و جدیت از نوع کهریزکی و آمادگی خود را برای اجرای دستورات رهبر، به اطلاع ایشان رسانده است.
او هم چنین به رهبر یادآور شده که «امروز دشمن به این نتیجه رسیده که نیروی انتظامی در جمهوری اسلامی بسیار مهم و دارای جایگاه ولایی است که می تواند از همه امور را حفاظت و صیانت» کند (خود مهم بینی)! و در اجرای مأموریت های (از نوع کهریزکی) موفق واثر گذار باشد»!
یاد آن مأمور انبار غلات خان به خیر که در تعریفش گفته بودند: از حفاظت انبار فقط جو دزدی شو یاد گرفته!
«احمدرضا رادان» که با طرح نکبت بار خشونت آمیز و شریرانه «دستگیری و سرکوب اشرار» دستگیری جوانان محلات تهران و گرداندن آنها در خیابان ها ـ در حالی که آفتابه پلاستیکی به گردنشان آویخته بودند ـ هم چنین داوطلبی جنایتکارانه در عملیات «کهریزکی» خود را تا مقام جانشینی فرماندهی (ناجا ـ واقعاً حیف عنوان «نیروی انتظامی ایران» که بهتر است آن را «ناجا» می خوانند) رسانده است حالا برای خودش لقمه بزرگ تر از دهانش گرفته و فرماندهی انتخابات ریاست جمهوری آینده را از مقام معظم رهبری «تمنا» کرده است و سفارشی هم از دشمن آورده (معلوم نیست جز بر و بچه های تهران که به خون او تشنه اند ! از کدام دشمن سخن می گوید؟) که«دشمن اعتقاد دارد نیروی انتظامی همان (ناجا) در جمهوری اسلامی «بسیار مهم و دارای جایگاه والایی است». به قول تهرانی ها: حسرت به دلم کچل خدیجه ، هرگز ندیدم نوه و نتیجه!؟
پیداست که احمد رضا رادان و همپالکی های کهریزکی او خیال می کنند پاشنه فرماندهی حکومت بر همان پاشنه در سال 88 می گردد که می توانند از موقعیت ضعف آدم های وسط معرکه (مثل کروبی و موسوی) و موقعیت جهانی (وعده دروغین مذاکره اتمی 1+5) استفاده ابزاری کرده و آن جنایات را در ادامه تقلب انتخاباتی مرتکب شدند که حالا پهلوان پنبه ای مثل احمدرضا رادان جانشین فرمانده ناجا، سینه پر کرده و خود را جلو انداخته که از فرمانده اصلی عقب نیفتد و رهبر دست به نقد اختیار راست و ریست کردن انتخابات بعدی را به دست بی کفایت این لکاته نیروی انتظامی بگذارد تا با قرشمال بازی سرکوب ، لابد طور (بی جا) به فرماندهی (ناجا) برسد!
به فرض که «رهبر معظم» چنین زور بازویی را در او سراغ کند و دشمن هم از ترس او لرزه به تخم اش افتاده باشد ولی پس فرمایش سعدی کجا رفته که می گوید:
نه هر که قوت بازوی منصبی دارد
به سلطنت نخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت
ولی شکم به درد چون بگیرد اندر ناف
نماند ستمکار به روزگار
بماند بر او لعنت پایدار
البته ستمکارانی نظیر احمدرضا رادان تا آن بالا بالاترین حکومتشان ، بروند دعا کنند (پیش کی؟) فقط «لعنت پایدار» نصیبشان نمی شود که این گوشه تا آن گوشه مملکت.
هربیشه گمان مبر که خالیست
باشد که پلنگ خفته باشد!
بهشت گمشده من زمین ایران است
این بنده اعتقادی ندارد که در غربت و بخصوص به هنگامی که درگیر مسایل اساسی مملکتمان هستیم و در مهاجرت و غربت و قرار و مدارهای حیاتی تر، ما ایرانیان با یکدیگر جمع شویم. یا شام غریبان بگیریم برای یک روز تاریخی در کشورمان!یا محفل بزن و بکوب و رقص مملی ریز بیا، به راه بیندازیم برای یک روز شاد و خوشی که در گذشته داشته ایم. چند تن از هموطنان ما پرسیده اند و گفته ایم به غیر از «عید نوروز» حتی رغبتی به جشن سده یا شب یلدا یا روز مادر و روز پدر هم نداریم تا چه برسد روز های عزا و سالگردها (الحمدالله به مرور روز رفتن مادر و پدرمان به عالم اموات را از یاد برده ایم).
البته نه این که از دیدن هموطنان خوش و بش با آنها و یا گپ و گفت با آنها طفره برویم ولی مراسم این روزهای خاصی ـ که حالا بر اثر مرور سی و چندساله ، تکراری تر و خسته کننده تر با موضوع ها و نطق و پطق های آن تکراری تر یا برنامه های موسیقیایی نخ نماتر شده است ـ دیگر لطف چندانی ندارد و در حالی بتوان به جای آن یک جلسه تصمیم گیری مبارزاتی داشت تا کمی هم لااقل دلمان خنک شود گرچه این جلسات در طول این همه سال ها به آن نقطه دلخواه، نرسیده است که همه امان را جمع کند تا بدون کینه و دندون قروچه مقابل هم بنشینیم و بدون طعنه و کنایه و یا تهمت و افترا حرف هایمان را بزنیم و نتیجه ای بگیریم که برای آینده امیدوارکننده باشد.
الغرض این هفته دوستان هموطن التماس دعا داشتند برای تجدید خاطره ای از روز 21 آذر و نجات آذربایجان و حتی یکی دوتن از دوستان ما یکی از اروپا و یکی در اینجا «فرخ پیرنیا» یک بسته بزرگ سند و عکس و خاطره از روزی که وطنمان مورد تجاوز قرار گرفت و روزی که مردم فاتحانه آذربایجان را پس گرفتند ـ برایمان آورده یا فرستاده بودند. از 1324 که سیدجعفر پیشه وری نقشه فرموده استالین و امریه رییس جمهور آذربایجان شوروی را به اجرا درآورد تا 1325 که اول مردم آذربایجان و سپس شاه ، نخست وزیر و مجلس اقدام به رفع شر این مصیبت کردند ـ آن چیزی نیست که لااقل چهل ، پنجاه ساله های ما و یا جوانان اهل مطالعه آن را ندانند:
مسلم این که فاجعه جدا کردن آذربایجان و سپس حماسه نجات آذربایجان با خیزش مردم آن خطه جای خاصی در تاریخ کشورمان دارد شاید نظیر آن هم کم نباشد که مسلم باید در فردای آزادی ایران چنین روزهایی را در کشورمان وئ در میان ملتمان جشن بگیریم و گرامی بداریم. ما در این روزها غصه ای بزرگ تر از آن داریم که روزی بابت آذربایجان داشتیم ولی مانند همان روزها اکنون برای وطنان داریم.
تا ایران ما در چنگال لاشخورها و کرکس های جمهوری اسلامی است همه روزمان مانند آن روز مصیبت جدایی آذربایجانمان به دست عوامل استالین و کا. گ. ب. است نظیر در 21 آذر 1324 است تا بتوانیم رهایی میهن مان و استقلاب کشورمان و بیرون راندن بیگانگان ایرانی نما را در ایران جشن بگیریم و سرود فتح بخوانیم و نه در فضایی این چنین سرد و سنگین به یاد یک پیروزی کهنه ولی پرافتخار در واقع دردمان را تازه کنیم!
یاد استاد ابوالحسن ورزی به خیر که چندی از وطن دور افتاده بود و بیتاب آن آب و خاک بود و چندین سروده ماندنی از خود باقی گذاشت مانند این چند بیت:
دور از وطن خود سر باغ و چمنم نیست / چون هیچ بهاری به صفای وطنم نیست/.
تا دور از آغوش توام ای وطن من/ جز شیون و زاری به لب ، نغمه زنم نیست/.
دایم دلم از آتش هجران تو سوزد/ بی داغ تو این لاله خونین کفنم نیست/.
کو پیک نسیمی که به من بوی تو آرد/ بویی که چون او نافه مشک ختنم نیست/.
سیرگل و نسرین چه کند با دل تنگم/ خاک تو خوش تر چمن یا سمنم نیست/.