«شاهنامه» فردوسی از دیدگاه هوشمندانه نادر نادرپور شاعر معاصر،از شماره ۱۱۷

by اردوان مفید

یکی از برجسته ترین و مهم ترین آثار ادبی ایران به شهادت همه ادیبان و پژوهشگران «شاهنامه» حکیم ابوالقاسم فردوسی است ، کسی که در طی این هزار و صد سال توانسته است قوم ایرانی را از نظر زبان و پیشینه و تمدن و داستان سرایی و آداب و رسوم رزم و بزم، معاشرت ، همسری، دلاوری، دلربایی و از همه مهم تر رابطه هر نسلی را با گذشته خود به طور تنگاتنگی،  حفظ کند، در سختی ها و جنگ ها و پریشانحالی های این سرزمین، توانسته است غرور ملی و همت و بزرگواری و پهلوانی و قهرمانی را در ذات مردمان هر نسل ، زنده نگاه دارد. ارزیابی این کتاب بارها توسط استادهای بزرگ ادبیات از دیدگاه های متفاوتی صورت گرفته است: یکی «زبان» شاهنامه را مورد بررسی قرار داده و از نظر یک پژوهشگر دانشگاهی واژه ها و جملات آن را بررسی کرده، دیگری تنها از دیدگاه شاعری و سبک شعر و به کار بردن واژه های ناب پارسی آن را به تحقیق کشیده، دیگری صرفاً از نظر تنوع داستانی ، دیگری از دیدگاه بررسی های تاریخی بالاخره، از نظر من نگارنده و خانواده ام که دست اندرکار نمایش و تأتر هستند نیز از نظر شیوه پرداخت تراژدی ها و جنگاوری ها و عاشقانه های این اثر و تأثیر آن در ادبیات نمایشی ایرانی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.

 آنچه در این سلسله از مقالات مورد نظر است، جای خالی پژوهندگانی بود که به یاری هنر تأتر که پدیده ای نو در رشته نمایش و نمایشنامه نویسی به سبک اروپایی بود قدم به میدان بگذارند و به ارائه نظریاتی متفاوت از آنچه صرفاً در دانشکده ادبیات به آن پرداخته می شد، بپردازند و راه را برای ورود این اثر متعالی و دارای ارزش های دراماتیک به صحنه ها، باز کنند و آنچه را که این کتاب در مسیر هزارساله خود ـ توسط نقالان در قهوه خانه ها حفظ کرده است ـ اکنون با شناساندن آن به نسل جوان تر ، به صحنه های تأتر بکشانند و از دریای پربرکت این کتاب ویژگی های «دراماتیک» آن را به نسل های بعدی بشناسانند. در دوران تحصیل خود در دانشکده «هنرهای دراماتیک» در رشته تأتر، این عرصه خالی بود و اگر هم کسانی چون پدرم از روی علاقه و اعتقاد در سال های دور و در نخستین گام های تجربی تأتر با یاری معزدیوان فکری نمایش رستم و سهراب و بیژن و منیژه را به روی صحنه بردند و از سبک نقالی به سبک تأتر اروپایی درآوردند اما در اثر عدم تمایل و در نتیجه ناآشنایی استادهای ادبیات فارسی به ارزش هنر تأتر اروپا پژوهش در داستان های شاهنامه و ترویج این آثار ـ از آن مهم تر اهمیت فرهنگی و دیدگاه های تازه تر و جالب تر برای جوانان ـ  هم چنان در بی توجهی و در سایه باقی ماند. اما ضرورت این نگاه تازه را در خارج از کشور و در این غربت بود که هر روز بیش از پیش دانستیم، یکی از کسانی که در این راه فکری نو، نگاهی تازه و جایگاه فکری امروزی تری به «شاهنامه» داد شاعر متفکر دوران «نادر نادرپور» بود که هم از قدرت قلم و هم از ذهن توانا و هنر شاعری بهره کافی داشت، او به تکرار گفته های گذشته نپرداخت بلکه از منظری دیگر شاهنامه را بررسی کرد حضور بارور او در همین شهر لس آنجلس فرصتی بود برای دوستداران ادب پارسی که پای سخن و قلمش تازه های شاهنامه را دریابند:

نادرپور در گفتاری تحت عنوان «پاسخ فردوسی به ضرورت تاریخ» می نویسد:

«گرچه دو مهفوم « زمان» و « تاريخ» ، مانند بسا مفاهيم ديگر، از ساخته های ذهن آدميزادند و در « طبيعت » وجود ندارند، اما ميان آنها تضادی هست که بر بسياری از آدميان آشکار نيست. عام ترين تعريفی که از مفهوم «زمان» به دست می توان داد، «تکرار پديده های طبيعی بـــر ـ يا: بـــرای ـ آدمی است». به عبارت ساده تر: اگر شما، دوبار يا چند بار شاهد روييدن جوانه ها بر درختان و يا دميدن خورشيد از مشرق و يا فرود آمدن برف از آسمان باشيد، احساس «زمان» می کنيد و چون جـُـز در خيال و خاطره، به « گذشته» باز نمی توانيد گشت، « زمان » را رو به « آينده » می بينيد. از همين تعريف، دو تبصره زاده می شود: اول آن که چون مفهوم « زمان » ، از « تکرار پديده های طبيعی » به وجود می آيد، يکنواخت است و دوم اين که: چون رو به « آينده » دارد، گذرا است.

پس صفات اصلی « زمان » : «يکنواختی» و «گذرايی» است. و حال آنکه « تاريخ» به گونه ای از زمان اطلاق می شود که « يکنواخت » و « گذرا» نيست. يعنی به دليل وقوع حادثه ای مهم، از ميان برهه های ديگر مشخص شده و به همان دليل، در ذهن آدمی مانده است. پس، صفات اساسی «تاريخ»: « يکتايی »   ( درمقابل يکنواختی زمان ) و« ماندگاری» ( در برابر «گذرايی» او ) است.
بر مبنای همين صفات است که «زمان» را مولود زندگی جسمانی و برونی انسان و « تاريخ » را محصول حيات معنوی و درونی او می توان دانست و نيز، علوم و فنون و ادراکات بشری را با يکی از اين دو قلمرو، متناسب و يا سازگار می توان يافت. اما من، در رأس گفتار برای اجتناب از درازگویی فقط به آوردن دو نمونه اکتفا می کنم و باقی را به فراست حاضران گرامی وا می گذارم: «سياست» ـ که بنا بر يک تعريف مشهور باستانی ـ «علم استفاده از ممکنات» است در قلمرو «زمان» قرار دارد، زيرا که همه قوانين و وسایل آن، به زندگی جسمانی و برونی آدميان مربوط است و عبارت «استفاده از ممکنات»، ناظر به همين معنی است. و برعکس، جای « هنر» در حيطه « تاريخ» است، چرا که نه تنها همه اصول و ضرورياتش از حيات معنوی و درونی بشر پديد آمده، بلکه هدفش ـ در ضمير نا آگاه انسانی ـ غلبه بر دوصفت اصلی «زمان»، يعنی «يکنواختی» و «گذرايی» بوده است.
و از همين روست که هر اثر بزرگ هنری، در اوضاع و احوالی يگانه و تکرار ناپذير آفريده می شود و در همه اعصار، پايدار می ماند و به همين سبب: « بی مانند»، ( ضد «يکنواخت») و «جاودان»، (ضد «گذرا») است. پس، هنرمند نيز، به تبع «هنر»، در حيطه «تاريخ» زيست می کند و به ضرورت های آن پاسخ می گويد و برخلاف او، سياستمدار، به تبع «سياست»، در قلمرو « زمان» به سر می برد و به مقتضيات آن جواب می دهد. اکنون پرسش اين است که «مقتضيات زمان» چيست و «ضرورت های تاريخ» کدام است؟

برای پاسخ گفتن به این پرسش، به خاطر باید داشت که در نزد اقوام و اجتماعات بشری نیز همچون افراد، دو نوع زندگی وجود دارد: یکی، جسمانی و برونی و دیگری معنوی و درونی .

آنچه مربوط به سازمان های اداری و نظامات کشوری یا مقررات حکومتی و مقتضیات دولتی است و در زیر عنوان «سیاست» گرد می آید، طبعاً زندگی جسمانی و برونی جوامع را می سازد و در قلمرو «زمان» قرار می گیرد. بنابراین، «یکنواخت» و «گذرا» است.

لیکن، آنچه مجموعاً هدف ها و اندیشه ها و آرمان های مشترک اقوام را تشکیل می دهد و از حیات معنوی و درونی آنان سرچشمه می گیرد، در حیطه «تاریخ» جای دارد و به حکم دو خصلت اساسی «تاریخ» : «متمایز» و «پایدار» است.

حال اگر در عمر هر یک از جوامع بشری، برهه ای پیش آید که حیات معنوی یا مجموعه آرمان ها و اندیشه های بزرگ او را با زندگی جسمانی و برونی یا شیوه کشورداری و سیاسی اش هماهنگ و سازگار گرداند، آن برهه را «دوره مثبت تاریخی» می توان خواند و اگر در برهه ای دیگر، برخوردی میان این دو زندگی روی دهد، آن را «دوره منفی تاریخ» باید نامید.

من از یک سو برای روشن کردن ذهن علاقمندان ، و از دیگر سو به قصد احتراز از درازی سخن، به ذکر یک نمونه از هر دوره بس می کنم و این هر دو نمونه را از تاریخ ایران می آورم:

روزگار پانصد ساله حکومت ساسانی، نمونه ای از دوره های منفی تاریخ ماست زیرا زندگی برونی جامعه آنروزی ایران ـ که همان سیرت مملکتداری و شیوه سیاسی حکومت ساسانیان بود ـ با حیات معنوی و درونی آن جامعه، یعنی اندیشه ها و آرمان های مردم، تضادی کامل داشت. بدین معنی که اولی، از امتیازات و انحصارات طبقاتی یا ثروت ها و قدرت های متراکم، اشباع شده و به سوی جاه و جلال یا لشکرکشی و کشورگشایی تمایل یافته بود و دومی، از محرومیت ها و درماندگی های توده مردم نشانه داشت و اصلاحات یا دگرگونی های بزرگ عمومی را آرزو می کرد.

این آرزو را نخست ، با قیام کمال جویانه مانویان، و سپس با جنبش عصیان آمیز مزدکیان، تجسم بخشید و در هر نوبت، با سرکوبی حکومت، یعنی مخالف زندگی برونی جامعه، روبرو شد و به ناچار، عقب نشست.

اما سرانجام، این نیروی سرکوفته (که همان حیات معنوی و یا مجموعه افکار و آمال مردم ایران بود) چاره را در آغوش گشودن بر سپاهی دید که از خاکی بیگانه می آمد، ولی پیامی آشنا داشت و این پیام، اگرچه خود را در پوششی از دو واژه عربی «اخوت» و «مساوات» پنهان می کرد، لیکن همان فریاد «برادری» و «برابری» بود که قبلاً از نای مزدکیان بر می خاست.

چنین بود که آیین اسلام، با هجوم سپاهیان تازی به ایران زمین راه یافت و حکومت پانصد ساله ساسانیان را برانداخت و چنان که پیش از این اشاره کردم، یکی از دوره های منفی تاریخ ما را پایان داد.

اما، نمونه دوم، دوره سلطنت محمود غزنوی است که در طول آن، زندگی جسمانی و برونی جامعه ایران با حیات معنوی و درونی مردمش توافق آشکار یافت، یعنی: جاه و جلال دربار «محمود» که از توانایی های حکومت و کشور گشایی های سپاهش خبر می داد ـ و بر تشکیل نخستین دولت نیرومند ایرانی در محدوده خلافت اسلامی دلالت می کرد ـ با نیاز باطنی ایرانیان به احیای غرور و احراز هویت ملی خویش، سازگار افتاد و از آن سازگاری ، احساسی حماسی پدید آمد که نه تنها برچهارقرن «عرب زدگی» غلبه کرد بلکه به یکی از دوره های مثبت تاریخ ما واقعیت بخشید و سرانجام، در فضای شاهنامه، تجسمی جاودان پذیرفت. اکنون ، وقت است که پس از ذکر این دو مثال، به بحث اصلی بازگردم:

پرسشی که در این جا از خاطر می گذرد این است که ( اگر «مقتضیات زمانی» در هر جامعه، همان مصالح سیاسی و حکومتی باشد) چه کسی به این «مقتضیات» و «مصالح» ، پاسخ مثبت و یا منفی تواند داد؟ و جواب چنین پرسشی این است که حریفان شطرنج «زمان» و بازی های گوناگونش، جز «کارشناسان» و «دولتمردان» و «سیاستمداران» نیستند و هم ایشانند که در مقابل «تدابیر آنی» و «عملکردهای فوری»، موضع موافق یا مخالف توانند گرفت، چنان که «احمد بن حسن میمندی» و «حسنک وزیر» ـ هر کدام به شیوه خویش و در جهت عکس یکدیگر ـ چنین مواضعی را در زمان سلطنت «محمود» گرفتند و به نتایج متضاد هم رسیدند، یعنی: یکی، بر سر کار ماند و دیگری، بر سر دار رفت!

بنابراین ، می توان گفت که «دولتمردان» و «کارشناسان» و «سیاستمداران» در پاسخ گفتن به «مقتضیات زمانی» و برگزیدن راه دلخواه خویش فاقد اختیار نیستند و حتی قادرند که به هرچه درست می دانند: «آری»، وبه هرچه نادرست می شمارند: «نه» بگویند.

اما، سئوال بعدی، بیگمان این خواهد بود که اگر «ضرورت های تاریخی»، جز همان افکار و آمال بزرگ قومی یا ملی نباشد، چه کسی به آن «ضرورت ها»  و یا آن «اندیشه ها و آرزوها» ، جواب موافق و مخالف تواند گفت؟ پاسخ، این است که ـ اگر «اندیشه وران » و «هنرمندان» ، تنها کسانند که در این باب ، صلاحیت جوابگویی دارند ـ در عوض ، اختیار هیچ گونه مخالفت نخواهند داشت و جز پاسخ مثبت نتوانند داد، چرا که «اراده خلق» و «ضرورت تاریخ» ، هیچ کدام ، مقاومت پذیر نتواند بود. و از این روست که موضع گیری گروه اخیر ، بسی دشوارتر از گروه نخستین است و جابجا شدن هر یک ، عواقبی ناگوار در بر دارد که من، فقط به مهم ترین آنها اشاره می کنم:

اگر «سیاست پیشه» ، «مقتضیات زمانی» را بی جواب بگذارد و تنها به «ضرورت های تاریخی» بنگرد، یعنی به جای بهره گیری از «ممکنات» ، فقط به «افکار و آمال مشترک خلق» (که گاهی ، غیر ممکنند) توجه کند، از میدان اقدام و عمل، دور خواهد ماند و دیگر، «سیاستمدار» نخواهد بود.

برخلاف او، اگر «هنرمند» ، از «ضرورت های تاریخی» روی برتابد و به «مقتضیات زمانی» دل بسپارد ـ یعنی در عوض پایبند بودن به «اندیشه ها و آرمان های بزرگ عمومی»، «حوادث زودگذر» و «عملکردهای فوری» را مهم شمارد و در مقابل آنها، موضع موافق یا مخالف انتخاب کند ـ نه تنها از هدف هنر (که عبور از دیوار «زمان» و رسیدن به «جاودانگی» است) دور خواهد افتاد، بلکه از آمال و افکار قومی خویش هم غافل خواهد ماند و نتیجه فردی و جمعی این کار، چیزی جز ناکامیابی در عرصه هنر و بی اعتباری در صحنه اجتماع ، نتواند بود. چنان که قبل از انقلاب اخیر (در ایران) هم، کسانی که در کشورمان، سنگ «تعهد» را به سینه می زدند و می کوشیدند تا به یاری هنرهای کلامی و تصویری، در برابر وقایع حاد سیاسی ، عکس العمل نشان دهند و گاهی آن وقایع را به صراحت و گاهی به ابهام، در نثر و نظم و نقاشی خود منعکس کنند، به همین عواقب دچار آمدند و نه تنها آثارشان را، بر اثر گذشت زمان و دگرگونی اوضاع، به تهی شدن از معنی و بی اعتنایی عمومی محکوم دیدند، بلکه خودشان نیز، نامرادی هنری و بی اعتباری اجتماعی را تجربه کردند.

این، همان، چیزی است که «فردوسی» تجربه نکرد! یعنی : چه در زندگی و چه در هنرش، روی از «مقتضیات زمانی» و «حوادث زودگذر» بگردانید: به جای خوش نشستن در بارگاه «محمود» ، خانه نشینی  در قریه «باژ» طوس را برگزید و به جای سخن گفتن از بزم و رزم و شکار «سلطان»، جنگ و فتح «رستم دستان» را وصف کرد. با «شاعران دربار» و «کاتبان دیوان» نیامیخت، ولی در قالب پهلوانان، با درندگان و دیوان درآویخت.

او از روزگاران باستان، داستان ها سرود، اما ، حتی از بزرگ ترین حوادث زمان خویش دم نزد. چشم تیزبین بر «گذشته» گشود، ولی بر «حال» فرو بست، بدین گونه که مدیحه نساخت و حماسه پرداخت. و این حماسه او، شناسنامه قومیت ما شد. زیرا، چنان که گفتم ، در عصر پادشاهی محمود غزنوی، میان هدف های حکومت و آرمان های مردم، سازگاری افتاد و آشتی این هر دو، به احراز هویت ملی انجامید و آن برهه را یکی از دوره های مثبت تاریخ ایران ساخت و «فردوسی» را پیام آور آن پیروزی کرد. اما، توقع «فردوسی» از هنرمندی خویش، بالاتر از سرودن منظومه ای حماسی بود که نیمی، تاریخ اساطیر و نیمی، تاریخ وقایع باشد.

به گمان من، پس از نظاره ای دقیق بر شاهنامه، الگوی کار «فردوسی» را فقط در کتب مذهبی، مانند اوستا و تورات و قرآن می توان یافت که رایج ترین و معقول ترین ـ یا به گفته امروزیان ـ «پرخواننده ترین» مصنفات جهان قدیم بوده اند.

گواه مدعای من این است که «فردوسی» ، منظومه خود را از تاریخ یا اساطیر ایران آغاز نکرده، بلکه بعد از ستایش خداوند، به آفرینش کائنات و پدید آمدن ماه و خورشید و اختران و زمین پرداخته و سپس، از ظهور گیاهان و جانوران و آدمیان سخن رانده و نیز به تقسیم زمین در کهنسالی «فریدون» اشاره کرده و هنگامی که در این سیر طبیعی، به «ایران» رسیده، اساطیر و تاریخ این دیار را شهمایه کتاب خود ساخته است.

به تعبیر صریح تر: «فردوسی» ـ بی آن که دعوی آشکار «رسالت» کند ـ پیغمبرانه، کتابی آورده و آرزو کرده که آن کتاب ، دست کم به اندازه متون مذهبی دیگر، خواننده یابد. و انصاف باید داد که کتاب او، در میان ایرانیان، چنان رواجی یافته که داستان های آن، بیش از قصه های قرآن بر سر زبان ها افتاده و یا سینه به سینه نقل شده است.

تصادفی نیست که پس از ده قرن، هنوز شاهنامه را در بسیاری از جشن های نوروز، به جای «کلام الله» ، در کنار «سفره هفت سین» می بینیم و در یکی از قصائد «بهار»، بیتی می یابیم که درست به همین معنی اشاره دارد:

شاهنامه هست بی اغراق قرآن عجم / رتبه دانای طوس، رتبه پیغمبری/.

در ادامه این گفتار بسیار هوشمندانه گوشه های دیگر شاهنامه با نگاه نافذ و دقیق شاعر شادروانمان نادر نادرپور از سایه روشن ایام بیرون می آید و به این اثر زنده و جاودان، روح دیگری می دمد...

Comments

Leave a Comment

Archived_issue
مشترک شوید  $1.70 تک شماره 
Free Subscription