رساله ها، کتب، مقالات و اشعار علیه حاکمیت استبداد و در تبلیغ نظام مشروطه از سوی جناح های مختلف روشن فکران و بخشی از روحانیون و حتا مردم دست به قلم غیرمعروف، نوشته می شد و چون ناصرالدین شاه دستگاه منظمی برای مطبوعات و سانسور نداشت، افکار و عقاید ضد استبداد روز به روز توسعه ی بیشتری می یافت.
نکته ی قابل ذکر این که ناصرالدین شاه مشتاق ایجاد تحول در نظام اداری کشور، اصلاحات و پیشرفت بود. اما دو عامل اساسی مانع اهداف او می شد: اول ندانستن راه کارهای لازم و دوم نگرانی شدید از دست دادن قدرت و نفوذ مطلقه ی مقام پادشاهی. به عبارتی این باوری سنتی بود که پادشاه قدرت مطلق است و در این قدرت نمی بایست خدشه ای وارد شود. در نتیجه خود، برای «حفظ مقام پادشاه» از اصلاحات جلوگیری می کرد. اما شاخصه ی این دوران، اعتراض و عدم رضایت مردم بود و عدم قدرت دستگاه های اداری برای خفه کردن اعتراضات به این معنی که دستگاه های دولتی آنقدر ابتدایی و عقب مانده بودند که نمی توانستند یک سیستم سانسور همه جانبه در سراسر کشور برقرار کنند. نه تنها در کشور حتا در داخل دربار هم امکان کنترل وجود نداشت، یک بار اعلامیه بسیار تندی به دیوار بیرونی ارگ شاهی کوبیده شد و یک بار نیز اعلامیه ی بسیار تهدید آمیزی در پاکت و مهر وزارت خارجه از اتاق خواب شاه سردر آورد و در نهایت مجموعه ی اعتراضات مردمی به قتل ناصرالدین شاه انجامید.
در دوران جانشین پیر و علیل او، مظفرالدین شاه، نوشتن کُتب و مقالات انتقادی در خارج و داخل ایران، توسعه ی بیشتری یافت و همان طور که می دانیم به امضاء فرمان مشروطه منتهی شد.
برای برپایی مشروطه، شناخت عمیق مبانی نظری مشروطه و چگونگی شکل گیری نیروهای سه گانه ی موجود در مشروطه های جهان خارج لازم بود .
این آشنایی ، ضرورتی بود که نه تنها دولت مردان، بلکه بیش از آنان مردم می بایست به آن مجهز می بودند. همان ادبیات دوران مشروطه که یکی از اهرم های اساسی، شناخت مردم نسبت به قانون و حکومت مشروط و سلطنت مشروط به قانون می توانست باشد که اگر امروز ، دوباره بازخوانی شود، به خوبی گویای این حقیقت است که شناخت جامعه ی ایرانی نسبت به مشروطیت، شناخت ناقص و بسیار ابتدایی بوده است. در دوران زد ـ و ـ بند محمدعلی شاهی که شور انقلابی در توده های مردم فزونی می یابد و کار را به جنگ داخلی می کشاند ناظر بر صحنه هایی هستیم که به خوبی گویای این مطلب است: در جان فشانی مردم تبریز و به خصوص قهرمانی های مجاهدین مشروطه طلب، امروزه هیچ تردیدی روانیست. کار پایمردی مردم تبریز در مقابل فشارهای نظامی و اقتصادی محمدعلی شاه و حتی تحریک سپاه روس در کشتار بی رحمانه ی مردم تبریز و مقاومت این مردم تا سقوط محمدعلی شاه، هنوز هم افتخار آفرین است و اعجاب انگیز. همین شور انقلابی در سال اول انقلاب از سوی مردم و برگزیدگان مردم در مجلس علیرغم تمام ندانم کاری ها، حماسه های از یاد نبردنی، آفرید.
وقتی مملکت در تنگنای اقتصادی قرار داشت و در مجلس صحبت این بود که از دولت های روس یا انگلیس وامی دریافت شود. کمیته های شهرستان که از عناصر انقلابی تشکیل شده بود، مجلس را از دریافت وام خارجی منع کردند و پیشنهاد دادند که مردم به دولت کمک مالی برسانند. همکاری مردم در اقشار مختلف، صحنه هایی به وجود آورد که امروز از مرور آنها بی اختیار اشک خواننده سرازیر می شود. فقیر و غنی هستی خود را به میان نهادند. حتا خانواده های بسیار فقیر با پرداخت النگوی طلا و یا گوشواره ی ناقابل سهم خود را ادا کردند.
این ها همه شوری لازمه ی دگرگونی بنیادین در جامعه ی ایرانی بود، که می بایست ادامه می یافت . اما در بطن جامعه ی ایرانی از سوی دیگر ناهنجاری های دیگری وجود داشت که سابقه ای از قدیم داشت. از یک سو گروه های راهزن تقریباً در تمامی نقاط ایران با عده ای تفنگ دار، به چپاول مال مردم، کشتار و به غنیمت بردن کاروان های تجاری مشغول بودند. از سویی خان ها و خان زاده هایی به تحریک خارجی، امنیت را از گوشه و کنار کشور سلب کرده بودند.
از سوی دیگر کمبود مردان سیاسی، دولت مشروطه را وادار کرد که از ته مانده ی رجال خائن دوران قاجار در سمت های کلیدی و مهم کشور استفاده کند:
وثوق الدوله نخست وزیر می شود تا قرارداد 1911 را با انگلستان به امضاء برساند فقط در مقابل چهارصد هزار تومان رشوه که می بایست بین سه نفر تقسیم شود. عین الدوله قاتل مردم آذربایجان در دوران انقلاب ، والی آذربایجان می شود، انتصابات دوران آغازین مشروطه به خوبی نشان می دهد که کشور از مردان با صلاحیت تهی است.
همین دولت ضعیف و رنجور از ترس مجاهدین آذربایجانی که به دستور روسیه به تهران منتقل شده بودند، تصمیم می گیرد که آنها را خلع سلاح کند و به قیمت زخمی شدن سردار ملی (ستارخان) مجاهدین خلع سلاح می شوند. پادشاه کشور که ماهیانه ده هزار تومان از سفارت انگلیس حقوق می گیرد. در مقابل حمایت از وثوق الدوله تقاضای پنج هزار تومان اضافه حقوق می کند. وقتی خوب نگاه می کنی می بینی از شاه تا پاره ای از دولت مردان و توده های وسیعی از مردم، نه تنها اوضاع جدید را درک نکرده اند، بلکه ویران گر حاصل انقلاب هستند. همان مجاهدین آذربایجانی که یک راسته ی خیابان امیریه را در اختیارشان گذاشته بودند، شب ها تا نزدیک صبح با عرق خوری و ساز و ضرب و عربده کشی فغان همسایگان را به آسمان برده بودند و این اصطلاح بین مردم رایج شد که: «این ها به مشروطه اشان رسیده اند»!؟
فقر، ناامنی و بلوا آن چنان بر سراسر مملکت سایه می افکند که مردم از کودتای سوم حوت استقبال می کنند.
سید ضیاء الدین طباطبایی همکار و همه کاره ی کودتا فرد آنگلوفیل شناخته شده ای بود پیش از این ها روزنامه ای را مدیریت می کرد و با صراحت از انگلستان در مقابل روسیه حمایت می کرد. کمیته ای هم به نام «کمیته ی آهن» تشکیل داده بود و افراد متمایل به سیاست انگلیس را به دور خود جمع می کرد. به طور کلی در آن ایام دولت مردان یا طرفدار سیاست روس بودند و یا انگلیس. البته این حمایت خارجی بی اجر و مواجب هم نبود که این خود از ضعف در اداره ی کشور ناشی می شد. تقریباً نود درصد سیاست مداران کشور به این باور داشتند که باید به یکی از دو قطب استعماری آن ایام تکیه داشته باشند، بدیهی است که از این نوع برخورد سیاسی بوی خیانت هم به مشام می رسید. در میان این انبوه متکی به خارجی چند نفر انگشت شمار وطن پرست و مصمم به خدمت به کشور وجود داشتند مانند تقی زاده، مدرس، مشیرالدوله ها و مصدق جوان که هنوز به سن نمایندگی مجلس هم نرسیده بود.
این چند نفر بودند که نمی خواستند صدای انقلاب مشروطه خاموش شود. ولی همین افراد با رضا خان همکاری کردند. چرا که او در سمت فرمانده ی کل قوا و سپس نخست وزیری، اقدامات اصلاحی و سریعی انجام داده بود. او را مرد عمل تشخیص داده بودند. رضا خان به دلیل قدرت اجرایی عظیمی که داشت تنها کسی بود که می توانست این درخت کهنسال پادشاهی استبدادی را در ایران زمین ریشه کن، کند. اگر رضاخان فقط ده سال در مقام نخست وزیری باقی می ماند و به نیروهای اجرایی کشور مدیریت می کرد. به طور طبیعی پادشاه در نظام مشروطه نسبت به وظایف خود آگاه می شد. می خواهم بگویم با گرفتن مشروطه و موفقیت آن بستگی به وجود یک رییس دولت مقتدر داشت و رضاخان تمامی آن شرایط را دارا بود.
اما نخست وزیری برای او کافی نبود. چرا که با وجود ته مانده ی قاجار و سلطنت مردی که قمارخانه های جنوب فرانسه را به ارگ سلطنتی تهران ترجیح می داد ، کاری جز آن نمی شد کرد (که انجام شد). هر کس دیگری بود چنین می کرد . یعنی شاه را از مملکت بیرون می فرستاد و سلسله ی قاجار را منقرض می کرد. اما خاموش شدن چراغ مشروطه از همین جا شروع می شود. رفتن احمد شاه نالایق حقوق بگیر بیگانه ، درست اما چه کسی جانشین او شود. همین مقطع تاریخی سرنوشت مشروطه را تغییر داد. مردی جانشین احمدشاه شد که از نظر اجرایی شرایط مثبت فراوانی داشت و در مقام سلطنت نیز می بایست خواسته های عمرانی و اصلاحی را دنبال کند بنابراین معنای پادشاه غیرمسئول از میان برخاست . در این مقطع مردم کجا بودند؟ مردم از حضور یک فرد مقتدر در رأس امور مملکت استقبال کردند. این بدان معنا بود که هنوز به تمامی با مفاهیم مشروطه آشنا نشده بودند. مخالفین از حدود انگشتان دست نیز کم تر بودند. که بدیهی است از میدان سیاست خارج می شوند. این از دولتیان ، از جانب مردم بی خبری از اصول مشروطه و تن ندادن به قانون غوغا می کرد. کافی است فقط به خاطرات امیراحمدی مراجعه شود که مأمور بود در لرستان سربازگیری کند و در همانجا لشکر لرستان را به وجود آورد. خاطرات سپهبد امیراحمدی در سفر به لرستان و چند روز اول شروع به کار به خوبی حساب دست ما می دهد که مردم هنوز پایشان در سنت های دیرین خود فرو رفته بود. در یادداشت بعدی اشاره ای خواهم داشت به مشکلات کار امیراحمدی و نتیجه گیری که آنچه به وجود آمده یک سویه نبوده ، به دست خودمان ساخته شده بود.