این طور پیداست که نمایش کمدی فانتزی «انرژی هسته ای حق مسلم ماست»! را به قدری رهبر و شرکای حکومتی ادامه می دهند تا لابد به «فاجعه ای» منجر شود. سپس تا مدت ها هم جنازه و جنازه کشی دارند و شیون و شیهه سوگواران خواهد بود و چال کردن «شهیدان اتمی» و مدتی نیز هیئت های بررسی فاجعه می آیند و می روند و مدت درازتری هم لنگ و لگد و جفتک تبلیغاتی به امپریالیسم و صهیونیسم است! و اگر باز هم مردم ما مثل پار و پیرار دندان روی جگر بگذارند، همه این ها یک «برنامه هفت ساله» خواهد شد برای بقای حکومت اسلامی که تا همین جای آن هم یک برنامه هفت ساله را کِش داده اند و ده، دوازده سال است که بقای رژیم را تضمین کرده اند!
مسأله اینجاست که اگر مردم فقط با «آخوند جماعت» طرف بودند. می دانستند روضه خوان ها کارشان تا آن جایی است که بزنند به صحرای کربلا ، و ادامه آن، و فوقش حرکت دادن اسراست و بعد نوحه خوانی و سینه زنی: طفل یتیمی ز حسین گمشده، ساربان! ساربان!
این شتران را تو به سرعت مران ساربان! ساربان!
پشت بندش مجمعه گردانی چلو و خورشت قیمه است. بعد زنبوری ها را خاموش می کنند و روضه خوان ها اسکناس ها را می گیرند و می روند.
اما در این 34 سال دیده ایم که هر روز یک «نقش تازه ای» زده اند که به یقین «مُهر آخوندی» آن قلابی و حوزوی نیست! پاکش کنی ، ساخت انگلیس است!... یا وقتی رنگ و لعابش برود در آن «داس و چکش»را می بینی! خورد و خمیرش کنی تازه می توان از آن یک «مجسمه آزادی» ساخت به اضافه برج ایفل! و هم چنین «پاچه خوران» و جماعت«لفت و لیسی های سابق و لاحق». باج بگیران هم اعم از روشنفکر و دانشگاهی به سودای «چاپیدن» که همگی در سال هایی متفاوت به جمع برنامه ریزان رژیم پیوسته اند... و سپس کنار رفته اند!؟ شاید «آخوند قرائتی» که یک «برنامه زنده» آموزشی در تلویزیون داشت درست می گفت که: ما برای روضه خوانی و مهمانی نیامده ایم که روضه تمام بشود برویم، یا مهمانی پایان بگیرد؟!
در همین روال برای بقای رژیم هم «بالاتر از خطری»ها چپ و سرخ نقش داشته اند! هم «پایین تر از خطری ها» عوام!؟هر که آمد عمارتی نو ساخت، رفت محضر به دیگری انداخت.
هیچ حکومتی در هیچ کجای دنیا در یک دوره سه دهه ای در بافت رژیم اش این همه آدم های جوراجور، با سیاست های گاه متناقض، در هم و برهم، قر و قاطی، متفاوت نیامده و رفته اند اگر خمینی عمرش قد نداد که این امتحان های جوراجور و تمرین با افراد مختلف السلیقه را به طور کامل داشته باشد ولی جانشین او (چه به ناحق و دسیسه و کمک آخوند رفسنجانی) به تمامی این سیاست های متناقض را ظرف 24 سال فرصت ظهور و بروز داده است: از مقام رییس جمهوری خودش، به دوران روح الله خمینی گرفته تا دوران کوتاهی که به عنوان رهبر منباب حق شناسی! افسارش در دست هاشمی رفسنجانی بود تا وقتی میخ اش را با ولایت فقیه کوبید و امام زمانی شد و نایب نامبرده، با مرعوب کردن عده ای از یاران امام و دوستان سابق و جماعتی مجذوب و جمعی «ذوب شده در ولایت» تا به حال دست به بازی های جوراجور زده تا صدارت این «عوام روستایی»، آن چه را «رهبر معظم»، « ویار»ش را کرده بود برای او، تحقق بخشید و طرح غنی کردن اورانیوم و توسعه مراکز اتمی – با پا در میانی«دلال های بین المللی» به عنوان «خط قرمز» مقام رهبری تعیین نمود که هم خودش را چهار سال دیگر ماندنی ساخت و هم به تداوم رژیم کمک کرد و حالا هم معلوم وقتی با شعار او «بهار ایران فرا می رسد» برای «بقای رژیم» با موافقت «آقا» و با تهدید تمام مدعیان قدرت به «افشاگری اسناد دزدیده شده از وزارت اطلاعات» - چه آشی را می خواهد به خورد مردم بدهد و مدعیان خارجی رژیم (آمریکا، اسرائیل، دولت های غربی) را نیزهمچنان در تردید: «بزنم یا نزنم»؟! انهدام تأسیسات اتمی ایران بگذارد؟!
پیداست که این جریان تا تعویض ریاست جمهوری و گذشتن مدتی از جابجایی مقامات و لااقل تا مهر ماه این «اتم» با طرح بمب اتمی در دست خامنه ای و حکومت او مانند آن «طاس چهل بسم الله » در دست آن مردی ست که صبح زود به حمام رفت و گیر «جن»ها افتاد باقی خواهد ماند.
چگونه بوده است آن حکایت؟
به اعتقاداتی در زمان های قدیم و در حمام ها خرابه های ایران بخصوص در دهات اغلب جولانگاه «اجنه» بود؟! حالا چرا حمام؟ نمی دانیم فلسفه چیست! معمولاً هم وقتی شبانه حمام را اوستای حمامی می بست. جن ها هردود می کردند توی حمام و صبح کله سحر که می خواستند بوق حمام را بزنند و آدم ها سروکله اشان پیدا می شد، آنها می رفتند.
در ولایت ما می گویند یک «اوستا جعفری» بود که مدت ها صبح زود به حمام می رفت. او یک «طاس» (پیاله یا ظرفی که با آن آب روی سرشان می ریختند و اغلب برنجی بود) به حمام می برد. دورتادور این «طاس» برنجی دعای چهل بسم الله حک شده بود، ظاهراً برای این که مورد تعرض اجنه قرار نگیرند، به خاطر ترس جن از بسم الله مزاحم صاحب جام احکام برنجی نشوند!
این اوستا جعفری در حمام، همانطور که داشت خودش را می شست و با آن پیاله برنجی چهل بسم الله آب سرش می ریخت یک دفعه متوجه شد که انگار کمی زودتر از صبح کله سحر آمده و هنوز جن ها در حمام هستند و به او نزدیک می شوند، گویا عروسی هم دارند. او شروع کرد و برای این که طاس چهل بسم الله را به آنها نشان بدهد تا حساب خودشان را بدانند و (ضمناً عروسی اجنه هم بود) با آن طاس شروع به زدن و خواندن و رقصیدن کرد.
جن ها دور او می چرخیدند و می گفتند: اوستا جعفری، طاس و ، بنداز برقص!
او از ترس و همچنان با ته طاس ضرب می گرفت و قر می داد و می خواند: من طاس به دست می رقصم! من طاس به دست می رقصم!
جن ها دسته جمعی می گفتند: آقا جعفری طاسو بنداز و برقص!
او هم می زد و می خواند: من طاس به دست می رقصم... من طاس به دست می رقصم!
تا صبح شد و اوستا حمامی آمد و اوستا جعفری همچنان میزد و می خواند... ... ...